جنبش سبز و مساله ای به نام دین

شهریور ۲۷، ۱۳۸۹


در تاریخ ایران، کم نبوده است برشها و دوره هایی بعضاً بسیار طولانی که سوارکارانی نشسته برمرکب دین، بر جان و مال و زندگی مردم مسلط شده اند، جامعه را به قهقرا برده اند و نهایتا پس از تحمیل هزینه فراوان رو به زوال گذاشته اند. مقاطعی هم بوده است که طبقه روحانیون اگر چه مستقیما در حکومت نقش نداشته، اما به قوام حکومت جور و یا سقوط دولتهای مردمی کمک نموده و به  قول معروف ضلع تزویر از مثلث زر و زور و تزویر(منبر) را تشکیل داده اند. آخرین نمونه از سیاهه حکومت های دینی، حکومت اخیر ایران است که وضعیتی تاریک را بر ایران حاکم نموده و چشم انداز هر گونه اقدام اصلاحی را تیره و تار ساخته است. حال که از پس این ابرهای سیاه، بارقه های امید سبز نمایان شده، جمعی از ایرانیان نگران از بازتولید استبداد دینی در قالبی نوین، همچون مارگزیده ای که از ریسمان مذهب در هراسند، با حضور هر نماد مذهبی در تار و پود این جنبش مخالفند و عموما استدلالهایشان را بر مبنای نوعی قیاس با انقلاب 57 بنا می کنند و نسبت به تکرار تجربه ای مشابه هشدار می دهند.

در نقد این نظر، با نویسنده همراه شوید تا فضای دهه پنجاه را مروری سریع کنیم. انقلاب 57 ایران، یک انقلاب مذهبی بود. مطالبات مذهبی در صدر مطالبات قرار داشتند و مطالبات اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی با اختلافی فاحش در درجات بعدی مطرح بودند. پایگاه اصلی انقلاب، مساجد و مبلغین آن، روحانیت بودند. اگر چه ائتلاف های نانوشته ای بین روحانیون و سایر گروهها وجود داشت، اما نقش آن گروهها  و ضریب نفوذ آنها در جامعه در مقابل نفوذ و سیطره روحانیون ناچیز بود. این روند به خصوص در سالهای منتهی به انقلاب شدت بیشتری هم به خود گرفته بود. در دوران سالهای قبل از انقلاب، حتی دغدغه دانشگاههای ما هم مفاهیم مدرن نبود و بیشتر دغدغه مذهب داشتند. رشد گروههای اسلامگرا در دانشگاههای آن دوران انکار ناشدنی است. حتی روشنفکر آن زمان هم، شریعتی بود که دغدغه اش ترویج اسلام سرخ به جای اسلام سیاه صفوی و حوزه تاثیرش جوانان و بخصوص اقشار دانشگاهی بود. صدای غالب جامعه و دانشگاه، مذهب و دغدغه های مذهبی بود.  به قول یکی از روزنامه نگاران: "خمینی که از آسمان نازل نشد، او حاصل جمع جامعه ما بود. حرف های خمینی همان جملاتی بود که بارها و بارها از دهان روشنفکران چپ و لائیک این مملکت در سالهای استبداد درآمده بود. امام زمان را قبل از همه فروغ فرخزاد خواب دیده بود و پرویز صیاد در صمدش دقیقا همان انتقاداتی را از حکومت می کرد که خمینی می کرد. هادی خرسندی قبل از بنده و جنابعالی " خدا را یک شب با خمینی" دیده بود در آن شعر معروف. اسماعیل نوری علا در هفته نامه ای که توسط احمد شاملو سردبیری می شد، نوشته بود که حکومت دینی هیچ ربطی به استبداد ندارد. خشونت را بهترین نمایشنامه نوبس تاریخ ایران، حضرت ساعدی در سال 1357 تئوریزه کرده بود. حاصل همه اینها شد آیت الله خمینی. "

بعد از انقلاب، وقتی مردم طعم یک حکومت دینی را چشیدند، کم کم از آرمانهای اولیه فرو آمدند. دانستند که حکومت دینی، فریبی بر قامت استبداد دینی است. با پوست و گوشت خود درک کردند که استبداد دینی تلخ ترین طعم را از میان حکومت های استبدادی دارد. دانستند که اگر در میخانه ها را ببندند، راههای تزویر و ریا باز می شود و در پایان نه از دین نشان ماند و نه از ملک! این تصویر مردمی است که دغدغه به قدرت رساندن اسلام را داشتند و حالا پس از محقق شدن آرزویشان، اینک سی سال است که در عزل حکومتی که خود بر سر کار آورده اند، حیران مانده اند. مگر غول استبداد دینی را به این راحتی می شود عزل کرد؟

علیرغم این، تصویر جامعه امروز ایران، کماکان تصویری مذهبی است، با این تفاوت که مردم دانسته اند که دین امری شخصی است و دخلی به حکومت ندارد. مردم به دو چشمان خود دیده اند که حکومت، دین را نه برای تحقق جامعه دینی که برای بقای خودش هزینه خواهد کرد. مردم اگر چه هنوز از اسم سکولاریسم هراس دارند، اما به واقع سکولارانی معتقد به جدایی نهاد دین از حکومت هستند و دغدغه امروزشان نه دغدغه دینی که عزل حکومتی است که دین را بهانه کرده است.  دعوای امروز مردم ایران دیگر دین نیست، نان و آزادی است. این به معنی ضد مذهبی شدن مردم نیست، بلکه مردم با تجربه کردن تلخی های یک  دین سیاسی، مذهب را به خلوت منزلشان برگردانده اند و دانسته اند که اینگونه هم ایمانشان بهتر حفظ می شود و هم مملکتشان! و چنین است که دیگر نبض جامعه در دست روحانیت نیست. جوانان تحصیلکرده که این روزها صدای غالب جامعه شده اند، ندای آزادیخواهی و عدالت را تا روستاهای دورافتاده هم برده اند و در مقابل، منابر و مساجد روحانیون غالبا  بی رونق  شده است! و خلاصه اینکه طعم بحرانهای ناکارآمدی حکومت دینی را همه چه شهرنشینان و چه روستانشینان چشیده اند.

و چنین است که می پندارم، قیاس این روزها با روزهای قبل از انقلاب 57 قیاسی باطل است و نگرانی از بازتولید استبداد دینی در لوای جنبش سبز، نوعی بدبینی است و اصرار بر حذف دین از متن جنبش و ترویج عقاید ضدمذهبی، منجر به از دست دادن بدنه اصلی جنبش و انزوای آن خواهد شد و حتی ممکن است که نقض غرض شود و  دغدغه مذهب را بصورت انفعالی به جامعه بازگرداند. علیرغم این امر، می توان  با حفظ حقوق و احترام دینداران حاضر در جنبش، نسبت به خطرات بازتولید استبداد دینی بر بستر اسلام سیاسی تاکید کرد و خاطره سی سال گذشته را زنده نگه داشت تا مبادا ظلمی که به نام دین بر مردم روا داشته شد، از خاطره مردم ایران فراموش شود و تا مبادا که دوباره هوس حکومت دینی کنند! 


------------------------------------------------------------------


پی نوشت1: دوستانی که علاقه دارند را به خواندن پاسخ های محسن کدیور به پرسشهای کاربران سایت سبزلینک  و همچنین  شنیدن سخنرانی منتقدانه ایشان نسبت به ولایت فقیه فرا می خوانم که خود گویای بخشی از داستانی است که فوقا نقل گردید.
 الف:پاسخهای محسن کدیور به پرسشهای کاربران سبزلینک
ب:  سخنرانی کدیور در باب ولایت فقیه

 پی نوشت 2: این مطلب را پیش از این در وبسایت خبرنگاران سبز منتشر نموده ام: جنبش سبز و مساله‌ای به نام دین



نمی‌دانستیم حکومت اسلامی آخرش می‌رسد به دستگاه اموی و عباسی

شهریور ۱۳، ۱۳۸۹



 خدایا چنان کن سرانجام کار، که اینها رفتنی باشند و مردم ماندگار

این روزها کمی کلافه کننده می گذرد. امیدهای ملتی در حال پژمرده و له شدن است. هنر دولتیان کشتن آرزوهای ملتی دردمند شده است. مسیح علی نژاد  که هلهله های کلبان آستان ولایت او را آزرده خاطر و حیران کرده است در دل نوشته ای می پرسد ما کجا هستیم و خودش را می گوید که در لابلای خبرها گم و معلق است و یک گوشش به صداهایی است که از ایران بلند است و گوش دیگرش به صداهایی که در ایران و در این بحران خاموش.

یکی دیگر می گوید با این وضعیت باید که ایران را ایران اشغالی بنامیم. منظورش این است که حکومت آنقدر با مردم بیگانه شده، که انگار به این خاک تعلق ندارد. حق هم دارد. رفتار حکومت با مردم یادآور رفتاری است که قشون خارجی به گاه لشکرکشی به این مرز و بوم داشته اند. وانگهی رفتاری که این روزها با اسرای دربند می شود حتی با اسرای جنگی هم انجام نمی دهند. از شکنجه و توهین گرفته تا تجاوز و خرد کردن دهان زندانیان و نهایتا قتل آنها. 
مسجد و منزل و مکتب را به آتش کشیده اند و اوباش را به جان مردم انداخته اند و به قول سعدی سنگها را بسته اند و سگها ها را رها کرده اند در خیابان های شهر. نمی دانم اینگونه زیستن و حکومت کردن به دل خود آنها می چسبد یا نه؟ حکومتی که پایگاهش نه دلها که چماق اوباش باشد، به چه می ارزد؟ این حس مالیخولیایی قدرت مطلقه آدمی را به چه پستی و دنائتی که نمی رساند!
آنچه هست باید بگویم که روزگار تلخی شده است. نه مذهبی ها دل خوشی از این حکومت دارند و نه غیرمذهبی ها. گمان نکنید که حکومتیان پایگاهشان در دلهای مذهبی هاست، اینها مذهب را واسطه لمپنیزم خودشان کرده اند و ستون حکومتشان را نه در دلهای مذهبی ها که بر شانه های آنها گذاشته اند. پیاده نظام اینها اگر روزی مذهبی ها بودند، امروز صحنه گردان آنها اراذل و اوباش و پیغمبرشان، پیغمبر دزدان است.
 متاسفانه خیلی از ما و پدرانمان در هزینه ها و انقلابی که اینها میراث خوار آن شده اند شریک بوده ایم. فکر می کردیم که حکومت اسلامی آخرش می رسد به یک دنیای آرمانی. نمی دانستیم آخرش می رسد به دستگاه اموی و عباسی. نمی دانستیم که نامردمانی پیدا می شوند که امنیت خودشان را امنیت ملی و مخالفت با خودشان را محاربه با خدا می خوانند و مثل بختک بر روی مقام و نظام می افتند و حفظ نظام را اوجب الواجبات جلوه می دهند. نمی دانستیم که کارشان بدانجا می انجامد که همچون حرامیان به زن و مرد حمله می کنند و بعد هم خیمه شب بازی باور نکردنی دفاع از مظلومان فلسطین را اکران می کنند. . اینها مظلومیت را هم مبتذل کرده اند. از یک طرف اسلحه به دست گرفته اند و مردمی که اعتراضی به حق و مدنی داشته اند را به وحشیانه ترین روشها سرکوب می کنند و از آن سوی دچار توهم حسینی بودن و در کربلا تنها  و مظلوم ماندن هم شده اند! چه حس متناقضی است و من مانده ام که اینها خود چگونه این تناقض را باور کرده اند. نیک می دانم که امروز بحث باورها نیست. این رویکرد دوگانه و این ایدئولوژی مستهجن، راهکار فریبکارانه دستگاه استبداد دینی است برای پنهان کردن چهره پلیدش.
این روزها دلمان تلخ شده است. این حکومت جور هم که انگاراز تلخ بودن دنیای ما کامش شاد می شود. این دین اینهاست. ایرادی ندارد، ما با پوست و گوشت خود استبداد دینی را و تلخی هایش را تجربه می کنیم. این هم فرازی از مبازره صد ساله ماست. این تجربه ها اگر به کار خودمان نیاید، به کار فرزندانمان خواهد آمد. فرزندانی که شاید دیگر حتی اسلام رحمانی را هم سخت باور کنند، بس که اینها و رهبرانشان به اسم اسلام ظلم کردند.
 دیر یا زود باید این فراز تلخ و این آرمان حکومت دینی در ایران تجربه می گردید و طعم گول زننده این آش چشیده می شد. از بد اقبالی ما، این فراز سیاه تاریخ معاصر با کودکی و جوانی ما هم عصر شد و ما اینک نسلی سوخته هستیم در آینه تاریخ. باشد که آیندگان این تجربه تاریخی را به خوبی درک کنند و تجربه های این نسل سوخته را چراغ راه آینده شان کنند به سوی ایرانی آباد و آزاد.
نوشته ام زیادی رنگ و بوی یاس و دلمردگی گرفت. باید از این هوای دلمردگی گریخت. هنر آن است که ققنوس وار بال بر آتش زنیم و  از زیر خاکستر یاس و دلمردگی، حیاتی دوباره و پرنشاط بیابیم. تاریخ همیشه پر از درس است به خصوص برای ما که خیلی عجولانه دوست داریم آخر قصه را همان اول بفهمیم و برای دیدن نتیجه گاهی طاقتمان طاق می شود. خیلی نیازی به راه دور رفتن نیست.  کافی است که همین انقلاب تلخ اخیر را مروری کنیم تا ببینیم که چقدر فراز و فرود داشته است. خلاصه آنکه راهمان اگرچه طولانی است و پر نشیب و فراز، امیدوارم که پایانش به تلخی انقلاب 57 نباشد. شاید طولانی شدن راه این فایده نهان را داشته باشد که با تجربه تر با قضایا برخورد کنیم و در سیکل معیوب انقلاب و استبداد گرفتار نگردیم. تا آن هنگام چراغ امید را در دلمان زنده نگه می داریم و آرزو میکنیم که پایان کار چنان شود که اینها رفتنی باشند و مردم ماندگار. سروده زیبایی از "ر.دامون" که گل امید ما را خطاب قرار می دهد، پایان بخش این دلنوشته است.

گل من تاب بیار
بغل باغچه ی کوچک ما
پشت پهنای سپیدار  بلند
دو کبوتر به تماشای تو بر خاسته اند

اندکی تاب بیار
بغل باغچه ی کوچک ما
جای گره خوردن مهتاب و شب و پنجره بود
پاتوق پوپکِ معشوقه، که از عاشق خوش باور و بخت
هی نهان میشد و پنهان میکرد
ناز چشمان تَرَش را به تن دار و درخت

گل من، طاقت ما بیشتر از عمر شب است
میتوانیم به لالای لب مادرکی دل بسِپاریم هنوز
گرچه گهواره شکستند و به جاپای بلورین خدا سنگ زدند
آسمانی به بلندای شب و عاطفه داریم هنوز

گل من، باغچه ی خاطره ها
این دل آشفته دیار
چشم در راه قدمهای تو است
تو فقط گریه نکن

گل ِ من تاب بیار
همه امید منی
نشکنی شیشه ی رؤیایم را
پشت، بر بختِ سیاهم مکنی
زیر قولت نزنی

دورترها غزل و قافیه در جریانند
صحبت از ما شدن است
گل من نوبت شبها که گذشت
وقت فردا شدن است
------------------------------------------------------------------------
این مطلب را پیش از این در سایت خبرنگاران سبز منتشر نموده ام:

نمی‌د انستیم حکومت اسلامی آخرش می‌رسد به دستگاه اموی و عباسی