نامه سرگشاده جمعی از وبلاگ نویسان سبز به علی مطهری

اسفند ۰۹، ۱۳۸۹


خدمت جناب آقای علی مطهری

با عرض سلام و احترام

ما، گروهی از هم‌وطنان شما هستیم که خود را فعال و هوادار «جنبش سبز مردم ایران» می‌دانیم. جنبشی که اعضایش از زمان برگزاری دهمین انتخابات ریاست جمهوری تاکنون متحمل رنج و درد فراوان شده‌اند. ما برخی از همراهان خود را در خاک و خون دیده‌ایم و گروه بیشتری را امروز در بند و اسارت داریم. ما مورد ظلم قرار گرفتیم اما همچنان دادگاهی برای تظلم‌خواهی نمی‌یابیم

آقای مطهری

در ریشه‌یابی علل و عوامل اتفاقات ناگوار 20 ماه گذشته میان ما و شما اختلافاتی وجود دارد. اختلافاتی که شاید بتوان در فضایی آرام به حل و فصل آنان دل بست و شاید هم هیچ گاه به توافقی قطعی بر سر آنان دست نیابیم، اما در این میان ما تشابهاتی هم می‌بینیم که می‌توانند محوریتی برای یک حرکت مشترک شوند

ما به مانند شما از تداوم وضعیت نابسامان کنونی که بن‌بستی ناگوار را بر سر راه کشور قرار داده است به ستوه آمده‌ایم. ما خواستار بازگشت آرامش و آسایش به کشور و رفع فضای کینه و نفرت و خشم هستیم

ما به مانند شما از تداوم خشونت‌های خیابانی، کشته شدن هم‌وطنانمان و بازداشت‌های گسترده ناخرسند هستیم و توقف این وقایع تاسف بار را برای مصالح خود و کشور در اولویت می‌دانیم

ما به مانند شما از قانون‌گریزی و تصمیمات شخصی و جناحی و گروهی آسیب دیده‌ایم و بزرگترین قربانی چنین روندی را مصالح کلی کشور و ملت می‌دانیم

ما به مانند شما راه حل عبور از بحران را نه در فضایی ملتهب و سرشار از دروغ و تهمت، که در سایه آرامش و گفت و گو جست و جو می‌کنیم

و در نهایت ما نیز چون شما پافشاری بر لجاجت و تمامیت‌خواهی را ریشه تمامی این مصیبت‌ها می‌دانیم و امیدواریم همه شهروندان کشور، به ویژه مسوولین حکومتی با سعه صدر بیشتری به سخنان و مطالبات طرف مقابل گوش فرا دهند

جناب مطهری

ما امیدواریم همین میزان از اشتراکات برای آغاز حرکتی مشترک در راستای نیل به توافقی مطلوب (هرچند حداقلی) کفایت کند. پس صادقانه و صمیمانه دست یاری به سوی شما دراز می‌کنیم چرا که شما را فردی صادق، هرچند در مخالفت با خود می‌شناسیم

آقای مطهری

ـ «جنبش سبز ایران» امروز جنبشی متکثر با خواسته‌های گوناگون است. هر کسی از ظن خود یار آن شده و به اعتراف شاخص‌ترین چهره‌هایش هنوز کسی نتوانسته است کلیتی را به تمامی اقشار حاضر در آن منتسب کند. با این حال ما گروهی از دل همین جنبش هستیم که امیدواریم تا با محوریت قانون، انصاف و مصالح ملی شاهد برقراری گفت و گو با نمایندگان منصف و صادق حاکمیت باشیم. در این راه خواسته‌های ما به صورت شفاف مطرح شده و هرکس که مدعی دلسوزی برای کشور و مردم است باید برای برآورده‌سازی آن‌ها تلاش کند: ـ

ـ ما خواستار رفع حصر خانگی رهبرانمان هستیم. آنانی که در هیچ محکمه‌ای محاکمه نشده‌اند و بر خلاف قانون و بدون هیچ اتهام اعلام شده و جرمی اثبات شده در حصر گرفتار آمده‌اند و از ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی خود محروم مانده‌اند

ـ ما خواهان تضمین حق شهروندان بر تجمعات و راهپیمایی هستیم که صراحتا در بند 27 قانون اساسی ذکر شده است

ـ ما خواستار آزادی همراهان در بندمان هستیم که گروه گروه و بی‌هیچ گونه اتهام مشخصی بازداشت می‌شوند و بدون محاکمه در دادگاهی رسمی در بند و زنجیر به سر می‌برند

ـ ما خواستار آزادی مطبوعات و رفع هرگونه سانسور هستیم. حقی بدیهی و اولیه که در بند به بند قانون اساسی کشور به ویژه مواد 3، 24 و 175 مورد تاکید قرار گرفته است

ـ ما خواستار خاتمه دادن به شرایط امنیتی حاکم بر کشور هستیم که آن را بزرگترین خطر برای مصالح ملی و مایه وهن و بی‌آبرویی کشور می‌دانیم

ـ و در نهایت ما خواستار برگزاری انتخابات آزاد، غیرگزینشی و سالم هستیم که تنها مستبدین و دیکتاتورها می‌توانند با آن مخالفت کنند

جناب مطهری

بپذیرید که در این فضا، هر بارقه‌ای از هم‌گرایی، هرچند به مصداق کورسویی لرزان، باید به فال نیک گرفته شود و مورد حمایت قرار گیرد تا بتوانیم به توافق‌های بزرگ‌تر چشم امید ببندیم. ما تنها می‌خواهیم به شما اطمینان دهیم که اگر در راستای تلطیف فضا و بازگشت امور کشور به روند عادی خود گامی بردارید صمیمانه از اقدامات شما حمایت خواهیم کرد. با این حال ما گمان می‌کنیم تا زمانی که ارتباط فعالان جنبش با چهره‌هایی که به صورت نمادین رهبران جنبش خوانده می‌شوند برقرار نگردد، حداقل‌های این توافق هم قابل دسترسی نیست

پس اجازه بدهید از شما بخواهیم تا به نمایندگی از این جمع اعلام کنید آزادی رهبران جنبش ما، آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی از حصر خانگی از جانب فعالان جنبش سبز به مصداق گامی مثبت در راستای اعتمادسازی از سوی حاکمیت قلمداد خواهد شد. شما بهتر از هر کس دیگری می‌دانید که این چهره‌ها بارها و بارها بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی تاکید کرده‌اند، پس می‌توان امیدوار بود که همین فصل الخطاب مورد توافق طرفین، دستمایه گفت و گوهای آینده قرار گیرد

آقای مطهری

ما می‌خواهیم که به رسمیت شناخته شویم. از ما یاد کنید اما نه به عنوان فتنه‌گران که ما تنها معترضیم. ما سوگواران جنبشی وابسته و مدفون شده نیستیم. ما آزادی خواهان مستقلی هستیم که جنبش پویای ما با گذشت 20 ماه سرکوب و فشار همچنان رو به رشد و بلوغ است. ما را فریب‌خورده ندانید که ما پرسش‌گریم. ما را اقلیت ناچیز نشمرید که ما بی‌شماریم حتی اگر در نگاه شما اکثریت نباشیم و در نهایت اینکه از آزادی رهبران و دیگر همراهان دربند ما حمایت کنید، ما نیز از حکمیت شما استقبال خواهیم کرد

با سپاس از توجه شما و به امید بازگشت به آرامشی که مصالح کشور و ملت را در بر بگیرد

گروهی از وبلاگ نویسان سبز

آخرین لیست وبلاگ ها را از این جا دنبال کنید

برسد به دست علمای شیعه : اگر سخن به صراحت نگویید چیزی از آبروی شما و اسلام باقی نمی ماند

اسفند ۰۱، ۱۳۸۹


علمای عظام و حجج اسلام!

اکنون که این نامه را می نویسم، کشور ایران در سخت ترین شرایط ممکن قرار گرفته است و فرزندان ایران زمین یا در  خیابان ها پرپر شده اند، یا در زندانها سرکوب می شوند و یا در کنج خانه ها روحشان در حال کشته شدن است و یا در کف خیابانها جانشان آماده فدا شدن. حکومت مذهبی ایران همه جنایتها و سرکوب هایش را به پشتوانه احکام مذهبی انجام می دهد و سکوت یا همراهی شما باعث شده است که اسب سرکش سرکوب  چموش تر از همیشه به تاخت و تاز بپردازد. اگر نه همه تقصیر، بخش عمده تقصیرات چه در شکل گیری نطفه این حکومت ناخلف و چه در تداوم حیات مریضش، بر عهده علمای حوزه و نهادهای مذهبی- سیاسی کشور است. اما دریغ که این همه انحراف را می بینید و آنچنان که در خور است دم بر نمی آورید.

علمای قم و نجف و مشهد!

 روزگاری پیش تر، در حدود سی سال پیش، با وعده حکومت اسلامی و برقراری عدل و قسط الهی،  یکه دار میدانی شدید که ماحصلش شده است جمهوری اسلامی. آن وعده  ها محقق نشد که هیچ، بلایی بر سر این مردم نازل شده است که در تاریخ این کشور بی سابقه بوده است. اکنون هدف سرزنش شما به دلیل سو عملکرد گذشته و زایش حکومتی چنین فاسد نیست، بلکه سکوت امروزتان هست که عتاب آمیز شده است. این سکوت امروز با توجه به نقشی که در این تباهی ها داشته اید نمکی است بر زخم مردمان و داد آگاهان را بر آورده است که  آن وعده های سابق و این سکوت های امروز قطعا نشانه شرافتمندانه ای نیست. مردمان به خاطر می آورند که برای شکل گیری حکومت دینی، گریبان پاره می کردید و فریاد برمی آوردید که "محمدرضا، خاک بر سرت"  اما امروز علیرغم انحراف حکومت، چنان مهر سکوت بر لبانتان گذاشته شده است  که گویا چشمان و گوشهایتان بسته است و نمی بینید که چه ظلمی بر این مردمان می رود. 

علمای شیعه!

شنیده اید  که علمای مصر با دیدن فساد حکومت، فتوا داده اند که شرکت در تظاهرات واجب شرعی است، کشتار مردم حرام است و کشته شده ها در تظاهرات ضد حکومتی شهیدند؟  و لابد شنیده اید که در پی حوادث اخیر در لیبی هم روحانیون لیبی کشتار تظاهرات کنندگان را حرام اعلام کرده اند؟ یا نه، هیچ کدام را نشنیده اید و فقط نگران حضور بانوان ایرانی در مجامع بین المللی هستید که مبادا ناموس اسلام به خطر بیفتد و امر غیر غیرتمندانه ای  رخ دهد؟ به گمانم در معنی غیرت با ما مردم ایران اختلاف نظر دارید. غیرت فقط به گاه نشان دادن چهره حضرت عباس به خطر نمی افتد که تهدید به حکم جهاد کنید، به گاه دیدن چهره ندا و سهراب و به گاه شنیدن ناله های مادران عزا هم جا دارد که رگهای غیرت تحریک شوند. 

 

زعمای حوزه ها و مدارس علمیه و علمای بلاد!

 

کسی از میان کسان، شما را خطاب قرار داد که "چه در گذرگاه تنگ عافيت نشسته ايد و نظاره می کنيد که استبداد دينی چوب حراج بر اخلاق و ايمان خلايق زده است و شريعت را به خدمت سياست گرفته است و کمر عدالت را شکسته است. مردمان در چنگال ديو استبداد اسيرند، نه لبخند بر لب دارند نه شادی در دل نه نان در سفره نه دانش در دفتر نه نشاط عيشی نه درمان دلی. به جز قلبی غمناک و چشمی نمناک برايشان چه مانده است؟ محتسبان لبخندشان را ربوده اند و واعظان شحنه شناس ايمانشان را. مفسدان نانشان را بريده اند و جاهلان دفتر معرفتشان را دريده اند. نه رنگ دادگری می بينند نه چهره عدالت. گران از تکاليف و تهی از حقوق.  حکومتگران به نام دین زندانها را از شقاوت و قساوت انباشته اند و جامعه را به عفونت دروغ و ريا آغشته اند. قاتلان بی باک حقيقت اند و سارقان چالاک حريت. هر بانگ نصيحتی را صدای دشمن و هر ندای مخالفتی را ندای اهريمن می شمارند. گويی خود طاووسان عالم غيبند و ديگران جاسوسان عالم غرب. منکر معروفند و معروف به منکر." همو وقتی دید که شما  که خود در یافتن راه سرگردانید، صلاح خلق و فلاح علما را نشانتان داد و دعوتتان کرد به هجرت که "اگر نه با حکومت رای موافقت داريد و نه يارای مخالفت، مصلحت در مهاجرت است. جهاد اصغر کنيد. اگر دهانها را بسته اند پاهایتان را که نشکسته اند. الفرار مما لايطاق من سنن المرسلين. بايد برون کشيد ازين ورطه رخت خويش."  اما اکنون که ماهها از آن دعوت می گذرد،  آنچنان که از قراین پیداست گویا پاهای شما را هم بسته اند. صادقانه بگویم که در شهر پیچیده است که طعم وجوهات و کمک های پیدا و نهان حکومت هم دهان و هم پاهای علما را بسته است که نه سخنی می گویید و نه عزم هجرت دارید. از بخت بد مردمان، زمانی که بر سر کار  می آمدید از تشیع سرخ سخن گفتید، حالا اما سی سال است که تشیع سرختان سیاه شده   است  به نحوی که آنها که زرنگ تر بودند جایی در این دستگاه پیدا کرده اند و به مدیحه قدرت می پردازند و آنها که از قافله عقب مانده اند یا از قافله بیرون انداخته اندشان منبرداری می کنند و تشیع سیاه را زنده نگه می دارند و اشک از پی اشک برای اسطوره پردازی هایی می ریزند که ظاهرا نتایجش قرار نیست کار دنیای امروز ما را حل کند.

 

 علمای قم و نجف و مشهد!

با تقصیراتی که شما بیش از دیگران در آن سهیم بوده اید، توقع از شما بسی بيش از آن است که "افسرده دل وپريشان حال بنشينيد و در عيان از ملامت جباران تن زنيد و در نهان شکوه به درگاه قاصم الجبارين بريد، يا مخفيانه بر در ارباب بی مروت دنيا پيامی بفرستيد و جوابی نشنويد. کار از اعوذ و لاحول نمی رود و خواهش و سفارش از اثر افتاده است و سکوت در مقابل جباران صدای آنها را بلندتر کرده است."  سخن با کنایه گفتن با این حکومت موثر نمی افتد. تمثیل های تاریخی فرعون و یزید را این حکومت نمی فهمد. صریح تر سخن بگویید اگر واقعا عزم سخن گفتن دارید. آنچنان سخن بگویید که سی سال قبل سخن گفتید. جور امروز، مشروعیتش اگر ستانده نشود، چیزی از آبروی شما و اسلام باقی نمیگذارد. فتوایی باید که مشروعیت از این افریطه های ظالم ستانده شود.


دو مختاری، از دو نسل، هر دو قربانی یک حکومت



وی از نسل متولدین دهه بیست  و عضو کانون نویسندگان ایران بود و در دهه 70 به همراه تعدادی دیگر از روشنفکران توسط عوامل حکومت ایران حذف فیزیکی گردید. تلاش شد که قتل وی و دیگرانی چون  محمد جعفر پوینده، مجید شریف و پروانه و داریوش فروهر مشمول مرور زمان شود و وارد مسیر قضایی نشود، اما با پیگیری ریس جمهور وقت، محمد خاتمی، این ترورهای هماهنگ رسوا شد.  بعد از آنکه این رسوایی حکومت ایران برملا شد، تمام تلاش دستگاههای اطلاعاتی و تبلیغی مصروف این موضوع گردید که قتلها را به یک محفل خودسر از داخل وزارت اطلاعات نسبت دهند، اما عدم رسیدگی شفاف به پرونده قتلهای زنجیره ای و شواهد بعدی نشان از آن دارد که آن قتلها نه یک استثنا بود، نه کار یک محفل بود، و نه آنچنان خودسر. پس از برملا شدن قتل ها و نقش نهادهای اطلاعاتی ایران در وقوع آنها، وزارت اطلاعات طی بیانیه ای ابراز کرد که: " معدودی از همکاران مسئولیت ناشناس،کج اندیش و خودسر این وزارت که بی شک آلت دست عوامل پنهان قرار گرفته و جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایتکارانه زده اند" و مدتی بعد قربانعلی دری نجف آبادی وزیر وقت اطلاعات که در محافل غیررسمی از او به عنوان یکی از متهمان و آمران اصلی یاد می شد استعفا داد (برکنار شد). هر چند که خیلی زود دوباره به قدرت بازگشت و هم اکنون دادستان کل کشور است!  با توجه به اینکه پای نظام و شخصیت های ارشد آن در بالاترین سطوح به این قضیه باز شده بود، علی خامنه ای ناگزیر به ورود به این قضیه گردید و از این موضوع به عنوان جنایت یاد کرد و گفت: " اين قتلهايى كه اتّفاق افتاد، حوادثى بسيار بد، زشت، نفرت‏آور و حقيقتاً در خور محكوم كردن بود. كسانى كه اينها را محكوم كردند، بجا محكوم كردند.اينها علاوه بر اين‏كه قتل بود، جنايت بود؛با روشهاى بد و غيرقانونى بود." علیرغم این، از آنجا که رسم جمهوری اسلامی این است که همیشه مشکلاتش را یا به گردن دشمن خارجی یا به گردن مجاهدین یا منافقین می اندازد، و در حالی که خود وزارت اطلاعات انجام قتلها توسط پرسنلش را پذیرفته بود، علی خامنه ای با اعمال نفوذ در این پرونده اعلام کرد که :" من نمى‏توانم باور و قبول كنم كه اين قتلهايى كه اتّفاق افتاد، بدون يك سناريوى خارجى باشد؛ چنين چيزى ممكن نيست... اين قتلها به ضرر ملت ايران بود، به ضرر دولت بود، به ضرر حكومت بود. يك گروه داخلى كه جزو وزارت اطّلاعات هم باشند، هرچه هم حالا فرض كنيد كه متعصّب باشند و بناى اين كار را داشته باشند، در سطوحى از وزارت اطّلاعات كه اهل تحليلند، امكان ندارد دست به چنين قتلهايى بزنند."  کیست که نداند این سخنان  به معنی آن بود، که این پرونده با دخالت رهبری قرار نیست که دیگر به نتیجه ای برسد چرا که قتلها پای بسیاری از افراد مطرح نظام را به این پرونده باز می کرد و مشخص می کرد که فساد در ساختار اطلاعاتی و امنیتی نظام و بالاترین سطوح تصمیم گیری حکومت ریشه دوانده است. پرونده قتلهای زنجیره ای اگر رسیدگی می شد مشخص می شد که ترور دولتی در جمهوری اسلامی نه یک استثنا که تبدیل به قاعده شده است و قتلها نه کار یک محفل، بلکه تصمیم "حکومت در سایه" جمهوری اسلامی بوده است. برای پرهیز از این امر، نهایتا همه قتلها به فردی به نام سعید امامی نسبت داده شد که پرونده او هم قبل از هر گونه رسیدگی با خودکشی مشکوکش مختومه گردید. وکلای مقتولین زنجیره ای هرگز فرصت مطالعه جامع پرونده را پیدا نکردند و ناصر زرافشان از وکلای مقتولین زنجیره ای به زندان محکوم گردید و شیرین عبادی هم مجبور به ترک کشور شد. همچنین ریس قوه قضاییه طی دستوری اعلام کرد " قوه قضاییه با کسانی که به نظريه پردازی درباره قتل های اخير به افشای اسرار نظام می ‌پردازند و امنيت ملی را تهديد می ‌كنند،برخورد کند. " و بدین ترتیب دسترسی حداقلی وکلا به پرونده نیز سلب گردید و روزنامه نگارانی که پیگیر تاباندن نور به تاریکخانه اشباح بودند به زندان افتادند. نهایتا در دادگاهی غیرعلنی و فرمالیته چند نفر به اتهام دست داشتن در قتلهای زنجیره ای محاکمه و محکوم شدند. هم دادگاه و هم احکام صادره مورد اعتراض خانواده مقتولین قرار گرفت آنچنان که به دلیل عدم عزم جدی دستگاه قضایی حکومت ایران  برای رسیدگی شفاف به پرونده، خود و وکلایشان از حضور در دادگاه فرمالیته مربوطه خودداری نمودند. و بدین ترتیب در حالی پرونده قتلهای زنجیره ای در سال 79 مختومه گردید که حکومت جمهوری اسلامی همچنان به عنوان متهم اصلی پرونده در نزد افکار عمومی باقی ماند و با توجه به نحوه رسیدگی به پرونده، هیچ گاه حکومت ایران نتوانست از این اتهام تبری بجوید.


وی از متولدین دهه شصت است. مبارز جنبش سبز بود و دعوت کننده به راهپیمایی 25 بهمن. در آخرین پیام صفحه  فیسبوکش  درباره تعارضات ذاتی حکومت جمهوری اسلامی کنایه وار و معترضانه نوشته بود: "اینجا ایران است. حکومتش، حکومت امام زمان است. بر مبنای قرآن است. رهبرش، رهبر مستضعفین جهان است. قوت غالب مردم نان است. بهای نان، به قیمت جان است. ثروتش برای فلسطینیان است. دانشگاهش، ستاره باران است. جای روشنفکرانش، زندان است. هر که فریاد بزند، از کافران است. سکوت نشانه مسلمان است. شرکت در راهپیمایی بزرگترین نشانه ایمان است. انچه روز به روز ارزان میشود جان انسان است." او چند روز قبل از راهپیمایی که به شهادتش انجامید در صفحه فیس بوکش نوشته بود: " خدایا ایستاده مردن را نصبیم کن که از نشسته زیستن در ذلت خسته ام!" و به این ترتیب به قصد اعتراض به حکومت ایران در راهپیمایی 25 بهمن شرکت جست و متاسفانه حکومت ایران که پیش از این نیز دستش به قتل شهروندانش آلوده بود،  او و جوانی دیگر به نام صانع ژاله را به شهادت رساند و بعد هم در کمال بی مسئولیتی و به سبک رسم مرسوم و عادت مالوف، و پیش از هر گونه تحقیقی و هراسان از متهم شدن به قتل فرزندان ملت، قتل محمد مختاری و صانع ژاله را به صورت کلیشه ای به منافقین و محاهدین خلق نسبت داد و مسولیت وقوع آن قتلها را به گردن رهبران سبز انداخت. دردناکتر آنکه، کودتاگران هر دو شهید سبز را پس از مرگشان به سرقت بردند، زیر تابوتشان را گرفتند و بی آنکه به اولیای دم دمی فرصت دهند که آخرین دیدار را با فرزندانشان داشته باشند یا دستی به تابوت فرزندشان برسانند،   حکومت و عواملش راسا آنها را به خاک سپردند و طلبکارانه به خونخواهی آنها برخواستند و خون آنها را فدای نقشه ها و پروژه های اطلاعاتی-امنیتی  نمودند تا بتوانند مردم معترض و رهبران سبز را تحت فشار قرار دهند. 
 
قتل هر دو محمد مختاری از جهاتی شبیه و از جهاتی متفاوت است. به گفته یکی از روزنامه نگاران، اولی را اول دزدیدند، بعد کشتند و  دومی را اول کشتند، بعد دزدیدند. علیرغم این تفاوت در تقدم و تاخر سرقت شدن و کشته شدن، در هر دو قتل یک شباهت وجود دارد: به دلیل دخالت حکومت ایران در وقوع این قتل ها، پرونده این قتل ها در جمهوری اسلامی قرار نیست به نتیجه برسد. کما اینکه پرونده کهریزک به نتیجه نرسید، پرونده کوی دانشگاه 78 هم به نتیجه نرسید، پرونده کوی دانشگاه 88 و پرونده حمله بسجیان به مجتمع مسکونی سبحان در سال 88 هم به نتیجه نرسید و دهها پرونده کوچک و بزرگ دیگر هم به نتیجه نرسیدند.  قتل شهروندان و رسیدگی نکردن به آنها، دیگر یک استثنا نیست، تبدیل به قاعده ای شده است که از حمایت و پشتیبانی نظام جمهوری اسلامی برخوردار است و نسبت دادن این قتلها به محفل های خودسر، دشمنان خارجی و مجاهدین خلق، کلیشه ای باور نکردنی برای انحراف افکاری است که خیلی وقت است به بصیرت رسیده اند!  بی بصیرت آنهایی هستند، که این ظلمها و جنایت ها را می بینند و به اسم دفاع از نظام اسلامی بر این همه انحراف و فساد، سکوت کرده اند. کوتاه سخن آنکه محمد مختاری نمرده است. محمد مختاری شاعر را که کشتند، محمد مختاری سبز راهش را ادامه داد. محمد مختاری سبز را که کشتند، ملت ایران راهش را ادامه خواهد داد.
 
 
چشمهایت را که ببندند مختاری مختاری مختاری
باغ­هایت را که ببندند مختاری مختاری مختاری
این کویر زن آن کویر مرد این کویر کودک آن کویر آهو
این کویر طاووس آن کویر کفتر
همه میگویند مختاری مختاری مختاری
های هایا هایا هایا ها ها
های هایا مختاری مختاری مختاری
مرد میگوید ما اینجوری هستیم اینجوری اینجوری
مرد میگوید دریا را ما خالی میخواهیم خالی خالی خالی
مرد میگوید دریا را بی ماهی میخواهیم
جنگل را بی چلچله بی کفتر بی آهو میخواهیم
و خشن میگوید یک یک میگوید میخواهیم میخواهیم
و تماشا را بی طاووس
اما های هایا هایا هایا ها ها های هایا مختاری مختاری مختاری
باد می­آید دریا می­آید ماهی­ها می­آیند رؤیاها می­آیند اما اما اما
اشک­ها می­آیند چشم­های عاشق­ها می­آیند و زنی میگوید اما اما اما
آب می­آید بابا می­آید مادر می­آید
و نفس می­آید و صدا می­آید عشق می­آید
زن زن زن زن زن آن فتنۀ زیبا می­آید
های هایا هایا هایا ها ها های هایا مختاری مختاری مختاری
داغ میخواند سینه داغ میخواند زانو داغ میخواند خواهر داغ میخواند مادر
و کفن­ها و پرچم­ها و دکان­ها و خیابان­ها و دهان­ها و دندان­ها
هرچه هرجا و هرکه هرجا و حتی خود قاتل­ها خود آمرها خود عامل­ها
حتی خود او که آن بالاست بالای بالای بالای بالای بالای ما میگوید:
های هایا هایا ها یا ها ها های هایا هایا هایا مختاری مختاری مختاری
ممد مختاری ممد مختاری ممد مختاری مختاری مختاری مختاری

----------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت : این مطلب را پیش از این با تغییراتی در وب سایت ندای سبز آزادی و در موسم هفتمین شب درگذشت شهیدان سبز محمد مختاری و صانع ژاله منتشر نمودم.
 



عریانی پادشاه در 25 بهمن عیان شد

بهمن ۳۰، ۱۳۸۹


  قصه  پادشاهی که جنون پوشیدن لباس های نو داشت از حکایت های شیرینی است که هم خنده را بر لبان می نشاند و هم قدری آدمی را به تامل وا می دارد. حکایت از این قرار است که تعدادی خیاط  که از جنون و نقطه ضعف پادشاه آگاه بوند، به نزد پادشاه آمدند و به پادشاه وعده دوختن لباسی خارق العاده را می دهند که فقط افراد دانا می توانند آن را ببینند. پادشاه از ذوق پوشیدن این لباس، خیاطان را پیش پیش کیسه های زر می دهد و آنها را به کار دوختن لباس مذکور فرمان می دهد. خیاطها که در واقع قرار نبود لباسی بدوزند، در کارگاه دوخت لباس به تفریح و خوشگذرانی مشغول شدند و تنها هر گاه که پادشاه یا گماشتگانش برای دیدن پیشرفت کار می آمدند، شروع می کردند به ادای دوختن لباس در آوردن!  در واقع چون خیاطها گفته بودند که لباس را فقط افراد دانا می توانند ببینند، هر گاه که پادشاه و درباریان برای بازدید به کارگاه دوخت لباس سر می زدند، برای اینکه در شمار دانایان قرار گیرند از لباسی که وجود خارجی نداشت و مراحل پیشرفت دوختش تعریف و تمجید و ابراز رضایت می کردند. خیاط ها هم که اوضاع را چنین بی در و پیکریافتند دوختن لباس را حسابی به درازا کشاندند و مزد کار را بالا و بالاتر بردند و از کم خردی پادشاه و اطرافیانش نهایت بهره برداری را کردند. نهایتا پس از مدتی طولانی و با اصرار و فشار پادشاه، خیاطها لباس را دوختند و به پادشاه دادند!  پادشاه از ترس اینکه نادان بخوانندش، لباس نامریی را پوشید  و اطرافیان هم کلی از برازندگی آن لباس تعریف و تمجید کردند. آنقدر در دیدن چیزی که وجود ندارد و در تعریف از آن اغراق کردند که خودشان هم دروغ هایشان را باور کردند و از ذوق زدگی، هوس کردند که لباس جدید پادشاه را در مراسم های عمومی به مردمان بلاد نشان دهند. مردم هم می دیدند که پادشاه لخت است اما از ترس جان و مالشان چیزی نمی گفتند تا اینکه سرانجام  در یکی از مراسم ها، ناگهان یکی از میان جمع فریاد زد که  "پادشاه لخت است! پادشاه لخت است!" بدنبال این موضوع،  ولوله ای در میان جمعیت پیچید و کوتاه مدتی بعد، همه مردم با هم فریاد می زدند که "پادشاه لخت است، پادشاه لخت است!" پادشاه که تازه فهمیده بود چه کلاهی بر سرش رفته سراسیمه و عصبانی به قصر بر می گردد و دستور مجازات خیاطها را صادر می کند.  اما کار از کار گذشته بود و خیاطها از شهر رفته بودند و پادشاه مانده بود و مردمی که رسوایی اش را دیده بودند.


حالا شده است حکایت لباسی که به تن رهبر حکومت ایران دوخته اند و بصیرتی که باید داشت تا بتوان این لباس را دید. خیاطهایی که در مجلس خفتگان، لباس ولایت مطلقه و رهبری مسلمین جهان  را بر تن ایشان کرده اند، خود بر برهنگی ادعایشان واقفند، اما باز هم با زیرکی و با علم به نقطه ضعف ایشان در نداشتن شایستگی برای رهبری و مرجعیت، گفته اند که  " لباس رهبرى بر قامت آيت الله خامنه اى زيبنده است" و هر کس که این لباس زیبا را نمی بیند بی بصیرت است و فتنه گر. در کنار این لباس، هاله ای از تقدس را هم به دورش ساخته اند که زیبایی این لباس نامرئی را خیره کننده تر نمایند. اما جنبش سبز درمقاطع مختلف و از جمله در 25 بهمن ماه، برهنگی حکومت را فریاد زد و از آن پس ولوله ای در شهر پیچیده است که حکایت از آن دارد که بی اخلاقی حکومت عریان تر از آن است که با  لباس رهبریت و مرجعیت بتواند پوشانده شود. 25 بهمن از جمله نشان داد که همه حرفها و ادعاهایی که در حمایت از مصر و تونس زده می شود، دروغ فریب است. مردم البته از قبل می دانستند،  اما جهانیان این حد از سقوط اخلاقی را از حکومتی که داعیه مذهبی بودن  دارد، انتظار نداشتند. برهنگی و عریانی حکومت وقتی نمایان شد که معترضین 25 بهمن با چنگال تیز سرکوب حکومت مواجه شدند. و این برهنگی وقتی تکمیل شد، که حکومت شهروندان معترضش را کشت، بعد هم با وقاحت کامل زیر تابوتشان را گرفت و مدعی خون ریخته شده شان شد. حکومت ایران که در وقاحت با خودش مسابقه گذاشته است، به این حد از وقاحت قانع نشد و پا را از این هم فراتر گذاشت و به دنبال این بود که شهید سبز را بسیجی معرفی کند. و چه ظلمی از این بالاتر که  شهید سبزی که برای آزادی جان باخته است را عضو بسیج معرفی کنند، بسیجی که به کلی تغییر ماهیت داده و به جای دفاع از کشور از دستگاه ظلم و استبداد دفاع می کند و به جای اسلحه کشیدن بر روی دشمنان مردم، لوله های تفنگش را به سمت مردم نشانه رفته است. ظلمی از این بالاتر را سراغ دارید؟  خوشبختانه خدا با شهید سبز بود و مکر حکومتیان را به خودشان برگرداند و یکی پس از دیگری مدارکی رونمایی شد که نشان می داد نه تنها شهید سبز، بسیجی نبوده، بلکه با بسیج و مشی جاری بسیج مخالف هم بوده است. آنچنان که شریعت ندار کیهان برای جبران افتضاح به بار آمده گفت که شهید صانع ژاله جاسوس و مخبر ما بوده و از طرف ما در مراسمات سبز و از جمله در مراسم  بازدید از آیت الله منتظری شرکت می جسته، تا برای ما خبر بیاورد!
 
 امروز برهنگی و عریانی حکومت را همه دیده اند. مردم در 25 بهمن برای چندمین بار، برهنگی حکومت و رهبری را فریاد زدند. مهدی کروبی هم در پیامی اعلام کرده است که حکومت جمهوری اسلامی ساقط شده است و نه اسلامیت آن باقی مانده است و نه جمهوریت آن.  حالا که تشت رسوایی از بام فروافتاده است، قرار نیست که مردم تاوان این کم خردی ها را بدهند. تاوان دوختن این لباس برهنه را باید همان خیاطهایی بپردازند که لباسی را به  تن رهبری دوختند که بر تن ایشان زار می زد. آری خیاطان مجلس خفتگان را دریابید که این لباس را دوختند نه مردمی که حقایق را با شما در میان می گذارند. فرق خیاطان قصه ما و قصه آن پادشاه این است، که آنجا چون عریانی پادشاه نمایان شد، خیاطان از شهر گریختند و پادشاه شرمنده و خجل به قصر بازگشت ولی اینجا، خیاطان و خفتگان همچنان از برازندگی لباس سخن می گویند و از بی بصیرتی آنها که این برازندگی را نمی بینند.  پادشاه  قصه ما هم که هوای دیدن واقعیات را ندارد و در عوض، خیاطان متملق را همچنان به تمجید از خود و از نظام امر می کند. به قول معروف آدم خفته روزی بیدار می شود، اما آنکه خود را به خفتن زده است هر گز بیدار نخواهد شد و خفتگی اش را باید چاره ای اساسی نمود.
-------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت 1: این مطلب را پیش از این در وب سایت جرس منتشر نموده ام.

پی نوشت 2 : عکس دوم، کاریکاتوری است از روزنامه الشرق الاوسط در ترسیم تعارضات و تناقضات حکومت ایران و بوِیژه رهبری جمهوری اسلامی در دفاع دروغین از انقلاب مصر و تونس و سرکوب مردم ایران  و همچنین ستایش از نقش جنبش سبز در رسوایی حکومت دروغ و تزویر

سی سال پس از انفجار نور: بسیج مدرسه نفرت و مکتب مردم کشی است/ برگرفته از صحیفه نور

بهمن ۲۹، ۱۳۸۹

بسیج: بسیج لشکر مفلس خداست. بسیج میقات اراذل و اوباش است. بسیج شجره رذیله و بوته هرزه و بی ثمری است که شکوفه های آن بوی خزان  و خشونت می دهد.  بسیج مدرسه نفرت و مکتب مردم کشی است که پیروانش میراث خوار  و تاراج کننده نام و یاد کسانی شده اند  که بر گلدسته های رفیع، اذان شهادت و رشادت سر داده اند. حقیقتا اگر بخواهیم مصداق کاملی از رذالت و دورویی و پلیدی و جنایت و قساوت و عداوت و دنائت ارائه دهیم چه کسانی سزوارتر از بسیج و بسیجیان خواهند بود؟ تشکیل بسیج در نظام جمهوری اسلامی ایران یقینا از بلایای الهی بود که بر ملت عریز ایران نازل شد.  من امیدوارم که این بسیج عمومی اسلامی، الگو برای تمام کشورهای منطقه و امتهای مسلمان عالم باشد و قرن پانزدهم قرن شکستن استبدادهای دینی و جایگزینی  حکومت های اسلامی با حکومت های آزاد و دمکراتیک، و عدل وداد به جای ستمگری و بیداد گری ، و قرن انسانهای با اخلاق به جای این آدمخوران بی فرهنگ باشد.



دانشگاه: مقررات این مملکت بر علیه این دانشگاهی هاست. دانشگاه ها خالي از مرداني دانشمند و متخصص شده اند. منفعت ‏طلبان چون سرطان در تمام كشور ريشه دوانده و زمام امور اقتصادي و علمي ما را بدست گرفته اند و سرپرستي مي‏كنند.همه دردهای ایران از دانشگاه شروع شده است. اكثر ضربات مهلكی كه به این اجتماع خورده است، از دست همین روشنفكران دانشگاه ‏رفته‏ای [است] كه همیشه خود را بزرگ می‏دیدند و می‏بینند. وقتی ما به یك نظروسیعی به همه دنیا و به همه دانشگاههایی كه در دنیا هست بیندازیم ، تمام این مصیبتها كه برای بشر پیش آمده است ریشه اش از دانشگاه بوده . ریشه اش از این تخصصهای دانشگاهی بوده .

ولایت فقیه: ولايت فقيه يك چيزي است كه مجلس خبرگان ايجاد كرده است نه یک چیزی که خداي تبارك و تعالي درست كرده باشد. در انتخابات خبرگان مسامحه کرده اند و خسارات فراوانی به كشور وارد شده است. من به همه اطمينان مي دهم كه امر دولت اسلامي اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد، آسيبهای جدی بر اين مملكت وارد خواهد شد. فقيه كنترل مي كند، جلوگيري مي كند و.... لكن با ولايت فقيه ، اسلام تباه مي شود. اين معنايش تكذيب ائمه نیست، تكذيب اسلام نیست. معنایش اعتراف به ناکارآمدی ولایت فقیه است. بسياری از اينها كه مي شنوم مثلاً در فلان جا بين فلان و فلان اختلاف هست و بدانيد كه اختلاف، اختلاف سر اسلام نيست، اختلاف سر "من" است. در مجلسشان گفتند كه اين مجلس خبرگان بايد منحل بشود و ديگران هم دست زدند براي آن يا تظاهرات كردند. حق هم داشتند. اينها از مجلس خبرگان مي ترسند، براي اينكه مجلس خبرگان مي خواهند ولايت فقيه را اثبات كند. بر علیه ولایت فقیه متحد شوید، تا مملکت نجات پیدا کند.


حکومت اسلامی: حكومت جمهوری اسلامي، حکومتی استبدادي است كه رئيس دولت مستبد و خودرأي است، مال و جان مردم را به بازي می گيرد و در آن به دلخواه دخل و تصرف می كند، هركس را اراده‌اش تعلق گرفت  می كشد و هركس را خواست انعام می كند و به هر كه خواست تيول  می دهد و املاك و اموال ملت را به اين و آن  می بخشد. خداي تبارك و تعالي به اینها حق نداده است که  به ملتمان يك چيزي را تحميل بكنيم.  وضع اين سردارهايي كه در حكومت‌ هستند با مردم، وضع فرمانفرمايي و فرمانبرداري است، وضع خدمت نیست، فرمانفرماها خدمتگزار مردم نیستند .



مجلس: مجلس در تحت امور است.  مجلس عصاره رذایل ملت است. مردم در انتخابات آزاد نیستند و برایشان قیم  تعیین می کنند و افراد و گروه ها و دسته هایی حق تحمیل فرد یا افرادی را به مردم دارند . جامعه ایران که با  بی درایتی جمهوری اسلامی و ارزشهای غیراخلاقی آن را پذیرفته اند، به این بیعت و این پیمان بزرگ دیگر وفادار نیستند. مجلس شورا با وجود شورای نگهبان اعتبار قانونی ندارد. اگر در مجلس یک کار درست هم  واقع بشود شورای نگهبان با کمال قدرت و بدون استقلال عمل خواهد کرد. ما دیدیم که کشور ایران چه صدمات بسیار غم انگیزی از مجلس شورای اسلامی غیر صالح و منحرف از بعد از انقلاب تا عصرامروز و از هر زمان بدتر و خطرناکتر در این مجلس هشتم و نهم خورد . چه مصیبتها و خسارتهای جان فرسا از این جنایتکاران بی ارزش و نوکر مآب به کشور و ملت وارد شد . از بعد از انقلاب هیچگاه به قانون اساسی عمل نشده، . . . اکنون که سرنوشت کشور از دست مردم خارج شده و وکلاء بدون انتخاب مردم و با دخالت دولت و خان های ولایات به مجلس شورای اسلامی راه می یابند، امید است که با در نظر گرفتن مصالح کشور از انحرافات جلوگیری بشود. اکنون که این همه موانع ایجاد گردیده و فضای آزاد برای دخالت مردم وجود ندارد هیچ عذری باقی نمانده و از گناهان بزرگ نابشخودنی، مسامحه در امر مردم است . هر کس به مقدار توانش و حیطه نفوذش لازم است در خدمت میهن باشد و با جدیت از نفوذ وابستگان ومنحرفان جلوگیری کند. باید با هوشیاری مراقب باشید و با احساس اولین قدم نفوذی به مقابله برخیزید و به آنها مهلت ندهید. وصیت من به ملت شریف آن است که در تمامی انتخابات چه انتخابات رئیس جمهور و چه نمایندگان مجلس شورای اسلامی و...  در صحنه حضور نیابند. علاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد و الا کار از دست همه خارج خواهد شد و این حقیقتی است که بعد از انقلاب  اسلامی لمس نموده اید و نموده ایم
------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: تمامی جملات فوق از سخنان منسوب به بنیانگذار جمهوری اسلامی برگرفته و سپس وارونه شده اند، چرا که همانطور که در نوشته های فوق می بینید وقتی این سخنان وارونه می شوند باور پذیرتر می  گردند 


چند نکته درباره فراخوان سبزها برای فریادهای شبانه

بهمن ۲۸، ۱۳۸۹


در روزهای قبل و بعد از راهپیمایی 25 بهمن، بیانیه های متعددی صادر شد که غالبا ضعف هایی در صراحت بیان و نگرانی هایی از تند شدن فضا را می توان در آنها مشاهده کرد. اما فراخوان اخیر سایت های سبز بی آنکه در دام تندروی افتاده باشد، به خوبی به تحلیل فضا پرداخته و موارد چندی را می توان در آن برجسته دید. بدیهی است که بررسی این نکات ما را به تغییرات زبانی جنبش و کنش ها و فرایندهای مستتر در آن آشناتر می کند. ذیلا نکاتی چند از این فراخوان بصورت اجمالی بررسی گردیده اند:


1-      دفاع از راهپیمایی 25 بهمن به عنوان برگ افتخار جنبش:  در فراخوان داده شده مردمی که "علیرغم سرکوب ها و خشونت های عریان نیروهای سرکوبگر، با حضور در راهپیمایی ۲۵ بهمن، این روز را به نقطه عطفی در جنبش مبارزات آزادیخواهانه ایران تبدیل نمودند" مورد ستایش واقع شده اند و عزم مردم بر ایستادگی در برابر ظلم و ستم حکومت های استبدادی مورد تاکید واقع شده است. این تاکید در شرایطی صورت می گیرد، که رسانه های حکومتی با ایجاد جوی سنگین بر علیه جنبش سبز، دفاع از آن را به امری دشوار برای برای نیروهای سبز داخل ایران تبدیل نموده اند. بدیهی است که هر گونه عقب نشینی نظری در این مقطع، می تواند تبعات بسیار سنگینی برای آینده جنبش به همراه بیآورد.
2-      تحلیلی بر موفقیت راهپیمایی 25 بهمن: حجم تبلیغاتی که پروپاگاندای رسانه ای حکومت ایران بر علیه جنبش سبز به راه انداخته است، خود به خود گویای پیروزی درخشان جنبش در این روز بوده است. جنبشی که تا روز 24 بهمن به کلی انکار می شد، اکنون همه امکانات مادی و معنوی خودکامگان بر علیه آن  به خدمت گرفته شده است تا این پیروزی را از جنبش سبز بگیرد. حال آنکه عکس العمل های منفعلانه حکومت قطعا نتیجه معکوس دارد. این فراخوان ابراز می دارد که "صدای مردم در روز 25 بهمن  آنقدر بلند و رسا بود و انعکاسش چنان لرزه بر اندام استبداد انداخته است، که دستگاه جور، به سرکوب های وحشیانه روز ۲۵ بهمن راضی نشده است و اکنون از فرط عصبانیت به هر اقدام غیراخلاقی از تهدید مردم و رهبران گرفته  تا اجرای پروژه شهید دزدی دست می زند تا شیرینی این پیروزی سبز را بر دهان مردم تلخ نماید."
3-      مسول دانست حکومت در قتل شهروندان معترض: این فراخوان در موضع گیری منطقی، پروژه جعل و شهید سازی حکومت را محکوم نموده و معتقد است که اولا این شیوه برای حکومت بی آبروی ایران، مشروعیتی به ارمغان نمی آورد ثانیا جعل واقعیات چیزی از مسولیت حکومت در وقوع قتل شهروندان نمی کاهد و توجیهی برای فرار حکومت از زیر مسولیت  پیگرد قاتلان اصلی فراهم نمی کند.  مضافا بر اینکه قتل شهروندان، به نامهایی چون  صانع ژاله و محمد مختاری محدود نمی شود و شهدای جنبش فراتر از یک و دو نفر هستند و هر کدامشان می تواند برای رسوایی حکومت کفایت کند. این فراخوان بیان می کند که " اگر حکومتیان صادقانه رفتار می کردند و اگر از همان روز نخست به جای جعل واقعیت ها، به پیگیرد قضایی قاتلین واقعی نداها و سهرابها پرداخته بودند، و شفافانه به مسایلی چون کوی دانشگاه و سیاهچاله کهریزک رسیدگی نموده بودند، امروز دوباره شاهد شهادت فرزندانی دیگر از فرزندان برومند ایران زمین نبودیم."
4-      انحراف نهادهای انتخابی، نشانه بن بست در ساختار حکومتی ایران: اینکه مجلس در روزهای اخیر، به جای نمایندگی مردم، در راس دستگاههایی قرار داشته است که در مقابل مردم و رهبرانشان ایستاده اند، نشانگر انحراف این نهاد از وظایف ذاتی اش می باشد.  این حوادث به خوبی نشان داد که مجلس فرمایشی و نمایندگان دست نشانده عملا زنگولکی بر ساختار استبدادی حکومت هستند و بیشتر کاربرد تزیینی دارند تا کاربردی عملی. از همین روست که این فراخوان ابراز می دارد: "این موضوع که مجلس به عنوان نهادی که می بایست مدافع حقوق مردم باشد، اینک همگام با پروژه های سرکوب و همراه با نیروهای اقتدارگرا شده است، خود بهترین گواه بر فساد ساختاری و سیستماتیک و گسترش بیماری لاعلاج استبداد در دستگاه حکومت و بهترین نشانه بر حقانیت جنبش سبز است."
5-      به رسمیت شناختن تکثر در شعارها: بر خلاف فراخوان های قبلی که صرفا بر گفتن شعار الله اکبر تاکید می شد، این بار، طیف شعارها گسترده تر شده است و می  گوید اعضای جنبش سبز "با تکیه بر خرد ذاتی جنبش سبز و به جهت اعتراض به همه این انحراف ها و کژرفتاریها، در هر کجا که هستند به پشت بام ها خواهند آمد و فریاد "مبارزه با دیکتاتور" و "الله اکبر"  را بلندتر از همیشه سرخواهند داد."  قرار دادن شعاری دیگر در کنار شعار "الله اکبر" بدون ذکر کردن محتوای آن، به نظر میآید مهمترین فراز از این فراخوان باشد. این یک واقعیت است که در کنش های اعلام شده، هم حضور نیروهای مذهبی جنبش و هم نیروهای غیرمذهبی جنبش باید به رسمیت شناخته شود و این موضوع در این فراخوان لحاظ شده است. بدیهی است که تکثر در شعارها با پراکندگی در شعارها نباید اشتباه شود و هم از این روست که محورهای مطرح شده در این فراخوان را می توان هوشمندانه ارزیابی نمود.
6-      تاکید بر "استمرار منطقی" در طراحی کنشها: کنش های یک روزه و یک شبه، اگر چه در جای خود تاثیرات مثبتی دارند اما در واقع به جهت اینکه جنبش از ابزارهای ارتباط جمعی نظیر روزنامه و تلویزیون محروم است امکان خبررسانی جامع در این زمینه را ندارد و همواره بخش بزرگی از نیروهای جنبش، نسبت به فراخوان هایی که عموما در فضای مجازی داده می شوند بی اطلاع باقی می مانند وتنها وقتی از وقوع آن با خبر می شوند که آن رخداد به وقوع پیوسته است و دیگر برای همراهی آنها دیر شده است. فراخوان جدید سبزها سه روزه است. در این شرایط خود کنش به ابزاری برای خبررسانی درباره این کنش سبز تبدیل می شود و مردمی که دسترسی به اینترنت ندارند یا شعارهای نوشته شده بر روی اسکناسها و روزنامه های تکثیر شده دستی را ندیده اند هم در جریان امر قرار خواهند گرفت و احتمالا در روزهای آتی به این حرکت خواهند پیوست. این  نکته را هم باید در نظر گرفت که طولانی شدن یک کنش ممکن است فرساینده و خسته کننده باشد و باید مورد پرهیز قرار گیرد. در مجموع، انتخاب سه روز برای این کنش سبز معقول و منطقی به نظر می آید.

در نهایت باید اذعان کرد که جنبش گام به گام در حال پیشرفت و بالندگی است و این حیات فعال با مراقبت همه اعضای جنبش  و در کنار رهبران سبز به روزهای خوب آینده ختم خواهد شد. تا آن روز، فعالین جنبش باید مراقب باشند که جنبش دچار تندروی که نتیجه محتومش ریزش هست نشود، دچار محافظه کاری که نتیجه محتومش فرسایش است نشود، و در نهایت  به جای تاکید بر نکات افتراق، نکات همگرایی مورد تاکید قرار گیرد تا اتحاد که شرط لازم برای پیروزی است حاصل شود. این همه میسر نمی شود مگر آنکه خردورزی سیاسی چراغ راه آینده جنبش در مبارزات و کنش های آتی باشد.

دیو چو بیرون رود، لزوما فرشته نخواهد آمد!

بهمن ۲۷، ۱۳۸۹


در سرزمین اساطیری ایران، بسیار رخ داده است که مردمان  به گاه فرو افتادن در دشواری حادثه ها و تلخی ایام، به دامان نیروهای فرابشری دست انداخته و آنها را برای فرود آوردن نیروهای اهریمنی به یاری خواسته اند. با فزونی گرفتن جور روزگار و عجز مردمان، درد دل ها و مویه ها در قالب آیین ها و سروده ها پدیدار گردیده و از پی همخوانی آواز دل مردمان، حصاری حصین به دور قلعه درماندگان کشیده می شود چرا که نیروی جادویی جمع، تا حدی هراس را از دلها می زداید و لشکرگاه اهریمن را به لرزه در می آورد. همچنین به جبرانِ جسارت های سرکوب شده و شهامت های رو به زوال، تصاویر اسطوره ای خلق می گردد تا شهامت و امید را دلها زنده نگه دارد. نهایتا هر دو عامل: نیروی جادویی حرکت دسته جمعی خلق درمانده و زوال ذاتی اهریمن، به برآورده شدن آروزها و سقوط دشمنان مردم می انجامد. اما تلخی داستان آنجاست که مردمانی که وعده داده شده بودند که "دیو چو بیرون رود، فرشته درآید"، رفتن دیو را می بینند اما آمدن فرشته را نه!  آنچنان که از پس هزاره ها، هنوز فرشته آزادی،  قدمش به سرزمین اساطیری ایران باز نشده است و همچنان جنگ نیروهای اهریمنی و اهورایی ادامه دارد و مردمان، نه در قامت یک عامل موثر، بلکه در نقش نیروی حاشیه ای تنها نظاره گرند و دست به دعا و آرزو.
اگر در جستجوی علت ها باشیم، در این سیر متناوب می توان الگوهای تکراری را استنتاج کرد و نتایج این جستار را اندوخته راه آینده نمود. در نگاه نخست، می توان دریافت که وقتی مردمان خسته از جور استبداد، به جای آنکه به زنده نگه داشتن و انتشار نور آگاهی بپردازند، به مراسمات آیینی روی می آورند که محتوایش ناله و درد است و فایده اش توجیه انفعال، خود به خود روح مبارزه را در درونشان می کشند و نقش فعالشان را در مبارزه از دست می دهند و دیگرانی پیدا می شوند که سوار بر موج مظلومیت مردمان و با وعده آزادی و عدالت و امنیت،  دیو استبداد را برکنار می کنند اما خود در قامتی جدید به بازتولید استبداد می پردازند. در این میان، روحیه اسطوره طلبی را هم باید در شکل دهی چنین فضایی و ظهور و بروز رهبرانی که استعداد خودکامگی دارند  موثر دانست.
 جنبش سبز اما به نظر می آید، از این سرنوشت های تکراری درس عبرت گرفته است و  درصدد است تا با تکیه بر موج آگاهی، تسلسل سلسله دیوان را بشکند. به جای ناله و درد و خود تخریبی از "راه سبز امید" می گوید و به جای تزریق نیروهای منفی، انرژی های مثبت را هم افزایی می کند. اما این تنها یک بعد قضیه است و نهایتا می تواند تنها منجر به عزل دیو استبداد شود. برنامه جنبش برای آوردن فرشته آزادی چیست؟ اگر چه طولانی شدن مسیر جنبش و تکیه بر اصل آگاهی بخشی، عرصه را برای استبدادپروری دشوارتر کرده و می کند، اما واقعیت این است که این تمهیدات کافی نیست. چه تضمینی وجود دارد که سیکل معیوب بازتولید استبداد دینی و غیردینی، متوقف شود؟
  به گواه ناظران بیرونی، انحراف در خواسته های انقلاب هایی که به پیروزی رسیده اند، غالبا از آنجا ناشی شده است که مردم به عنوان صاحبان انقلاب،  با پیروزی انقلاب کار را تمام شده تلقی کرده  و به خانه هایشان بازگشته اند. این در حالی است که نهال نوپای آزادی آن هم در سرزمینی استبداد زده مانند ایران زمین نیازمند مراقبت و نگهداری دایمی است. گروهها، احزاب وسازمان های مردم-نهاد به عنوان پاسبانان نهاد آزادی باید شفافانه شکل بگیرند و از هم اکنون به روزهای پس از پیروزی و برنامه هایشان برای استمرار آزادی بیندیشند. ضروری است که از هم اکنون مردم، گروهها و رسانه ها به معضلات پیش روی برای استقرار دمکراسی و حفظ آزادی برنامه ریزی کنند. اگر از تعارفات فراتر رویم همه مشکلات ما و جامعه مان و نبود آزادی در این سرزمین در وجود حکومتی آزادی ستیز خلاصه نمی شود و بخشی از آن، به نبود پشتوانه های فرهنگیِ لازم در جامعه مرتبط است. از هم اکنون می توان و باید  به این نقاط کور بیشتر اندیشید. 
--------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: این مطلب را پیش از این در سایت جرس منتشر نموده ام.

از "روز خشم" تا " روز رستاخیز"; آیا جنبش سبز راه را اشتباه آمده است؟

بهمن ۱۶، ۱۳۸۹


جنبش سبز، راه سبز امید را برای نیل به مقصود برگزیده است. راهی که اگر چه طولانی  است اما دستاوردهایش پایدار و بنیانش اخلاقی است. "راه سبز امید" همواره خود را در چهارچوب اخلاق تفسیر کرده است و هرگز خستگی راه و طولانی شدن مسیر، جنبش سبز را بر آن نداشته است که از میانبرهای صعب التوجیه به مقصودهای فریبنده برسد. جنبش سبز ایران اگر چه جوان است اما سابقه صد سال مبارزه برای آزادی را در کوله بار تجربه اش نهاده است. طبیعی است که  چنین جنبشی فراتر از یک اعتراض و مطالبه، فلسفه وجودی مستقلی دارد که می تواند در رهگذر حوادث پیش رو، تصمیم هایش را در چهارچوب های نظری اش به ارزیابی بنشیند و کمتر دچار خطا و لغزش شود. نه حوادث داخلی و خارجی قرار است که جنبش را هیجان زده کند و نه سرکوب ها و تحقیرها قرار است که جنبش را به لاک افسردگی فرو برد و لذت زندگی توام با اندیشه سبز را از رهپویان راه سبز امید دریغ دارد.
 
در جنبش سبز، لحظاتی که شکوهشان آدمی را به اوج نشاط می برد فراوان داریم. مرور این حوادث خود برترین گواه بر صحت اخلاقی مسیری است که تاکنون طی شده است. از میان انبوه لحظاتی که لذت سبز بودن را چشیده ایم دو حادثه را برگزیده ام تا با  مرور آنها بیان مقصود را تسهیل نموده باشم:
1-      درست در همان روزی که قصه خشم، انتقام، و حسادت در داستان شهلا جاهد پایانی بهت انگیز داشت، کمی آن سوتر، مادر سبز و مهربان سهراب، با دغدغه های انسانی اش اعلام می کند که اگر زندانیان سیاسی آزاد شوند از خون فرزندش می گذرد. مروری کوتاه بر زندگی پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی، و حوادثی که در خلال روزهای پس از انتخابات شوم ایران بر او و خانواده اش گذشت نشان می دهد که  منطقا آن حوادث تلخ می توانست توده ای از خشم و نفرت را در دل او  پدید آورد. اما پروین با گذر از دردهایش و با فروخوردن ناله هایش می اندیشد که  شایسته نیست که خون سبز سهراب دستمایه نفرت و انتقام شود. خون سهراب بیش از آنکه بر نفرت ها بیفزاید می تواند زندگی بخش باشد،  می تواند رهایی بخش باشد، و می تواند انسان هایی را از رنج اسارت رهایی بخشد. اگر چه حاکمیت سیاه ایران تنگ نظرتر و کوته بین تر از این است که پرده دشمنی  با مردمش را کنار بزند و پیام زندگی را از متن جامعه دریابد، اما پژواک صدای مادر سهراب حداقل فایده اش این است که می تواند جامعه ای را که که با سو تدبیر حاکمانش به سقوط و اضمحلال نزدیک می شود، نجات بخشد. کنش زیبای مادر سهراب به جامعه ایران می آموزد که گر چه حاکمیت ایران در دگماتیسم "مردم دشمن پنداری" اسیر شده است، هنوز هم می توان کنش ها و واکنش ها را مستقل از رابطه مردم و حکومت و صرفا در چهارچوب اخلاقی گفتمان سبز باز تعریف کرد.  به گمانم روزی که مادر سهراب، خونبهای فرزندش را آزادی زندانیان سیاسی قرار داد روز تولد او، سهراب، و اهالی جنبش سبز بود.
2-      در ایامی که اسیران سبز خسته از ظلمهای دستگاه جور و در اعتراض به تضییع بدیهی ترین حقوقشان، دست به اعتصاب غذا زده بودند و با طولانی شدن اعتصاب غذایشان، جانشان را به خطر انداخته بودند، اگر چه تعدادی اندک در حاشیه این حوادث از سوژه شدن انسانها برای داغ شدن خبرهایشان استقبال می کردند، اما صدای غالب در جنبش سبز آرزو می کرد که اسیران سبز، اعتصاب غذایشان را بشکنند و جانشان را بیش از این به زحمت و خطر نیندازند. میرحسین موسوی نیز نگران از فدا شدن جانهایی که برای فدا شدن باکی ندارند، خواستار شکستن اعتصاب غذای این عزیزان می شود و به آنها یادآور می شود که جان عزیز است غنیمت شمریدش. درخواست موسوی از زندانیان اعتصاب کننده بیانگر این واقعیت است که در جنبش سبز مفهوم پیروزی مفهومی چندلایه و متفاوت است. پیروزی جنبش سبز، پیروزی خون بر شمشیر نیست، پیروزی آگاهی بر تاریکی و جهل است. راه پیروزی نه از کربلای شهادت، که از دلهای آگاه می گذرد. جان عزیزان آزاده و دربند اعتصاب غذا کرده،  که دلهای آگاه دارند و ضمیرهای روشن، ارزشمندتر از آن است که برای رسوایی رسوایان هزینه شود. این جانهای اسیر و دلهای آزاد، بی شک برای دستگاه ضد انسانی استبداد رسوا کننده است و برای جامعه استبداد زده، آگاهی بخش و زندگی بخش. دریغ باشد که از این جانهای ارزشمند محروم شویم. و چه زیبا بود دعوت به شکستن اعتصاب و پیام سبز زندگی از زبان میر سبز. اگر باور کنیم، که درد امروز جامعه ایران، درد تحقیر انسانیت است و پیروزی را نه در حصول نتیجه به هر قیمت، بلکه دستیابی اخلاقی به اهدافی انسانی بدانیم، درخواست رهبران سبز برای شکستن اعتصاب غذای آزادگان دربند را باید گامی در جهت پیروزی جنبش به حساب آوریم. در راه مبارزه برای جنبش سبز، قرار نیست که انسانها وسیله ای برای هدف غایی هر چند مطلوب قرار گیرند. رهبران سبز، فرماندهان جنگی نیستند که سربازانشان را برای خنثی کردن مینها به عبور از میدان مین فراخوانند. بر خلاف اسلافشان،  شیوه آنها پیروزی خون بر شمشیر نیست. انسان نه وسیله، که هدف مبارزه شان است. آمده اند که دردها و آلام هموطنانمان را کاهش دهند. روزی که رهبران و همراهان جنبش سبز پایان اعتصاب غذای اسیران سبز را خواستار شدند  جنبش سبز دوباره متولد شد.
 
صرفنظر از دفاع اخلاقی از جنبش که فوقا مورد بحث واقع شد، به لحاظ  تدوین و پیگیری استراتژیها  و تصمیم سازیها ضعف هایی در جنبش اعم از رهبران و رهروان وجود داشته است، و این موضوع قابل انکار نیست.  ولی به جهت هیجانی که این روزها و پس از حوادث مصر و تونس پدیدار گشته است این سوال و تردید ایجاد گردیده که آیا جنبش سبز مسیر را "به کلی" اشتباه پیموده است؟  در تحلیل ها که گاها به دلیل طولانی شدن مسیر جنبش سبز کم طاقت هم شده اند، بعضا چنان احساساتی با این موضوع برخورد می شود که کل فلسفه وجودی جنبش سبز نادیده انگاشته میشود و علت ضعف جنبش سبز ایران و پیروزی مردم کشورهای عربی را در "خشم" اعراب و "صلح طلبی" ایرانیان قلمداد می کنند و از لزوم تعیین "روز خشم ایران" در تقویم روزهای آینده جنبش سخن می رانند و از رهبران جنبش توقع دارند که به جای "زندگی" از "خشم" بگویند و به جای "صلح" از "خشونت و انتقام".

اگر چه حرکت های اخیر در کشورهای عربی درسهای زیادی برای جنبش سبز ایران می تواند داشته باشد اما مقایسه هایی که بین جنبش سبز و جنبش های نوظهور اخیر در کشورهای عربی می شود چندان هم قیاس های معتبری نیستند. نقش عواملی نظیر "ساختار متفاوت نظامی، اطلاعاتی و  امنیتی ایران"  و همچنین "نیروهای شبه نظامی و طبقات حامی و نفوذ ایدئولوژیک حکومت ایران"، و در مقابل  "ساختار نسبتا مستقل ارتش، قوای نظامی و حتی دستگاه قضایی در کشور های مورد مقایسه" ، "پوشش رسانه ای دهها خبرگزاری از جمله خبرگزاری الجزیره"، و نهایتا  "وابستگی این کشورها به کشورهای غربی به جای کشورهایی مانند چین و روسیه"  قابل چشم پوشی نیست. وانگهی، برای قضاوت درباره پیروزی در این کشورها بسیار زودهنگام است و اگر رفتن دیکتاتور موجبات استقرار یک نظام دمکراتیک را در این کشورها فراهم نکند عملا همه دستاوردهای جنبش های مردم در این کشورها از بین خواهد رفت.
 
از طرف دیگر، جنبش آزادیخواهی در ایران تاریخی یکصد ساله دارد. جنبش سبز فصل متاخر این جنبش ریشه دار است. در جنبش آزادیخواهی ایران همه راهها امتحان شده است: "مشروطیت" ، "خشم"، "انقلاب"، و ...همه راههایی بوده است که طی شده اند و ماحصل همه این آزمون های صحیح و خطا وانباشت تجربیات همین جنبش سبز است که امروز شاهدش هستیم. جنبش سبز انعکاس واقعیات جاری جامعه ایران است. در جامعه ایران دیگر دوران رفتارهای انقلابی و ایدئولوژیک سپری شده است. جامعه ایرانی و به خصوص قشر دانشگاهی و طبقه روشنفکری معتقد به تکثر فکری است و حتی بعضا با هراس از تجربه گذشته، از تن دادن به رهبری واحد پرهیز می کند. در چنین جامعه ای نه توجیه اخلاقی دارد و نه پذیرش اجتماعی و نه امکان عملی، که مردم را به بروز خشم متحدانه  دعوت کرد و از آنها درخواست نمود که در میدانی بازی کنند که جانشان را در کف دستشان قرار داده شده باشد و اگر نیاز باشد با سنگ و چوب و چماق به مبارزه با حریف بشتابند. در این جامعه، وقتی که  نوبت به تدوین استراتژی و تصمیم سازی می رسد، همه گروهها و افراد با تاکید بر تکثر فکری مطالبه مشارکت می کنند و از دیدگاه خود به طرح مطالبات و گزینش رویکرد می پردازند. و شگفت آور اینکه همین کسانی که بر طبل تکثر می کوبند، پس از عدم توفیق در دستیابی بر اهدافی که واقع بینانه تدوین نشده اند، با چشم پوشی بر علل و ریشه ها، صرفا بر ضعف رهبران در تصمیم سازی ایراد می گیرند و بسان کسانی که گویی وکالت تام در تصمیم سازی را به رهبران سپرده اند آنها را به بازخواست می گیرند. هدف نفی و نقد رویکرد متکثرانه نیست، بلکه سخن از این است که با رویکرد تکثر در تصمیم گیری ها و مطالبات -که می تواند درست یا غلط باشد- نمی توان به تصمیم واحد و اتحاد در خشم رسید. فی الواقع، باید اذعان داشت که  تکثر و تنوع جنبش سبز از نقاط مثبت این جنبش است، اما در کنار به رسمیت شناختن چنین هویتی، باید این واقعیت را هم پذیرفت که اگر چه این تکثر در دراز مدت راهگشاست ولی در کوتاه مدت سبب می شود که پیروزیها به تاخیر افتند و این هزینه را در کنار آن فایده باید تواما در نظر گرفت. 

در تصویر سازی از جنبش سبز می توان گفت که این جنبش، بستری است که در آن رودهای بسیار جریان دارند. هر کسی از ظن خود همراه شده است. رودهایی که هر یک مسیر خود را می پیمایند و حیات خود را به ممات دیگری نبسته اند. این رودخانه ها، در عین تکثر در پیام زندگی اشتراک دارند. در پس آرامش این بستر زیبا، دردی نهفته است که از مهجوریت انسان و انسانیت نگران و غمزده است. این اندوه بزرگ، زندگی را متوقف نکرده است و برای فرا رسیدن یک روز خوب و شاد همچنان نور امید تابان است اما این اندوه هنوز آنقدر جانکاه نشده است که اسباب اتحاد را فراهم آورد. هر چند که نهایتا روز خوب رستاخیز فراخواهد رسید.  "روز رستاخیز سبز" روزی است که این رودهای شفاف و زلال برای بها دادن و گرامی داشتن انسان و انسانیت و فروکاهاندن دردهای بشری به هم بپیوندند. روز رستاخیز سبز آن روزی است که  گروههای موجود در جنبش سبز به این باور برسند که می توان در عین تکثر و بدون هضم شدن در کلیتی فراگیر، خود را جزیی از یک کل واحد ببینند و به ساخت جنبشی قدرتمند و متحد کمک نمایند. آنگاه است که از این دغدغه و درد مشترک و از به هم پیوستن این رودهای خروشان،  دریایی پدیدار می شود که همه ناپاکیهای روزگار ما در آن ناپدیدار می شود و استبداد با همه شکوه پوشالی اش سر تعظیم فروخواهد آورد.  قصه دیروز، امروز و فردایمان را می توانیم در این کوتاه چنین به تصویر کشیم:

ضحاک همچنان قربانی میگیرد

 
هزار سال است که قربانی می گیرد شاید هم بیشتر

 
فریدون و کاوه پس کجایند؟

می دانم روز رستاخیز خواهد آمد

و ضحاک در دامنه های البرز به زنجیر  کشیده خواهد شد
------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: این مطلب را پیش از این در وب سایت جرس منتشر نموده ام.