در تاریخ ایران، کم نبوده است برشها و دوره هایی بعضاً بسیار طولانی که سوارکارانی نشسته برمرکب دین، بر جان و مال و زندگی مردم مسلط شده اند، جامعه را به قهقرا برده اند و نهایتا پس از تحمیل هزینه فراوان رو به زوال گذاشته اند. مقاطعی هم بوده است که طبقه روحانیون اگر چه مستقیما در حکومت نقش نداشته، اما به قوام حکومت جور و یا سقوط دولتهای مردمی کمک نموده و به قول معروف ضلع تزویر از مثلث زر و زور و تزویر(منبر) را تشکیل داده اند. آخرین نمونه از سیاهه حکومت های دینی، حکومت اخیر ایران است که وضعیتی تاریک را بر ایران حاکم نموده و چشم انداز هر گونه اقدام اصلاحی را تیره و تار ساخته است. حال که از پس این ابرهای سیاه، بارقه های امید سبز نمایان شده، جمعی از ایرانیان نگران از بازتولید استبداد دینی در قالبی نوین، همچون مارگزیده ای که از ریسمان مذهب در هراسند، با حضور هر نماد مذهبی در تار و پود این جنبش مخالفند و عموما استدلالهایشان را بر مبنای نوعی قیاس با انقلاب 57 بنا می کنند و نسبت به تکرار تجربه ای مشابه هشدار می دهند.
در نقد این نظر، با نویسنده همراه شوید تا فضای دهه پنجاه را مروری سریع کنیم. انقلاب 57 ایران، یک انقلاب مذهبی بود. مطالبات مذهبی در صدر مطالبات قرار داشتند و مطالبات اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی با اختلافی فاحش در درجات بعدی مطرح بودند. پایگاه اصلی انقلاب، مساجد و مبلغین آن، روحانیت بودند. اگر چه ائتلاف های نانوشته ای بین روحانیون و سایر گروهها وجود داشت، اما نقش آن گروهها و ضریب نفوذ آنها در جامعه در مقابل نفوذ و سیطره روحانیون ناچیز بود. این روند به خصوص در سالهای منتهی به انقلاب شدت بیشتری هم به خود گرفته بود. در دوران سالهای قبل از انقلاب، حتی دغدغه دانشگاههای ما هم مفاهیم مدرن نبود و بیشتر دغدغه مذهب داشتند. رشد گروههای اسلامگرا در دانشگاههای آن دوران انکار ناشدنی است. حتی روشنفکر آن زمان هم، شریعتی بود که دغدغه اش ترویج اسلام سرخ به جای اسلام سیاه صفوی و حوزه تاثیرش جوانان و بخصوص اقشار دانشگاهی بود. صدای غالب جامعه و دانشگاه، مذهب و دغدغه های مذهبی بود. به قول یکی از روزنامه نگاران: "خمینی که از آسمان نازل نشد، او حاصل جمع جامعه ما بود. حرف های خمینی همان جملاتی بود که بارها و بارها از دهان روشنفکران چپ و لائیک این مملکت در سالهای استبداد درآمده بود. امام زمان را قبل از همه فروغ فرخزاد خواب دیده بود و پرویز صیاد در صمدش دقیقا همان انتقاداتی را از حکومت می کرد که خمینی می کرد. هادی خرسندی قبل از بنده و جنابعالی " خدا را یک شب با خمینی" دیده بود در آن شعر معروف. اسماعیل نوری علا در هفته نامه ای که توسط احمد شاملو سردبیری می شد، نوشته بود که حکومت دینی هیچ ربطی به استبداد ندارد. خشونت را بهترین نمایشنامه نوبس تاریخ ایران، حضرت ساعدی در سال 1357 تئوریزه کرده بود. حاصل همه اینها شد آیت الله خمینی. "
بعد از انقلاب، وقتی مردم طعم یک حکومت دینی را چشیدند، کم کم از آرمانهای اولیه فرو آمدند. دانستند که حکومت دینی، فریبی بر قامت استبداد دینی است. با پوست و گوشت خود درک کردند که استبداد دینی تلخ ترین طعم را از میان حکومت های استبدادی دارد. دانستند که اگر در میخانه ها را ببندند، راههای تزویر و ریا باز می شود و در پایان نه از دین نشان ماند و نه از ملک! این تصویر مردمی است که دغدغه به قدرت رساندن اسلام را داشتند و حالا پس از محقق شدن آرزویشان، اینک سی سال است که در عزل حکومتی که خود بر سر کار آورده اند، حیران مانده اند. مگر غول استبداد دینی را به این راحتی می شود عزل کرد؟
علیرغم این، تصویر جامعه امروز ایران، کماکان تصویری مذهبی است، با این تفاوت که مردم دانسته اند که دین امری شخصی است و دخلی به حکومت ندارد. مردم به دو چشمان خود دیده اند که حکومت، دین را نه برای تحقق جامعه دینی که برای بقای خودش هزینه خواهد کرد. مردم اگر چه هنوز از اسم سکولاریسم هراس دارند، اما به واقع سکولارانی معتقد به جدایی نهاد دین از حکومت هستند و دغدغه امروزشان نه دغدغه دینی که عزل حکومتی است که دین را بهانه کرده است. دعوای امروز مردم ایران دیگر دین نیست، نان و آزادی است. این به معنی ضد مذهبی شدن مردم نیست، بلکه مردم با تجربه کردن تلخی های یک دین سیاسی، مذهب را به خلوت منزلشان برگردانده اند و دانسته اند که اینگونه هم ایمانشان بهتر حفظ می شود و هم مملکتشان! و چنین است که دیگر نبض جامعه در دست روحانیت نیست. جوانان تحصیلکرده که این روزها صدای غالب جامعه شده اند، ندای آزادیخواهی و عدالت را تا روستاهای دورافتاده هم برده اند و در مقابل، منابر و مساجد روحانیون غالبا بی رونق شده است! و خلاصه اینکه طعم بحرانهای ناکارآمدی حکومت دینی را همه چه شهرنشینان و چه روستانشینان چشیده اند.
و چنین است که می پندارم، قیاس این روزها با روزهای قبل از انقلاب 57 قیاسی باطل است و نگرانی از بازتولید استبداد دینی در لوای جنبش سبز، نوعی بدبینی است و اصرار بر حذف دین از متن جنبش و ترویج عقاید ضدمذهبی، منجر به از دست دادن بدنه اصلی جنبش و انزوای آن خواهد شد و حتی ممکن است که نقض غرض شود و دغدغه مذهب را بصورت انفعالی به جامعه بازگرداند. علیرغم این امر، می توان با حفظ حقوق و احترام دینداران حاضر در جنبش، نسبت به خطرات بازتولید استبداد دینی بر بستر اسلام سیاسی تاکید کرد و خاطره سی سال گذشته را زنده نگه داشت تا مبادا ظلمی که به نام دین بر مردم روا داشته شد، از خاطره مردم ایران فراموش شود و تا مبادا که دوباره هوس حکومت دینی کنند!
پی نوشت1: دوستانی که علاقه دارند را به خواندن پاسخ های محسن کدیور به پرسشهای کاربران سایت سبزلینک و همچنین شنیدن سخنرانی منتقدانه ایشان نسبت به ولایت فقیه فرا می خوانم که خود گویای بخشی از داستانی است که فوقا نقل گردید.
الف:پاسخهای محسن کدیور به پرسشهای کاربران سبزلینک
ب: سخنرانی کدیور در باب ولایت فقیه
پی نوشت 2: این مطلب را پیش از این در وبسایت خبرنگاران سبز منتشر نموده ام: جنبش سبز و مسالهای به نام دین