یاد آر، زشمع زنده یاد آر

خرداد ۳۰، ۱۳۹۰

هنوز شوک ناشی از خبرهای تلخ و پیاپی مرگ مهندس سحابی، و شهادت هاله مهربانش جامعه را در ماتم و اندوه نگه داشته بود که ناگهان خبر پرکشیدن قهرمانانه هدی صابر، همه را به بهت و حیرت فرو برد. هر روز با خود می گوییم، بالاتر از این سیاهی، سیاهی دیگری نیست. اما باز هم آنچه فراتر از تصور و تحمل مان هست رخ می دهد و جلوه ای سیاه تر از پرده های چرکین حکومت ایران به نمایش در می آید.
از خود می پرسیم مگر چه گناهی کرده ایم که چنین در این جهنم تنگ و تاریک گیر افتاده ایم و به تماشای اجباری نمایش قساوت و وقاحت فراخوانده شده ایم؟ اشتیاق آزادیخواهی در درونمان شعله ور است اما راه فریاد زدن بسته است. دست ها خالی، اما افق ها عالی است. فاصله این دستان تهی تا آن ایده های عالی گاهی چنان هست که سرخورده و مغموم به گوشه ای می خزیم، درونمان از شوق خالی می شود و نفرت از خالقان سیاهی و گاهی هم بیزاری از حال و روز خودمان، جای خالی شوق و امید را پر می کند.


درست در همین اوضاع که یاس و سرخوردگی در حال مستولی شدن است، ناگهان از سیاه چاله های اوین، ندا می آید که هدی صابر و همراه دربندش، امیرخسرو دلیرثانی، در اعتراض به برخورد وحشیانه ماموران حکومتی با برگزار کنندگان مراسم مهندس سحابی و قتل فاجعه آمیز هاله سحابی، بدون هر گونه مطالبه و خواسته شخصی، دست به اعتصاب غذا زده اند تا " به سهم خود مانع از تکرار این بیدادگری ها علیه انسانهای بی دفاع" شوند. و تو از این همه بزرگی، حیران می مانی. زندانیان سیاسی مگر چقدر تکلیف بر عهده شان است؟ اصلا چه کسی این تکلیف را به آنها واگذار کرده است؟ اما باز هم می بینی که صدای اعتراض شان حتی در اعماق سیاه چاله های اوین متوقف نمی شود. دیگر یادت می رود که دستانت خالی است. دستانت پر شده است، پر از امید، پر از شوق، پر از حرارت آزادیخواهی. ناخودآگاه دستانت مشت شده اند و مشتهایت فریاد. حتی گاهی شرمت می آید که چرا احساس کرده بودی دستانت خالی است. مگر هدی صابر در دستانش چه داشت؟ حاکمیت با آن همه زور و سرکوب، او را در سلولی تنگ به زعم خود مهار کرده بود. اما فریاد اعتراض او، نشان داد که چقدر این حاکمیت ضربه پذیر است. او خود قبلا گفته بود:

صحبت از رفتن نیست.

                     حرف زماندن هم نیست.

                                             صحبت آن است که خاکستر تو، تخم رزم‌آور دیگر باشد

 هدی صابر شمع شد، شمع وجودش آب شد، اما صدای اعتراضش قطع نشد. شهادت او روح تازه ای در کالبد آزادیخواهی جامعه دمید. و چنین است که نجوایی در گوشمان صدا می کند که یادآر، زشمع مرده یاد آر.

 اي مرغ سحر! چو اين شب تار
بگذاشت ز سر سياهكاري،
وز نفحه ي روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماري،
يزدان به كمال شد پديدار
و اهريمن زشتخو حصاري ،
ياد آر ز شمع مرده ياد آر!

 و بدین ترتیب، حکومتی که خود زمانی معترض به مرگ ناشی از اعتصاب غذای بابی ساندز در زندانهای دولت بریتانیا بود، اینک در سیاهچاله هایش فردی با اعتصاب غذا جانش را از دست داده است. آن هم فردی که ماهها بدون محاکمه در زندان نگه داشته شده بود. هرینه این فاجعه برای حکومت ایران قطعا ارزان تمام نخواهد شد. خاکستر هدی صابر، بذر رزم آوری را در جامعه کاشته است. دیری نخواهد پایید، که این بذر، ثمر خواهد داد. او به عنوان اسطوره ای بی بدیل که جان خود را آگاهانه در راه پاسداشت انسانیت فدا کرده است، جایگاه ویژه ای در صحنه تاریخ مبارزات سیاسی ایران خواهد داشت.

صدای او آنقدر بلند بود که حالا باز هم خبر رسیده است دوازده شمع زندانی دیگر پای در راه هدی صابر گذاشته اند و در اعتراض به فجایع اخیر، اعلام کرده اند که دست به اعتصاب غذای نامحدود می زنند. این شمع ها در مقابل دیدگان ما در حال ذوب شدن هستند و با توجه به پایان تلخ اعتصاب غذای هدی صابر، لحظات سختی بر همه ما می گذرد. اما تکلیف چیست؟ می توان به سبک مرسوم، تند و تند برایشان پیام بفرستیم که صدایتان را شنیدیم، اعتصابتان را بشکنید. این نگرانی ما درباره جان ارزشمندترین سرمایه های وجودی جنبش، در جای خود قابل تقدیر هست. تقاضای شکستن اعتصاب غذای آنها هم، به حق کاری رواست و جز این انتظاری نمی رود. اما آیا این کافی است؟

 چگونه می توانیم پژواک بهتری برای صدای این عزیزان باشیم. شاید قدری همراهی بیشتر بتواند تن خسته آنها را التیامی ببخشد. به عنوان مثال چه می شود اگر ضمن درخواست شکستن اعتصاب غذایشان، خود نیز با آنها همراه شویم. این کار نه برای تهییج اعتصاب غذا کنندگان، بلکه برای بلند کردن صدای اعتراضشان است. مگر همیشه باید شمع ها در مقابلمان بمیرند تا از آنها یاد کنیم. چه می شود اگر شعر شاعر فرهیخته، علی اکبر دهخدا، را تغییر دهیم و این بار بگوییم: یاد آر، ز شمع زنده یاد آر.

--------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: این مطلب را پیش از این در سایت جرس منتشر نموده ام.

0 نظرات:

ارسال یک نظر

این دیوار برای یادگاری نوشتن شماست. بر این دیوار کاهگلی هر چه نبشته شود، نظر میهمانی ارجمند است و دلیلی بر موافقت یا مخالفت صاحبخانه نیست. صاحبخانه البته مختار است که هرزنوشته ها و توهین های مستقیم را از این خشت گلی بزداید. ضمنا همه کامنت ها ارزشمندند و پاسخ ندادن به یک کامنت لزوماً به معنی بی توجهی یا کم اهمیت قلمداد کردن آن کامنت یا نویسنده اش نیست.