زمانه سخت و دشواری شده است. جامعه به مدد آگاهی جوانانش رشد کرده است. اما حکومت همچنان در واپس ماندگی در جا می زند. مردم به لحاظ فرهنگی با ارزشهای والایی چون آزادی و دمکراسی آشنا شده اند اما حکومت هیچ درکی از این مطالبات ندارد. تقابل مردم و حکومت و فزونی گرفتن ظلم حاکم چنان شد که زبان حال مردم را شجریان چنین واگویه می کند:
مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرربار این قفس را بَرشِکَنُ و زیر و زِبَر کن
بلبل پَر بسته ز کنج قفس درآ، نغمهٔ آزادی نوع بشر سُرا
بلبل پَر بسته ز کنج قفس درآ، نغمهٔ آزادی نوع بشر سُرا
وَز نفسی عرصهٔ این خاک توده را پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد
ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فـلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن
قبلا هم شجریان وقتی که می بیند ظلم و سیاهی از حد گذشته است و کار با کنایه پیش نمی رود، و راهی جز مبارزه با ظلم حکومت نیست گفته بود:
نشستن در سیاهی ها گناهه
تفنگم را بده تا ره بجویم
که هرکه عاشقه پایش به راهه
باری به هر جهت، شکاف بین مردم و حکومت در حال گسترده شدن بود و دود این آتش برافروخته بیش از همه در چشمان مردم فرو می رفت، آن هم مردمی که خود قربانی خشونت بودند و طالب صلح و آزادی. در اوج این خشونت ها بود، که نسل جوان ایرانی علیرغم شدت سرکوب ها، شاخه های گل را به عمله های سرکوب تقدیم می کردند. حتی اگر جایی نیروهای سرکوب را اسیر می کردند، با جرعه آبی آنها را بدرقه می کردند. در واقع این جوانان به دنبال خشونت و انتقام نبودند و چیزی جز آزادی و صلح نمی خواستند. اما گویی که آن سوی میدان، جز زبان آتش نمی فهمید. و چنین بود که شجریان وجدان سربازان سرکوب را خطاب قرار داد، که اگر این بار وجدان خواب آلوده تان بیدار شد، تفنگتان را زمین بگذارید و راه گفتگو را در پیش گیرید، نه اینکه برادرانتان را به خاک و خون بکشانید:
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبانِ دل -دلی لبریزِ مهر تو-
تو ای با دوستی دشمن.نشستن در سیاهی ها گناهه
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبانِ دل -دلی لبریزِ مهر تو-
تو ای با دوستی دشمن.نشستن در سیاهی ها گناهه
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.
تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را -برادر جان-
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.
تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را -برادر جان-
نباید جست...
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار
و چه خوش بین بود استاد دردمند و خوش صدای نسل ما! خطاب قرار دادن وجدان کسانی که یا اجیر شده بودند و یا مسخ، کاری از پیش نبرد، سرکوب را مهار نکرد، و داستان ظلم حاکمان متوقف نشد. تراژدی از پی تراژدی پیش می آمد و مردمان نسل ما بین صلح، خشونت، و دفاع سرگردان ماندند. قتل تراژدیک هاله سحابی، دیگر جایی برای حساب کردن بر روی وجدان نداشته نیروهای سرکوب و عمله های ظلم باقی نگذاشت. تکلیف مشخص شده بود. یک طرف نسلی که همچنان برای لمس آزادی به مبارزه اعتقاد دارد، و طرف دیگر گروهی که به جای وجدان، تلنباری از عقده ها را جایگزین کرده است و برای بهشت موهوم، زنان و مردان شهر را به خاک و خون می کشد. و این پایان سرگردانی نسل ما بود از زبان آریا آرام نژاد:
بذار خاکستری باشم، بکش آتیش به تقدیرم
منو سانسور نکن این بار، میخوام رو صحنه بمیرم
بپوش پوتینت رو دیره، بزن عقلم سر جاشه
برادر، پای من گیره، بکش دستات رو ماشه
برای لمس آزادی، تنم بدجوری میخواره
تمومِ فکر و ذکر من، فقط یک گلوله کم داره
تو از چشمای خوش رنگِ، زنای شهر بیزاری
بزن! خالی شه این عقده، بزن…، آره تو حق داری
بهشت پاداش دستاته، یک کاری کن که توش جاشی
بزن! که پیش سجادت، دوباره روسفید باشی
بزار تسبیح و تو جیبت، تو پشتت گرم باتومه
بزن! که خواهرم تنهاست، بزن. پرونده مختومه
برای لمس آزادی، تنم بدجوری میخواره
تمومِ فکر و ذکر من، فقط یک گلوله کم داره
تو از چشمای خوش رنگِ، زنای شهر بیزاری
بزن! خالی شه این عقده، بزن، آره تو حق داری
منو سانسور نکن این بار، میخوام رو صحنه بمیرم
بپوش پوتینت رو دیره، بزن عقلم سر جاشه
برادر، پای من گیره، بکش دستات رو ماشه
برای لمس آزادی، تنم بدجوری میخواره
تمومِ فکر و ذکر من، فقط یک گلوله کم داره
تو از چشمای خوش رنگِ، زنای شهر بیزاری
بزن! خالی شه این عقده، بزن…، آره تو حق داری
بهشت پاداش دستاته، یک کاری کن که توش جاشی
بزن! که پیش سجادت، دوباره روسفید باشی
بزار تسبیح و تو جیبت، تو پشتت گرم باتومه
بزن! که خواهرم تنهاست، بزن. پرونده مختومه
برای لمس آزادی، تنم بدجوری میخواره
تمومِ فکر و ذکر من، فقط یک گلوله کم داره
تو از چشمای خوش رنگِ، زنای شهر بیزاری
بزن! خالی شه این عقده، بزن، آره تو حق داری
اینک نسل ما آموخته است که نه ناله های مرغ سحر، دردی از درد طولانی مرمان رنجور فرومی کاهد و نه می توان روی وجدان نداشته حکومت و عواملش حساب کرد. ظلم ظالمان تا ناله های ما هست، هست. باید از این مرحله عبور کرد و روزی در دهان ظالمان زد:
مرغ سحر ناله سر مکن
ديدگان خسته تر مکن
ما ز آه و ناله خسته ايم
ما غمين و دلشکسته ايم
گوشمان ز ناله کر مکن
ناله سر مکن/ناله سر مکن
نغمه هاي شادمانه خوان
صد سرود جاودانه خوان
صد سرود جاودانه خوان
با نواي عاشقانه خوان
عمر مانده را چنين هدر مکن
ناله سر مکن ناله سر مکن
ظلم ظالمان هميشه هست
جور بي امان هميشه هست
مکر دشمنان هميشه هست
ديدگان خسته تر مکن
ما ز آه و ناله خسته ايم
ما غمين و دلشکسته ايم
گوشمان ز ناله کر مکن
ناله سر مکن/ناله سر مکن
نغمه هاي شادمانه خوان
صد سرود جاودانه خوان
صد سرود جاودانه خوان
با نواي عاشقانه خوان
عمر مانده را چنين هدر مکن
ناله سر مکن ناله سر مکن
ظلم ظالمان هميشه هست
جور بي امان هميشه هست
مکر دشمنان هميشه هست
بر دهان ظالمان بزن
از گناهشان گذر مکن
ناله سر مکن ناله سر مکن
2 نظرات:
پست بسیار خوبی...خیلی ممنون
ممنونم دوست عزیز
ارسال یک نظر
این دیوار برای یادگاری نوشتن شماست. بر این دیوار کاهگلی هر چه نبشته شود، نظر میهمانی ارجمند است و دلیلی بر موافقت یا مخالفت صاحبخانه نیست. صاحبخانه البته مختار است که هرزنوشته ها و توهین های مستقیم را از این خشت گلی بزداید. ضمنا همه کامنت ها ارزشمندند و پاسخ ندادن به یک کامنت لزوماً به معنی بی توجهی یا کم اهمیت قلمداد کردن آن کامنت یا نویسنده اش نیست.