فرصت نوشیدن جام زهر رو به پایان است

آذر ۰۳، ۱۳۹۰

کشتی سیاست ایران به گل نشسته است. فوران حماقت در دستگاه دیپلماسی، تنها مهره های معدودی در صفحه شطرنج سیاست برای ایران باقی گذاشته است و در مقابل، حریف، هم مهره هایش را به تمامی حفظ کرده است و هم به لطف بازی نابخردانه ایران، دستش برای تحرک و مانور کاملا باز است. 

 اوضاع پیش آمده امر غریبی نیست و وقوع آن کاملا قابل پبش بینی بود. کافی است کمی به عقبتر برگردیم و بحث های چند سال پیش را مرور کنیم. درست در زمانی که گفتگو و انعطاف در برابر جامعه جهانی به ضعف و وادادگی تعبیر می شد و لجبازی و دهن کجی به دولت های خارجی به عنوان اقتدار و استقلال تبلیغ می گردید، کارشناسان نسبت به این روند پوپولیستی هشدار می دادند و اکیدا توصیه می کردند که  دستگاه سیاست خارجی ایران باید به نحوی عمل کند که مانع از اجماع دولتهای خارجی علیه ایران شود و باید به هر نحوی جلوی ارجاع  پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت را گرفت.  اما  نورسیدگان عرصه سیاست که حمایت رهبر حکومت و نهادهای نظامی و امنیتی را در جیب سمت راستشان و دلارهای نفتی را در خورجین سمت چپشان داشتند،  با خونسردی توام با حماقت و لجبازی می گفتند که حتی اگر پرونده ایران به شورای امنیت برود هم اتفاق خاصی نمی افتد و هشدارهای کارشناسان نسبت به ارجاع پرونده به شورای امنیت را ناشی از ترس و ضعف در برابر قدرتهای جهانی قلمداد می کردند.   لذا به جای تدبیر کردن  و کار کارشناسی بر روی پرونده هسته ای ایران، این موضوعات را  وارد بحث های سطحی روزمره نمودند تا خوراک سخنرانی های ریس دولت کودتا را فراهم کنند.  او نیز که در دو دوره ریاستش کمتر تصمیم خردمندانه ای گرفته است با بی خردی هر چه تمام‌تر تلاش کرد که قضیه  انرژی هسته ای را تا سر حد یک شعار انتخاباتی تنزل دهد.  نتیجه آنکه وقتی احمدی نژاد در مقابل قطعنامه های پی در پی شورای امنیت قرار گرفت بدون آنکه صادقانه با مردم از عواقب چنین قطعنامه هایی بگوید بر همان طریق بی خردی به سبکی غیردیپاماتیک خطاب به اعضای شورای امنیت گفت "آنقدر قطعنامه بدهید تا قطعنامه دانتان پاره شود". به این ترتیب پرونده انرژی هسته ای از امری کارشناسانه به امری حیثیتی و پوپولیستی تبدیل شد که نمودش شعار "انرژی هسته ای حق مسلم ماست" بود. شعاری که دیگر مدتهاست از آن خبری به گوش نمی رسد. و بیچاره مردمی که به دنبال ماشین رییس دولت کودتا دوانیده می شدند تا التماس نامه هایشان برای درخواست وجوه نقدی را به وی برسانند و هم‌نوا با شعارهای تریبون دولتی،  از سیاست های هسته ای حکومت دفاع کنند بی آنکه بدانند که چه سرنوشت شومی در انتظارشان هست.

اما حالا دیگر به لحظه های آخر بازی شطرنج نزدیک شده ایم. حلقه های محاصره علیه ایران تکمیل شده است. اجماعی عظیم و عجیب علیه ایران در جامعه جهانی شکل گرفته است. قطعنامه های پیاپی و متعدد با رای اکثریت ملل دنیا بر علیه ایران تصویب می شود.  سایه  باروت جنگ از یک سوی و  طاعون تحریم ها از سوی دیگر بر رخدادهای آتی ایران سنگینی می کند.  ایران در ضعیف ترین وضعیت ممکن قرار گرفته است و بسان توپی بین قدرتهای جهانی دست به دست می شود. در این شرایط، اگر چه دیگر خبری از آن شعارها ی تند و تیز دولتمردان ایران نیست اما هنوز هم شاهد بازگشت عقلانیت به عرصه سیاسی ایران نیستیم. حتی گاه به نظر می‌آید که حکومت منزوی ایران بی توجه به منافع ملی، از وضعیت پیش آمده  استقبال نموده و چه جنگ و چه تحریم را وسیله ای برای تحکیم پایه های قدرت و جبران عدم مشروعیت داخلی اش ارزیابی می کند. اما کاملا واضح است که این شیوه نه تنها  کمک چندانی به بقای حکومت ایران نمی کند، بلکه متاسفانه پیامدهای بسیار ناگواری را برای مردم ایران به همراه خواهد داشت و کشور را درگیر تحولاتی زیانبار و غیرقابل بازگشت می کند.

خلاصه آنکه یکی دو حرکت دیگر به مات شدن حکومت ایران بیشتر باقی نمانده است. هنوز هم می شود جام زهر را نوشید و کشور را از افتادن در ورطه جنگ و تحریم های بیشتر نجات داد. منتهی، نوشیدن جام زهر،  هم  دل و جراتی می خواهد که حماقت مستتر در سیاست های  گذشته را پذیرفت، هم عقل و تدبیری می طلبد که خسارت های پیش رو را دید و هم دستی نیاز دارد که فارغ از فشارهای محفل های قدرت، توان بالا آوردن جام زهر را داشته باشد. متاسفانه هیچ کدام از این عناصر در رهبری حکومت ایران مشاهده نمی شود. از طرف دیگر، افراد واجد درایت و وجدان نیز غالبا از صحنه سیاست و حکومت ایران حذف شده اند و لذا امیدی نیست که شخصی از میان افراد صاحب منصب بتواند رهبری نظام را متقاعد کند که جام زهر را بنوشد.  در واقع، حکومت ایران همانگونه که احمدی نژاد به تصویر کشیده بود قطار بی ترمز و فرمانی است  که رهبران حکومت ایران هدایتش را به عهده گرفته اند و تخته گاز خود را و ملت را و کشور را به عمق دره های  قهقرا  و فروپاشی می برند. باید اندیشید که چه عامل بازدارنده ای می تواند این قطار را از حرکت بازایستاند .
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت: این مطلب را پیش از این در سایت جرس منتشر نموده ام.

تجربه هایی از انقلاب نافرجام ایران برای مردم مبارز تونس و مصر و لیبی!

آبان ۱۶، ۱۳۹۰


به عنوان عضوی از جنبش سبز ایران، بسیار خوشحالم که خیزش  شجاعانه و متحدانه شما برای احیای حقوق انسانی تان به طلوع درخشان  خورشید آزادی انجامیده است. قبل از به ثمر رسیدن تلاش ها و مجاهدت های تحسین برانگیزتان و در تمام لحظاتی که شما مردم تونس و  مصر و لیبی با عظمت حضورتان به جنگ استبداد رفته بودید، ما در ایران کنجکاوانه و مشتاقانه حرکت شجاعانه تان را دنبال می کردیم و پیروزی تان را به آرزو نشسته بودیم. حالا نیز که نسیم آزادی در سرزمینتان وزیدن گرفته است، نگرانیم که بهار آزادیتان خیلی زود خزان زده شود و استبداد با قامتی نوساز دوباره بر سرزمینتان مستولی گردد.  این نگرانی به خصوص در مورد لیبی بیشتر است چرا که  برخلاف تونس و مصر، بی خردی و فرومایگی حاکمان، موج آزادیخواهی مردم لیبی را با جنگ و خونریزی مواجه نموده است. به غیر از نگرانی از جان آزادیخواهان، هراسان  از این بودیم و هستیم که جنگ و خشونت، نسیم روحبخش آزادی را مکدر به کینه ورزی و انتقام و خشونت کند به نحوی که موج آزادیخواهی از مسیر خود منحرف شود و از ناکجاآباد چرخه استبداد سر برآورد.


لذا حالا که طفل آزادی را در آغوش گرفته اید و سرمست از پیروزی بزرگتان هستید، فرصت را مناسب یافته ایم تا نگرانی های خود را با شما مطرح نموده و از تجربیاتی که خود در انقلابی نافرجام داشتیم با شما بیشتر بگوییم.  

 

نزدیک به سه دهه پیش، ما مردم ایران نیز برای اقامه آزادی و دمکراسی، نظام حاکم را ساقط کرده بودیم و بی آنکه تصویری روشن از خواسته هایمان داشته باشیم، در آرزوهای خود به تحقق "آزادی" در لوای یک حکومت دینی چشم دوخته بودیم. با سو استفاده از همین تصویر ناروشن، در همان ایامی که ما مردم ایران در شعف پیروزی و هیجان روزهای پس از دیکتاتور به سر می بردیم، در آن سوی پرده های مبهم سیاست، ساخت و ساز بنایی تازه بر آوارهای حکومت سابق و بر شانه های ملتی رنجور آغاز گردیده بود. اکنون که به عقب تر باز می گردیم دیگر همه آن خاطره های خوب و شیرین پیروزی از یادها رفته است و جای آن را انبوهی از افسوس و غم پر کرده است. گاهی که شادی و هیجان روزهای انقلاب را مرور می کنیم و غم و افسوس امروزمان را به نظاره می نشینیم، دلهره ای عجیب در دلمان به راه می افتد که نکند انقلاب ایران تنها یک بازی بوده باشد برای فریب مردمان، برای دزدیدن آروزهایشان و برای خشکاندن خنده هایشان. باری به هر جهت، عمر طفل آزادی در ایران چنان کوتاه بود که ما را ناگزیر کرده است که امروز به غیر از خاطرات شیرین پیروزی، تجربیات تلخ سه دهه گذشته را نیز مشتاقانه با شما در میان بگذاریم به این امید که نهال آزادی در لیبی و مصر و تونس نخشکد و به جای آن علف هرزه استبداد نروید.


اکنون که از بالای تاریخ به روزهای پس از انقلاب نگاهی می اندازیم می بینیم که انقلاب ایران، خیلی زود به دست تفسیری خاص از مذهب که قائل به اقامه حکومت اسلامی بود  ربوده شد و رنگ مذهب آرام آرام بر آن غالب و قالب شد. گروهی مدعی اند که مذهبیزاسیون حکومت ایران در آغاز با هدفی خیر و برای دست یافتن به آرمان شهری مذهبی انجام گرفت اما حتی اگر این اینگونه هم  باشد، در اصل موضوع تغییری ایجاد نمی شود چرا که چنین فرایندی نتیجتا منجر به ظهور حکومتی فاسد گردیده که
مذهب را وسیله تجاوز و تعدی به حقوق مردم و زوال استعدادها و سرمایه های کشور قرار داده است. هر چند که در ابتدا مذهبیون می گفتند که ما قصد دخالت در حکومت را نداریم و حکومت را به مردم و منتخبینشان واگذار خواهیم کرد اما در ادامه چنان در همه عرصه های سیاسی اعمال نفوذ و قدرت نمودند که سرانجام، انقلاب ایران به یک دیکتاتوری مطلقه دینی ختم شد و اکنون پس از سی سال، می توان قضاوت کرد که نه تنها مردم ایران آزادی بیشتری بدست نیاورده اند، بلکه استبداد مطلقه مذهبی همه شئون انسانی مردم ایران را زایل نموده است. حکومت دینی ایران امروز به عنوان یک الگوی ناکارآمد در مقابل همه جنبش های آزادیخواهانه منطقه قرار گرفته است. ناکارآمدی سراب حکومت دینی وقتی مشخص می گردد که جمهوری اسلامی را با همه ابعادش به دقت مورد کنکاش قرار دهیم. چنین کنکاشی  تجربه سهمگین التقاط دین و حکومت را برای سایر ملت های منطقه و برای نسل های بعد مدون خواهد نمود تا از افتادن در ورطه هولناک استبداد دینی پرهیز کنند.

علاوه برعنصر مذهب و در کنارعواملی که انقلاب ایران را به انحراف کشاند، می توان از  رفتارهای حذفی گروههای سیاسی، توسل به خشونت و عدم اعتقاد واقعی به صندوق های رای و گفتگوهای آزاد یاد کرد. قرار دادن آزادی و دمکراسی و جمهوریخواهی به عنوان تنها خواسته و هدف حرکت مردم ایران می توانست از این انحرافات جلوگیری کند. 

هر موضوع دیگری که با آزادی و دمکراسی و جمهوریخواهی ترکیب و همراه شود، اولین گام برای انحراف خواسته های آزادیخواهانه برداشته می شود. ترکیب "جمهوریت" و "اسلامیت" نهایتا به رنگ باختن جمهوریت و غلبه اسلامیت می انجامد.  از همین روست که امروز باور داریم که اولویت بخشی به مطالبات مذهبی و تلاش برای ساخت حکومتی مذهبی با روکشی از جمهوریت،  اولین گام برای انحراف انقلاب مردم ایران بود. چه تضمینی برای ادامه حیات همه گروههای فکری و سیاسی و حتی گروههای مذهبی، از این بالاتر که تنها و تنها آزادی و دمکراسی و جمهوریخواهی نصب العین و خواسته مشترک همه جریانهای سیاسی قرار گیرد؟ هر زائده ای که به شعار "آزادی و دمکراسی و جمهوریخواهی" اضافه گردد می تواند مقدمه ساز حذف گروههایی از جامعه و انحراف حرکت های آزادیخواهانه مردم شود. چه خام است که حذف یک گروه سیاسی مخالف، پیروزی گروه سیاسی مقابل تلقی شود، چرا که وقتی ماشین حذف به راه افتد دیگر توقفی برای آن نمی توان متصور شد و یقینا روزی حذف کننده خود در مقام حذف شونده قرار می گیرد و چنان خواهد شد که مملکت در بحرانها و تنشهای دائمی برای حذف تک تک گروهها و تحقق اقتدارگرایی فروخواهد رفت  و رقابتهای فاسد و ناسالم قاعده بازی های سیاسی کشور خواهد شد.



نکته دیگری که باید در نظر داشت این است که بخشی از انحرافات انقلاب ایران از آنجا آغاز شد که مردم با به ثمر رسیدن انقلاب، کار را تمام شده تلقی کردند و به خانه ها بازگشتند. صاحبان امر نیز با سواستفاده از غیبت مردم، این اعتماد تام  را به بدترین نحو ممکن پاسخ گفتند و در امانتی که بدانها سپرده شد خیانت نمودند.  مردم زمانی دانستند که اعتماد بی دلیلشان مورد سواستفاده قرار گرفته است که دیگر خیلی دیر شده بود و جریانهای ناسالم در همه ارکان حکومت نفوذ کرده بودند. فساد ساختاری که امروز در تار و پود حکومت ایران جریان دارد همه اهداف اولیه انقلاب را زیر سوال برده، آنگونه که حتی می توان ادعا نمود که دوران پیش از انقلاب از جهاتی به شرایط کنونی رجحان دارد. پس آگاه باشید که برانداختن حاکم فاسد، آغاز راه است و نه پایان آن. دستیابی به اهداف آزادیخواهانه، مستلزم حضور مستمر و مراقبت مردم و گروههای سیاسی است.



امید داریم،  که با نقش فعال مردم و گروههای سیاسی، انقلاب مردم تونس و مصر و لیبی به آفت سطحی گری، مذهب، حذف، و خشونت دچار نشود و الگویی از دمکراسی خواهی  را به تصویر کشد که برای مردم استبدادزده منطقه، امید بیافریند  و دیکتاتورها و کودتاگران حاکم بر منطقه را به لرزه اندازد.


جنبش سبز ایران را در شادی پیروزی درخشانتان سهیم بدانید. امید داریم که در آینده ای نه چندان دور، ما مردم ایران، شما مردم لیبی و مصر و تونس و همه مردم منطقه شکست دیکتاتورها و پیروزی اراده مردم را جشن بگیریم.
-------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: این مطلب را پیش از این خطاب به مردم مصر نیز نوشته بودم که  با تغییراتی، آنرا خطاب به مردم مصر و تونس و لیبی بازنشر نمودم. بازنشر این مطلب بنا به فراخوان جمعی از وبلاگ نویسان برای نگارش نامه ای به مردم لیبی و هشدار دادنشان به خطر استبداد دینی انجام دادم. نسخه ای از این مطلب را نیز پیش از این با تغییراتی در سایت جرس منتشر نموده ام.

« فراخوان برگزاری روز جهانی وبلاگ‌نویسان زندانی »

مهر ۲۳، ۱۳۹۰

دسترسی آزاد به دنیای اطلاعات، یکی از حقوق بنیادین بشر امروزی به‌شمار می‌آید. در این می‌ان، اینترنت و به تبع آن، فضای وبلاگ‌های شخصی مسیری روشن به سوی تحقق این حق حیاتی و گسترش آزادی بیان گشوده است. حکومت‌های خودکامه علاوه بر محدود کردن همهٔ رسانه‌ها و ابزارهای خبررسانی مستقل، دستگیری و شکنجهٔ خبرنگاران و نویسندگان، به سرکوب، سانسور و فیلترینگ در فضای اینترنت نیز پرداخته‌اند و فعالان این عرصه من‌جمله وبلاگ نویسان را با مشکلات جدی مواجه ساخته‌اند. در چنین شرایطی، مسئولیت انسانی ما حکم می‌کند که از آزادی بیان در فضای حقیقی و مجازی و حق دسترسی افراد و ملت‌ها به دنیای آزاد اینترنت دفاع نموده و از وبلاگ‌نویسانی که قربانی سیاست‌های سرکوبگرانهٔ دولت‌های خودکامه شده‌اند بصورت جدی حمایت نماییم.

از این‌رو، جمعی از وبلاگ‌نویسان ایرانی از تمامی وبلاگ‌نویسان، کنشگران مدنی و نهادهای حقوق بشری، روزنامه‌نگاران و اهالی رسانه، دعوت می‌نمایند تا پویشی فعالانه در جهت حمایت از وبلاگ‌نویسان در بند شکل دهند و همبستگی و همراهی خود را با آن‌ها اعلام نمایند. وبلاگ نویسان ایرانی از این جهت آغازگر این دعوت شده‌اند که هم اکنون با شرایط بسیار دشواری مواجه هستند و تعداد زیادی از وبلاگ نویسان ایرانی از جمله کوهیار گودرزی، حسین رونقی ملکی، محمدصدیق کبودوند و سخی ریگی و بسیاری دیگر در زندان‌های حکومت جمهوری اسلامی ایران و تحت سخت‌ترین شکنجه‌ها به سر می‌برند. یادآوری می‌کنیم که سایر وبلاگ‌نویسان نیز همواره در معرض تهدیدهای نهادهای امنیتی و نظامی قرار دارند. این سرکوب البته محدود به ایران نمی‌شود و در برخی دیگر از کشورهای دنیا که گرفتار حکومت‌های دیکتاتوری هستند نیز وضعیتی مشابه حاکم است. علاوه بر جمهوری اسلامی ایران، کشورهایی همچون برمه، چین، کوبا، کره شمالی، ویتنام، عربستان سعودی، سوریه، ترکمنستان و ازبکستان نیز از دشمنان آزادی دسترسی به اطلاعات و آزادی بیان در اینترنت به شمار می‌روند و از طریق سرکوب و زندانی کردن فعالان فضای مجازی، گسترش سانسور در اینترنت و ایجاد اختلال و کندی در آن، محیط اینترنت را به شدت کنترل می‌کند.
امید رضا میر صیافی، وبلاگ نویس بازداشت شده توسط نهادهای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی ایران، در سال ۲۰۰۹ میلادی در زندان گوهردشت بر اثر فشار روانی و عدم دریافت کمک‌های پزشکی به قتل رسیده است و جهان هنوز قتل محمد نبوس در لیبی و زکریا راشد حسن العشیری در بحرین را در زندان‌های کشورهای متبوعشان در جریان جنبش آزادی‌خواه کشورهای عربی فراموش نکرده است. بی‌تردید کنشگران وب و وبلاگنویسان بسیاری هم بدون این‌ که نامی از آن‌ها آورده شود، ناشناخته و گمنام، تهدید، زندانی، شکنجه و کشته شده‌اند.
لذا ما پیشنهاد می‌کنیم روز۱۶ نوامبر به عنوان روز جهانی همبستگی با وبلاگ‌نویسان زندانی نامگذاری شده، از ابزار‌های و ظرفیت‌های ممکن برای خبررسانی دربارهٔ اوضاع وبلاگ نویسان زندانی در ایران و سراسر دنیا حداکثر بهره برداری و از اهرم‌های موجود برای آزادی آن‌ها استفاده شود.
همچنین از بلاگر‌ها، فعالین حقوق بشری و مدنی و سازمان‌ها و انجمن‌ها و وب سایت‌ها می‌خواهیم به این حرکت و فراخوان بپیوندند و برای نشر آن، هر گونه که مایلند، از طریق ترجمهٔ این اطلاعیه و سایر اخبار مربوط، ساختن کلیپ یا انعکاس آن در رسانه‌های نوشتاری، دیداری و شنیداری به پیشبرد اهداف این برنامه کمک نمایند. همچنین چنانچه اطلاعاتی از وبلاگ‌نویسان زندانی در هر گوشه‌ای از جهان دارند، در اختیار سازمان دهندگان این برنامه قرار دهند و خود نیز نسبت به اطلاع‌رسانی درباره نقض این حقوق اولیهٔ انسانی اقدام نمایند.
امیدواریم که همبستگی جهانی با وبلاگ نویسان زندانی، بتواند نسبت به اطلاع رسانی درباره وضعیت آن‌ها موثر واقع‌شود و نهایتا فشار افکار عمومی و نهادهای بین المللی منجر به آزادی و یا حداقل بهبود وضعیت آن‌ها شود.
کمیته همبستگی جهانی با وبلاگ نویسان زندانی
برای پیوستن به امضاکنندگان می‌توانید فرم زیر را پر کنید:
https://docs.google.com/spreadsheet/viewform?formkey=dDUtR3NINGJ4WmNmRzc4OXZPUDlRMkE6MQ
برای ارائه ‌ی پیشنهادات و ارتباط با کمیته هماهنگی، می‌توانید با ما تماس بگیرید:
e-mail : Solidaritywitharrestedbloggers@gmail.com
Blog: http://www.Solidaritywitharrestedbloggers.wordpress.com
Facebook: http://www.facebook.com/pages/Solidarity-with-arrested-bloggers/125766367526538

سیاست شان عین فوتبال شان است

مهر ۱۸، ۱۳۹۰

  در پی پیروزی پرگل تیم ملی فوتبال ایران در مقابل تیم فلسطین، کیهان در نقدی عجیب، طلبکارانه و گلایه آمیز نوشت: "شما همه آنچه در توان داشتید را برای شكست تیمی كه به نمایندگی از مردم مظلوم فلسطین میهمان شما بود به كار گرفتید و در پی این پیروزی به وجد آمده و آن را «جشنواره گل» نامیدید! "
در واقع  به نظر می آید که این بازی از همان ابتدا هم با اهداف سیاسی تدارک دیده شده بود و بیش از آنکه نگاهی فوتبالی بر این داستان حاکم باشد، این نگاه ایدئولوژیک حکومت بود که بر فدراسیون قوتبال تحمیل گردیده تا از میان تیم های مطرح، تیم ضعیفی چون فلسطین را به بازی دوستانه در مقابل ایران دعوت کند. اما توقع سیاسیون ایدئولوژی زده از این فوتبال سیاسی به همین نقطه ختم نمی شد و ظاهرا پیروزی پرگل تیم ملی فوتبال ایران این نمایش سیاسی را بر هم زد. برای  تدارک دهندگان این نمایش، قرار نبود که تیم ایران با پیروزی در این بازی دوستانه، برای بازیهای بعدی مقدماتی جام جهانی شارژ روحی شود، بلکه قرار بود از طریق این بازی، به مردم فلسطین در مبارزه شان با نظامیان اسراییل روحیه داده شود! لذا کیهان نسخه ای عجیب را برای ملی پوشان تجویز می کند که بر طبق آن ملی پوشان ایران  می بایست با رعایت آداب پهلوانی، به شكست مصلحت انديشانه در مقابل فلسطینیان مظلوم  تن می دادند و یا اینکه در بدترین حالت بازی را مساوی می کردند یا اینکه حداکثر یک گل می زدند. نسخه ای که البته با پیروزی پرگل تیم ملی ایران اجرا نشد.
 از این نوع نگاه به سادگی نمی توان گذشت. این نوشته به ظاهر فوتبالی به خوبی خبر از سر درون سیاستمداران حاکم بر ایران می دهد. سیاستمدارانی که همه منافع ملی کشور را در پای اهداف ایدئولوژی زده جریان متبوعشان نادیده گرفتند. اقتدارگرایان حاکم بر ایران، با نگاهی افراطی به قضیه فلسطین، نه تنها به انزوای ایران در عرصه بین المللی منجر شدند بلکه تا سر حد دخالت در امور فلسطینیان و تعیین تکلیف برای آنها نیز پیش رفتند که نمونه های اخیر آن موضع گیری رهبر ایران بر علیه تشکیل دولت مستقل فلسطینی بود. اگر روزگاری هدف از این آرمانگرایی حمایت از منافع مردم فلسطین بود، آرام آرام مردم فلسطین و مبارزاتشان به ابزاری برای بهره برداری سیاستمداران منزوی ایران در عرصه بین المللی تبدیل شدند. در همه این داستانها اولویت منافع ملی ایران به صورت واضح و آشکار نادیده گرفته می شد و مصروف رویارویی سیاسی با کشورهایی همچون اسراییل می گردید. همان به ظاهرا مصلحت اندیشی هایی که امروز به باخت تیم ملی ایران در مقابل فلسطین حکم می دهد، در عرصه بین المللی نیز منافع مردم ایران را صرف شعارهای بی حاصل و پرهزینه ای می کند. در واکنش به چنین سیاست هایی بود که میرحسین موسوی در یکی از موضع گیریهایش در قبال قضیه فلسطین ابراز داشت: "برخی به جای آن که پرچم جمهوری اسلامی ‌در دست داشته باشند پرچم فلسطین به دست گرفته‌اند. ما به فلسطین علاقه داریم ولی اینجا ایران است."
به واقع سیاست خارجی ایران نیازمند بازنگری جدی است. سیاستگذاری در عرصه سیاست خارجی ایران هم اکنون در دفاع ابزاری از فلسطینیان، جنگ لفظی با کشورهای غربی، گروگانگیری و باج خواهی در عرصه بین المللی و جاه طلبی هسته ای خلاصه شده است و جای منافع ملی در این سیاست ها خالی است.  در این شرایط طبیعی است که مردم روز به روز به حکومت به عنوان حافظ منافعشان بی اعتمادتر می شوند و نسبت به قضیه فلسطین واکنشی غیرهمسو با حکومت ایران بروز می دهند. شعارهای اعتراضی مردم ایران که خواستار احراز حقوق مردم ایران قبل از احراز حقوق فلسطینی ها و لبنانی ها بودند نمودی از این نارضایتی هاست. این اعتراض ها نه به معنای تایید ظلم به مردم کشورهای دیگر از جمله فلسطینیها است بلکه به معنی اعتراض به اولویت بخشی حکومت ایران به احراز حقوق مردم سایر کشورها نسبت به حقوق مردم کشور خودمان است. به جای تخطئه نارضایتی مردم از این سیاست ها، باید دغدغه های به حق مردم ایران را به رسمیت شناخت و به صورت شفاف و واضح و همگام با جامعه نسبت به روند جاری سیاست های حکومت ایران اعتراض کرد.
---------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: این مطلب را پیش از این در سایت جرس منشر نموده ام.

تحقق عینی بانکداری اسلامی در اختلاس ها و فساد های بانکی

مهر ۱۲، ۱۳۹۰

قرار بود که بانکداری اسلامی، مجری ایده های اقتصاد اسلامی باشد که در آن به عنوان مثال بهره و فرع ممنوع باشد و عقود اسلامی مبنای عمل بانکها قرار گیرد. همچون سایر سیاست های حکومتی، در این زمینه نیز چندان فرصت نقد و نظر به صاحبنظران امر داده نشد و به جای آن، تلاش شد مفاهیم اقتصادی را از بحث های مهم علمی به بحث های حوزوی تقلیل دهند. علیرغم این امر، حتی در چهارچوب همین سیستم هم توسط برخی کارشناسان نقدهای محافظه کارانه ای  به ایده ه بانکداری اسلامی  وارد شد. به عنوان مثال دکتر غنی نژاد در مقاله ای تفصیلی بیان می دارد که:   ارزیابی دو دهه تجربه بانکداری  بدون بهره نشان می دهد که در عمل نه تنها این بانکداری جایگزینی کارامدتر از بانکداری متعارف نیست، بلکه با تحمیل هزینه های غیر ضروری به اقتصاد جامعه، از تشکیل و تخصیص بهینه منابع پولی   جلوگیری می کند. به علاوه، استفاده نادرست و نابه جا از مفهوم قرض الحسنه و بروز شبهه قوی درباره سود بانکی  و تلقی بهره(ربا)، از آن، سوای مشکلات  اقتصادی، معضلات اجتماعی و فرهنگی نیز ایجاد کرده است [1]

بدیهی بود که چنین اظهاراتی  در نظام فکری به شدت متصلب حکومت ایران بازتابی نیابد و حتی  این اظهارات می توانست ومی تواند به عنوان نمودی از جنگ توهم آلود نرم تلقی شود و به برخوردهای سلبی و قهری منجر گردد. اگر از دیدگاهی کلی تر به این موضوع بپردازیم، در واقع حکومت دینی که معتقد به اقتصاد اسلامی است، به اقتصاد به عنوان یک علم مدرن که دستاورد بشر معاصر است نگاه نمی اندازد، بلکه همچنان معتقد به دخالت در امور بشری مطابق با اصول دینی است که در خلال سالها و قرن های متوالی روز به روز فربه تر شده و حوزه دخالتش گسترده تر. چنین نظامی یا یک سره با همه دستاوردهای مدرن مخالف است و یا در بهترین حالت، تا جایی به علم مدرن اجازه تحرک می دهد که مخالف با اندیشه های دینی نباشد.  به عنوان مثال آیت الله خمینی درباره بانکداری اسلامی در سخنرانی مشهورش در بهشت زهرا می گوید: ما پس از این راجع به بانکها هم طرحهایی داریم که از وضع رخوت بار برگردد.از این وضع استعماری برگردد...اینها باید تبدیل بشد به یک چیز معتقد اسلامی،اینها فرم خارجی است،فرم اجنبی است.فرم طاغوت است....بانکها به تدریج باید بشد و ربا به کلی قطع بشد.من باید به مصادر امور بگم که اخلال کنند.که اینقدر ضعف نفس به خرج ندید.دنبال این نباشید که فرم غربی پیدا کنید.بیچارگی ما این است که دنبال این هستیم که فرم غربی پیدا کنیم....اینهایی که فرم غربی را به فرم الهی ترجیح میدهند.اینها از اسلام اطلاع ندارند.اونهایی که میگن نمیشد اسلام را در این زمان پیاده کرد، برای اینکه اسلام را نشناخته اند، نمیفهمند چی میگن.  این صحبت ها صرفا در محافل حوزوی-سیاسی محدود نشده و مثلا ایرج توتونچیان، استادیار دانشگاه الزهرا و یکی از مدافعان اقتصاد اسلامی معتقد است که: باید همگان بپذیریم آرای خداوند حق وتو نسبت به تمام عقول دنیوی را دارند. احکام خداوند قطعی و یقینی است و جای بحث و چون و چرا ندارند... منبع ما برای استنباط مفاهیم اقتصادی باید قرآن و احادیث باشد. وی با عتراض به تعداد زیاد کتب منتشره  پرسیده است: با وجود چنین منابع بی نظیری (قرآن و احادیث) برای درک مفاهیم اقتصادی دنبال چه چیزی (در این کتب) می گردیم؟  [2].  

پرواضح است که چنین نظام فکری مرتبا با تناقض های عملی و نظری مواجه می شود. اما حکومت به جای برخورد معقولانه، برای حل این تعارضات، از یک سو به  اسلامی کردن دانشگاهها می اندیشد و از سوی دیگر به حذف اساتید، کتب،  و حتی رشته های دانشگاهی می پردازد که ممکن است در مقابل اندیشه های دینی قرار بگیرند و این تعارضات را به نقد بکشند. همچنین،  به موازات حذف دیدگاههای مخالف، تنها به افرادی اجازه تحرک در فضای علمی و اجرایی داده می شود که یا واقعا به این بحث ها اعتقاد داشته باشند و یا اینکه در عین عدم اعتقاد، بپذیرند که  مجری این دیدگاهها شوند. به عنوان مثال در همین موضوع اختلاس اخیر، دفاع خاوری مدیرعامل فراری بانک ملی  از بانکداری اسلامی  [3]  می تواند جالب توجه باشد.

رویکرد حکومت هر چه باشد،  واقعیت این است که حذف دیدگاههای اقتصادی مغایر با بحث های دینی، به معنی حل کردن مشکلات پیش روی نیست. اقتصاد فرایندی پیچیده  است که لزوما از آیین نامه های حکومتی دنباله روی نمی کند. همین موضوع اختلاس های متعدد در سیستم بانکی کشور که تقریبا همه بانکهای کشور را درگیر خود ساخته است به خوبی به عمق ناکارآمدی سیاستهای بانکداری اسلامی دلالت می کند. حتی در یکی از موضع گیریها، مصطفی پرومحمدی ریس سازمان بازرسی کل کشور وقتی به ریشه یابی این اتفاقات می پردازد، دلیل وقوع این اختلاس ها را  پایین بودن نرخ بهره وام های بانکی   [4] می داند و ناخودآگاه به شکست سیاست های بانکداری اسلامی اذعان می کند

اگر چه به نظر نمی آید که حکومت ایدئولوژیک ایران حاضر باشد که تن به حقیقت بدهد و بپذیرد که شان دین و امور دنیوی و بشری همچون اقتصاد و جامعه و سیاست  را از هم تفکیک کند اما واقعیت ها چندان به این تصمیم حکومت توجهی نمی کنند و زمانی می رسد که باید ادعای حکومت در تحقق یک نظام آرمانگرایانه مورد بررسی قرار گیرد. اقتصاد اسلامی که ادعای تنزه طلبی داشت اکنون تنها پس از گذشت سی سال به یکی از فاسد ترین نظام های اقتصادی دنیا تبدیل شده است. بدیهی است که اقتصاد تنها یک وجه از حکومت دینی است. وجوه دیگرهمچون وجوه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی  نیز در جایگاه بهتری قرار ندارند. 

در این میان البته راحتترین مفر برای مدافعان حکومت دینی این است که مدعی شوند آنچه که اجرا می شود حکومت دینی واقعی نیست و لابد توقع دارند که فرصتی بیابند تا دوباره سرمایه های کشور را در آزمون و خطایی دیگر به هدر دهند. فی الواقع، نسخه ای که توسط مدعیان جدید اقتصاد اسلامی مطرح می شود بین همان اقتصاد اسلامی سنتی و اقتصاد مدرن معلق می باشد و تلاش می شود که روکشی از اندیشه های دینی بر شیوه های مدرن بکشند و ظاهر را مذهبی نگه دارند و باطن را تا حدی منطبق بر اصول مدرن بنا کنند اما واقعیت این است که چنین شیوه ای نهایتا به تشتت بیشتر در عرصه اقتصادی منجر می شود. محصول دیدگاهی که اقتصاد را همچنان یک علم مدرن ارزیابی نمی کند و تنها بر حسب ضرورت حاضر به دست کشیدن از برخی دیدگاههای سنتی و تطبیق با اصول اقتصاد مدرن می شود ملغمه ای از سیاست های ناهمگون و البته ناکارآمد است.  شاید توصیه های دکتر غنی نژاد که درپایان همان مقاله اش مطرح کرده است بتواند راهگشا باشد: اصرار بر اشتباهات نظری و عقب نشینی  در عمل فضیلت نیست؛ فضیلت در پذیرفتن حقیقت و تصحیح اشتباهات است.  [1]

[1] - غنی‌نژاد، موسی،  نقدی نظری بر بانکداری اسلامی، رستاک
[2]- توتونچیان، ایرج، برای اقتصاد اسلامی هیچ کاری نکردیم ، مصاحبه با پایگاه تحلیل تبینی برهان
[3] -  بانكداري اسلامي: قوت ها، مشكلات و چالش ها: نگاه دكتر خاوري، مديرعامل بانك سپه، به نظام بانكداري ص 68
[4] - مصطفی پورمحمدی، مصاحبه با خبرنگاران، هفت مهر 1390
 --------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: این مطلب رو پیش از  این با اندکی تغییرات با عنوان "تجربه تلخ بانکداری اسلامی" در سایت جرس منتشر نموده ام.

سیاست خارجی ورشکسته و دیپلماسی گروگانگیری

مهر ۰۱، ۱۳۹۰


داستان تکراری ماجراجویی های بین المللی حکومت ایران همانگونه که پیش بینی می شد به آزادی هر سه شهروند آمریکایی متهم به جاسوسی ختم شد.  این سه کوهنورد ظاهرا به اشتباه وارد خاک ایران شده بودند  اما حکومت ایران به شدت مصر بود و هست که ورود آنها به قصد جاسوسی بوده و جرم آنها را محرز شده می داند و طبق حکم دادگاه بدوی هر یک به هشت سال زندان محکوم شده اند.  از این سه متهم، سارا شورد پس از مدتی نه چندان طولانی آزاد شد تا فشارها بر حکومت ایران اندکی کاهش یابد اما دو متهم دیگر به مثابه دو گروگان در اختیار حکومت ایران قرار داشته و  قوه قضاییه در روندی غیر شفاف و غیراقناع کننده نسبت به  بازداشت و صدور حکم آنها اقدام نمود. عدم اقناع جامعه جهانی در این موضوع به حدی بود که نهادها و شخصیت های شناخته شده و معتبر بسیاری نسبت به این موضوع اعتراض نموده و فشار افکار عمومی جهانی  و موج خبری ایجاد شده در این زمینه، هزینه سنگینی را به کشور تحمیل نموده و چهره ای نامطلوب از ایران در عرصه بین المللی پدید آورد. علیرغم این موضوع، حکومت ایران بدون دستاوردی مشخص، در دو سال گذشته همچنان به رفتار غیرعرف و ادامه این ماجراجویی اصرار داشت. در این میان، هر بار که احمدی نژاد به عنوان ریس دولت ایران در مجامع جهانی  مورد سوال قرار می گرفت با ذکر اینکه قوه قضاییه ایران از قوه مجریه مستقل است، از خود رفع مسئولیت نموده و از پاسخگویی در این زمینه  طفره  می رفت تا اینکه چند روز قبل از سفر اخیرش به سازمان ملل، بر خلاف ادعایش درباره استقلال قوه قضاییه، خبر از آزادی دو زندانی آمریکایی داد. در واکنش به این موضوع قوه قضاییه رسما آزادی زندانیان آمریکایی را تکذیب کرد، هر چند که در نهایت قوه قضاییه تسلیم شد و دو زندانی آمریکایی آزاد شدند. 



روند کند رسیدگی به پرونده کوهنوردان آمریکایی در خلال دو سال گذشته و انتشار ناگهانی  خبرآزادی آنها درست قبل از سفر احمدی نژاد و خدم و حشم هیات یکصد نفره اش سوال های زیادی را  ایجاد نموده است. آیا این دو کوهنورد از ابتدا هم مشخص بوده که جاسوس نبوده اند و صرفا به عنوان گروگان و اهرم فشار در مذاکرات استفاده شده اند؟ در این صورت صرفنظر از اخلاقی بودن یا نبودن  این شیوه، دستاورد این گروکشی در عرصه بین المللی چه بوده است؟ اگر قرار بوده است این کوهنوردان به عنوان کارت مذاکره استفاده شوند چگونه قبل از مذاکرات احتمالی در آمریکا خبر قطعی آزادی آنها توسط ریس دولت ایران اعلام می شود؟ و اگر امتیازی از پیش گرفته شده بوده و توافقاتی صورت گرفته بوده است، پس نطق شدید اللحن ریس جمهور آمریکا در سازمان ملل را چگونه می توان ارزیابی کرد؟ در واقع  از مجموع مشاهدات بیرونی به نظر می آید که جز اجازه ورود هیات عریض و طویل دولت ایران به آمریکا، امتیاز قابل توجه دیگری از این پرونده بدست نیامده و لذا مهمترین سوالی که پیش می آید این است که تصویری که ازحکومت ایران به عنوان یک حکومت گروگانگیر در فضای بین المللی ترسیم شده است را چگونه می توان ترمیم نمود و تبعات و هزینه های "دیپلماسی  گروگانگیری" و "باجخواهی" عیان را چگونه می توان توجیه نمود؟



متاسفانه واقعیت این است که حکومت ایران و دستگاه دیپلماسی ایران به شدت در تنگنا و انزوا قرار گرفته و فاقد هر گونه ابزار برای بازی در عرصه سیاست خارجی است. نتیجه چنین روندی، حرکت ایران به سمت سیاست هایی نظیر گروگانگیری و یا افزودن تهدیدات نظامی بوده است که عملا به انزوای بیشتر ایران در عرصه بین المللی منجر شده است. همین روند درباره کشور منزوی کره شمالی نیز دیده می شود.  به عنوان مثال در سال 2009 کره شمالی نیز دو خبرنگارآمریکایی را بازداشت و به دوازده سال حبس و کار اجباری محکوم نمود تا اینکه نهایتا با سفر غیر رسمی بیل کلینتون، این دو خبرنگار علیرغم اصرار حکومت کره شمالی مبنی بر مجرم بودنشان، آزاد شدند. 



البته این اولین باری نیست که حکومت ایران از گروگانگیری در عرصه بین المللی استفاده می کند و به عنوان مثال در پرونده ملوانان انگلیسی متجاوز به آبهای ایران نیز همین الگوی رفتاری دنبال شد. میرحسین موسوی در مناظره های انتخاباتی به شدت نسبت به اتخاذ این شیوه در عرصه دیپلماسی خارجی ایران اعتراض نموده و ابراز داشت: دو نوع مدیریت می توان داشت؛ مدیریتی بر اساس ماجراجویی و قهرمان نمایی و رفتارهای نمایشی و خرافه گرایی و خیال بافی و خودمحوری و یا بر عکس، مدیریتی بر اساس شفافیت، قانون گرایی، صداقت و کار کارشناسی و اعتدال. اگر می خواهیم ایرانی قوی داشته باشیم، نوع دوم مناسب است. ... بنده با مدیریت فعلی کشور نسبت به آینده احساس خطر می کنم. موسوی در نقد عملکردهای دولت در قضیه دستگیری ملوانان انگلیسی گفت: ملوانان انگليسي به حوزه آبي ما وارد شده و تجاوز کردند كه در قبال عمل آنان، نيروهاي ما آنها را دستگير كردند. در ابتدا اعلام كرديم كه بايد اين ملوانان اعدام شوند كه بازتاب گسترده‌اي داشت و بحرانی جهانی ایجاد کرد. اما بعد از تهدید دولت انگلستان  تصميم گرفتيم تن آنها كت وشلوار كنيم و رئيس‌جمهور كه نماينده همه ملت است مانند بدرقه مسوولان خارجي با آنها رفتار و خداحافظي كرد. آيا اين عزت ملت ايران را حفظ كرد؟ خير. عزت ما را مخدوش و سياست خارجي ما را دچار فراز ونشيب‌هاي بسياري كرد.  در مقابل احمدی نژاد ابراز داشت که "در قضیه ملوانان انگلیسی آقای بلر کتبا نامه داد و عذرخواهی کرد و گفت ما سیاست‌های‌مان را در رابطه با ایران عوض خواهیم کرد واین سند در وزارت خارجه ایران موجود است." این موضوع بلافاصله به صورت رسمی توسط دولت انگلستان تکذیب شد هر چند که سند مورد اشاره احمدی نژاد هرگز منتشر نگردید که این امر خود نشان از فریبکاری، دروغگویی و انفعال ریس دولت در توجیه اقداماتی از این دست دارد.



اکنون و با شرحی که گذشت، اگر حکومت ایران قصد اقناع مردم را دارد باید پاسخگو باشد که آیا کوهنوردان آمریکایی مجرم بوده اند یا خیر. اگر مجرم نبوده اند پس چگونه با این هزینه زیاد برای کشور و مردم  آنها را در تمام این مدت زندانی نموده است و اگر مجرم بوده اند پس چگونه بدون تشریفات قضایی و در فرایندی غیرشفاف آزاد شده اند؟ اگر بنا را  بر رافت دستگاه قضایی بگذاریم، چرا این رفات تنها مشمول مجرمان خارجی از کشورهای تاثیرگذاری نظیر آمریکا و انگلیس می شود  و در مقابل، مردم کشور خودمان هرگز نشانی از این رافت در عرصه داخلی ندیده اند؟ هم اکنون تعداد زیادی زندانی سیاسی بعد از گذشت مدت زمان طولانی  همچنان بدون برگزاری دادگاه و یا از طریق  احکام واهی دادگاه های تشریفاتی درزندان به سر می برند و از کمترین حقوق انسانی نیز بی بهره اند و هرگز نشانه ای از انعطاف و رافت حکومت را ندیده اند. این وادادگی ها و تشتت ها در عرصه خارجی و اتخاذ سیاست مشت آهنین در عرصه داخلی جز این است که نشان از ورشکستگی سیاست خارجی در عرصه بین المللی و فروپاشی بنیان های مشروعیتی در عرصه سیاست داخلی دارد؟
--------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت1: این مطلب را پیش از این  با اندکی تغییر در سایت جرس منتشر نموده ام.

پی نوشت 2: نقد میرحسن موسوی نسبت به سیاست خارجی دولت ایران را از دقیقه 8 به بعد در این ویدئو ملاحظه فرمایید.






هراس هاشمی رفسنجانی از تکرار اعدام شیخ فضل الله

مرداد ۱۶، ۱۳۹۰



محاکمه حسنی مبارک در برابر دیدگان ناباور حاکمان ستمگر منطقه آغاز شد. پخش تصاویر  این محاکمه تحقیرآمیز در رسانه های مختلف، قطعا خوشایند حکومت های مستبد منطقه نیست و هراس و نگرانی عمیقی را در دل حاکمان منطقه ایجاد کرده است.  چندان بی ارتباط نمی تواند باشد که درست یک روز پس از محاکمه حسنی مبارک و شادی و پایکوبی مردم، هاشمی رفسنجانی در یادداشتی به مناسبت سالگرد مشروطه پیامی تامل برانگیز و هشدارآمیز به جامعه روحانیون  حاکم بر ایران  ارسال کرده است.

هاشمی در این پیام با نگرانی از گسترش روحیه روحانیت ستیزی  و دین گریزی در بین مردم و تعمیق فاصله بین مردم  و روحانیون در سطح جامعه، گفته است که : "مشروطه آموزه‌های فراوانی برای احتمال تکرار دارد؛ رگه‌های آن را امروزه در برنامه پیچیده روحانیت ستیزی و مردم فریبی می بینیم؛ برنامه‌ای که حتی متصلبین اصول‌گرا را به اعتراف و هشدار واداشته که مبادا مشروطه تکرار شود."  

با در نظر گرفتن احتمال اعدام حسنی مبارک، چه چیزی هاشمی را نگران کرده است؟ آیا او با در نظر گرفتن واقعیات جامعه ایران و پتانسیل نارضایتی عمیق مردم، از هم اکنون بار دیگر شیخ فضل الله را بر بالای طناب دار دیده است  و در مقام توصیه او را انذار می دهد تا جلوی تکرار آن واقعه را بگیرد؟ آیا هاشمی هم به عمق  نفرت هایی که در جامعه در حال گسترش است پی برده است؟ 


آیت الله خمینی نیز پیش از این در نقد مشروطه خواهان گفته بود که : " )کار را( به آنجا رساندند که مثل مرحوم حاج شيخ فضل الله نوري در ايران براي خاطر اينكه مي گفت بايد مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطه اي كه از غرب و شرق به ما برسد قبول نداريم،  در همين تهران به دار زدند و مردم هم پاي او رقصيدند يا كف زدند . "  [1]

تکرار این سخنان از زبان هاشمی آن هم نه در نقد مشروطه بلکه در هشدار به روحانیون و آن هم در روزهای پس از محاکمه حسنی مبارک، می تواند نشانگر این موضوع باشد که هاشمی با تحلیلی واقعگرایانه از جامعه، به روحانیونی که در مقابل سیر تحولخواهی مردم قرار گرفته اند هشدار می دهد که  مراقب باشید که در بلندای  موج  تکرار مشروطه غرق نشوید. اما اینکه هاشمی خود در کجای این داستان قرار دارد، وقتی نمایان می شود که از این موج، به عنوان  "نقشه های  شوم  عصر مشروطه"  یاد می کند و توصیه به همراهی با این موج نمی کند بلکه بصورت تلویحی توصیه به اندیشیدن تدبیری برای عدم تکرار مشروطه می کند و نگرانی اش  را از شکست دوباره مشروطه مشروعه  بدست دمکراسی خواهان واقعی ابراز می دارد.

در واقع آنچه خاطره ای ناخوشایند از مشروطه برای روحانیون شکل داده است تصویر اعدام شیخ فضل الله نوری  است. شیخ فضل الله نوری همان کسی بود که در مقام توجیه شرعی حکومت  محمدعلی شاه بود و جریان مشروطه را جریان "فتنه" می خواند و  در مقابل علوم جدید و تحولات جامعه ایستاده بود و اصرار به مهار کردن دمکراسی خواهان در قالب قوانین شرع داشت   و به دنبال  قرار دادن شورایی از مجتهدین برای مراقبت و کنترل مجلس بود. شیخ فضل الله نوری نهایت تلاشش را برای عقیم گذاشتن تلاش مشروطه خواهان و تحمیل قوانین مشروعه به جای قوانین مطلوب مشروطه به کار بست  و نگران از قدرت مشروطه خواهان با دستگاه استبداد همراه شد. وقتی به تحریک دربار، جمعی از اراذل و اوباش و قاطرچی ها و شترداران دولتی در میدان توپخانه جمع شدند و معرکه گرفتند که ما مشروطه نمی خواهیم، شیخ فضل الله و جمعی دیگر از روحانیون هم به آنها پیوستند و در میدان چادر زدند و  تا توانستند چوب لای چرخ مشروطه خواهان گذاشتند و آخرالامر، چرخ مشروطه را به کلی از حرکت ایستاندند و مجلس مشروطه را به توپ بستند. اما کوتاه مدتی پس از معرکه میدان توپخانه و پس از به توپ بسته شدن مجلس، ورق برگشت و تهران به دست مشروطه خواهان فتح شد و شیخ فضل الله  نیز به جرم همراهی در قتل شهروندان و توطئه بر علیه مشروطیت، دستگیر و سپس اعدام شد. به نقل از ناظم الاسلام کرمانی آمده است " در حالتی که صنیع حضرت را به دار کشیدند شیخ را از میدان توپخانه مرور دادند. این میدان توپخانه همان محلی است که در ذی‌القعده، شیخ و اتباعش با کمال احتشام و جلال ظاهری منزل کرده، گاه بر منبر بالا رفته، گاه بر توپ سوار می‌شد و میرزا عنایت بیچاره را حکم کرد پاره پاره کردند. فرقی که امسال با پارسال دارد این است که آنوقت صنیع حضرت به حکم شیخ فضل‌الله بی‌تقصیران را می‌کشت، امسال صنیع حضرت را با استنطاق مجازات(دار) زدند. "  [2] و میرزا عنایت همان جوان  خوش پوشی بود که از میدان توپخانه  گذر می کرد که  ناگاه معرکه گیران مستقر در میدان او را به ظن مشروطه طلبی گرفتند و صنیع حضرت و جمعی دیگر، او را زیر مشت و لگد کشتند و با قلم تراش چشمش را از حدقه در آوردند و فریاد زدند که چشم "فتنه" مشروطه را کور کردند و تنها شیرزنی که در آن میانه به دفاع از میرزا عنایت برخاسته بود را با قمه و قداره تکه تکه کردند تا عمق نفرت خود را نمایان سازند.

 حالا پس از بیش از صد سال دوباره دستگاه روحانیت  در  همان جایگاهی قرار گرفته که صد سال پیش شیخ فضل الله نوری ایستاده بود. جامعه ایران هم در آستانه همان تحولاتی است که ممکن است به قیامی مشابه قیام مشروطه در صد سال پیش  منجر شود. پیداست که در چنین شرایطی هاشمی رفسنجانی حق دارد که نگران باشد. هاشمی کیفرخواست شیخ فضل الله را به خاطر می آورد و نگران از طرح کیفرخواست به مراتب سنگینتری است که دوباره در انتظار شیخ فضل الله است. در کیفرخواست قبلی آمده بود:  "به چه دلیل اشرار را اغوا می­کردید که مشروطه­طلبان را از قتل و ضرب و هر اذیت معاف ندارند؟ .... در واقعه میدان توپخانه نمی‌دانم وجه مأخوذی به چه کثرت بود که به آن شدت اقدامات وحشیانه و متجاهرانه نمودید؟..... خود را رئیس اسلام نامیده با مهتر و قاطرچی و ساربان [منظور مهترهای دربار محمدعلی‌شاه است] و کلاه‌نمدی‌های محلات و اشرار همدست شده چادر در میدان زده در حضور مبارک شما آن اشرار مستانه فریاد ما چای و پلو خواهیم مشروطه نمی­خواهیم بلند کرده و همه قسم رذالت و فحاشی کردند چند نفر بی‌گناه را کشتند و به اشاره و سکوت شما از درخت آویخته و چشم مقتولین را با خنجر در حضور عالی در آوردند.... در بیرون رفتن محمدعلیشاه از شهر به باغشاه و ترتیب مقدمات تخریب مجلس شورا و محل امید ملت ایران، سر سلسله شاپشال و امیربهادر و مفاخرالملک و صنیع حضرت و مجلل و مجدالدوله و حاجی‌محمد اسماعیل مغازه [نزدیکان و طرفداران محمدعلی‌شاه] و امثال ایشان، شما بودید.... آیا در حبس و زجر سادات و محترمین و به حلق آویختن مظلومان و حبس و زنجیر مردم بی‌تقصیر و کشتن آن جمع کثیر محمدعلی‌میرزا را مصاب می‌دانستید یا مخطی [خطاکار] می‌دانستید چرا نهی نکردید. بلکه با کمال خرسندی به تبریک رفته و اظهار شادمانی کردید و تائید شدت‌هایی که کردند نمودید؟ آیا بقدر سعی، در (جلوگیری از) کشتن ملک‌المتکلمین و میرزاجهانگیرخان و قاضی قزوینی اقدامی کردید؟....البته به نقشه تو و شرکای تو بود که محمدعلی‌میرزا اقدام به جنگ اخیر با ملت کرد و تو بزرگوار دویست تفنگ گرفته بدست اشرار سپرده و دور خانه خودت جمع و سنگر نمودی که ملتیان را بکشی .... به چه دلیل اسلحه ملت را به تصرف اشرار داده و آنها را تحریض به قتل ملت کردی؟ "  [3]

و سوالی که پیام هاشمی در ذهنها ایجاد می کند این است که آیا شیخ فضل الله دوباره اعدام  می شود؟ در این صورت متن کیفرخواست جدید چیست؟ و  اگر  دوباره در هیجان انقلابی دیگر، چوبه های دار به پا شوند هاشمی در کجای میدان توپخانه خواهد ایستاد، در میان تشویق کنندگان بر جنازه استبداد پایکوبی می کند یا با مخالفت هایش خود را سپر شیخ فضل الله می کند و یا شاید خود در نقش شیخ فضل الله بر بالای چوبه دار می رود؟ شاید هم تا آن زمان، آنقدر  جایگاه مهمی نداشته باشد که در این میدان نقشی تاثیرگذار بر عهده بگیرد. ولی هر چه هست، هشدارهای امروزش چندان هم دور از واقعیت نیست.

1-      صحيفه نور , جلد 18 , ص 135
2-      کرمانی، ناظم‌الاسلام- تاریخ بیداری ایرانیان، ج 5- ص 530
3-      ملک‌زاده، مهدی- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران- ج 6- ص1260 تا 1268
 ----------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت1: این مقاله در جهت دفاع از اعدام  های انقلابی و امثالهم نیست و بیشتر ناظر به یک روایت تاریخی از صدر مشروطه بوده و البته این واقعیت را هم نمی توان کتمان داشت که کاشت و انتشار نفرت و سیاست سرکوب، می تواند به بازتولید این صحنه ها منجر شود. 

پی نوشت 2: نسخه خلاصه تری از این مقاله را  پیش از این در سایت جرس منتشر نموده ام.

درسی که خاتمی و اصلاح طلبان باید از آمنه بیاموزند

مرداد ۱۵، ۱۳۹۰



رفتار ستودنی آمنه بهرامی این روزها نقل هر مجلسی شده است و به جامعه ای که مدتها درگیر و تاب جلوه هایی از خشونت های متعدد سیاسی و اجتماعی شده بود، اندکی انرژی و حیات بخشیده است. اکنون هر کسی از ظن خود همراه آمنه شده است: یکی از  جنبه های حقوقی قضیه، دیگری از جنبه های اجتماعی آن و بعضی هم از جنبه های سیاسی.  نمونه متاخر آن، پیام جناب آقای خاتمی است که با کلامی شیوا، پس از ستایش رفتار بزگوارانه آمنه، اصحاب قدرت را پند داده است که  انسانیت را شیوه تصمیم سازی و رفتار سیاسی خود نمایند و پرسیده است که: " آیا در عرصه زندگی سیاسی و اجتماعی نیز نمی توان از آمنه آموخت و بحران را با آرامش و تنش را با احترام به یکدیگر و پاس داشت حق و حرمت انسان و دوری از غرور – بخصوص آنان که قدرت بیشتری دارند – سودا کرد؟"

هر چند که پیام اصلی حرکت آمنه کوتاه آمدن از قصاص فردی ظالم بوده است که به او ستمی آشکار نموده و معادل سازی عناصر داستان آمنه  و پیدا نمودن دوگانی برای جایگاهی که حاکمیت کودتایی ایران در آن قرار بگیرد به نحوی که بتوان همچون آقای خاتمی اقتدارگرایان را مخاطب پیام داستان آمنه قرار داد کمی مبهم  و سوال برانگیز است اما اگر از این موضوع بگذریم و صرفا پیام ثانویه این داستان را مورد تاکید قرار دهیم، آنگاه قاعدتا می توان در  تایید لزوم پاسداشت کرامت انسانها در رفتارهای  سیاسی و اجتماعی همگان و بخصوص حاکمیت ستم پیشه ایران به عنوان امری بدیهی با آقای خاتمی همراه شد.

  اما سوالی که ایجاد می شود این است که رفتار آمنه برای آقای خاتمی و اصلاح طلبان چه درسی داشت؟ بیایید یک بار آنچه بر آمنه گذشت را مرور کنیم. نزدیک به هفت سال پیش، فردی که خود را فراتر از قانون و انسانیت تعریف کرده بود، بر حق انتخاب آمنه چشم پوشید و وقتی که رای مخالف آمنه را دید خارج از همه چهارچوب ها بر چهره اش اسید پاشید تا بدین ترتیب حالا که آمنه او را انتخاب نکرده است برای همیشه حق انتخاب را از آمنه سلب نماید. این ظلمی که بر آمنه رفت می توانست او را بشکند اما آمنه ایستاد و تسلیم نشد. او به دنبال حقش بود! او به دنبال مجازات فرد شروری بود که زندگی را برای همه سالهای زندگی اش تیره کرده بود.  آمنه مسیر بسیار  دشواری را تا  ستاندن حق و حقوقش پیمود.  گاه حتی در این بین به جای آنکه از او دفاع شود، فشار اجتماعی و روانی به سمت  سرزنش ضمنی حق طلبی اش پیش می رفت و او را که خواستار قصاص فرد خاطی بود، در تنگنا قرار می داد. آمنه می توانست هفت سال پیش وقتی که خسته شده بود کلامش را در لابلای الفاظ زیبا بپیچد و بگوید: "اگر در این مدت به  فرد اسیدپاش که در زندان بوده، ظلم شده، ایشان به نفع آینده از آن چشم بپوشد و من هم  متقابلا از اینکه  مورد  ظلمی واقع شده ام  و اسید بر چهره ام پاشیده شده و حق انتخابم  سلب گردیده می گذرم تا آن وقت همه به سمت آینده ای بهتر قدم برداریم."  اما او چنین نکرد. ایستاد تا حقش به رسمیت شناخته شود. در پی انتقامجویی نبود و اندیشه اش صلاح و خیر بود اما حاضر هم نبود که حقش را پیش از به رسمیت شناخته شدن واگذار نماید. تازه حتی حالا که حقش به رسمیت شناخته شده،  تنها حاضر شده است مشروط به شرایطی از آن بگذرد. در تعیین این شرایط او به دنبال این است که اولا هزینه ای که بر او تحمیل شده است را از فرد خاطی و حکومتی که این فرد خاطی در آن پرورش یافته است  طلب کند. ثانیا به دنبال شرایطی است که بتواند تضمینی پیدا کند که فرد خاطی دوباره به گونه ای به جامعه برنگردد تا شرارت هایش را از سر بگیرد. او می توانست در همان سالهای نخست بدون اینکه حقش را به رسمیت شناخته باشند، خود را فریب دهد و بدون آنکه امکان دستیابی به حقش را داشته باشد بگوید که لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست.  اما در واقع آن روز اگر او را می بخشید، از ضعف و ناتوانی و عدم امکان حصول حقش بود. ولی اکنون و پس از به رسمیت شناخته شدن حقش، او می تواند لذت بخشش را بچشد چرا که امروز نه از سر ضعف، بلکه فقط به خاطر انسانیت بخشیده است. حرکت او آنقدر تاثیرگذار بود که در همه بخش های جامعه تحرک و نشاط ایجاد کرده است. حتی این قابلیت و پتانسیل را ایجاد کرده است که بر بستر اوضاع اجتماعی که رقم خورده، مطالباتی چون برابری حقوق زنان در بحث دیه و مسایل مشابه در سطح عمومی جامعه مطرح شود.

حالا برگردیم به عرصه سیاسی کشور و رفتار آمنه را مقایسه کنیم با رفتار سیاسی که سالهای متمادی به نام اصلاح طلبی تبلیغ و تبیین می شد. اگر به خاطر بیاوریم  درست در روزهای آغازین دولت اصلاحات، بحث برنامه کارناوال عصر عاشورا که با همکاری و هماهنگی نهادهای امنیتی و صدا و سیما برای تخریب خاتمی و حامیانش ساخته شده بود  پس از رسوایی اولیه با تصمیم آقای خاتمی مسکوت گذاشته شد.  دکتر پورنجاتی که خود از چهره های شاخص اصلاح طلبان بود در مصاحبه ای با روزنامه اعتماد درباره مسکوت گذاشتن پرونده کارناوال عصر عاشورا و همچنین پرونده نوارسازان می گوید: "من در آن دوره قائم مقام سازمان صدا و سيما بودم و از بسياري نمايشنامه هاي پس پرده خبر داشتم اما به هر حال آقاي خاتمي آمد و آن پرونده ها را مسکوت گذاشت. البته بعضاً اين ديدگاه هم مطرح بود که آقاي خاتمي حق نداشت از حق خود- که حق جامعه بود- بگذرد اما مشي مداراگونه و اصلاح طلبانه او اينچنين حکم مي کرد." حالا اما باید از آقای پورنجاتی و حتی از خود آقای خاتمی پرسید که آیا مسکوت گذاشتن آن پرونده ها و گذشتن از حق شخصی و حق جامعه، هنوز هم می تواند به نام اصلاح طلبی توجیه شود؟ آیا اگر آن روز رفتار شوم دستگاه پلید تبلیغاتی حکومت برای ساخت برنامه هایی در جهت تخریب مخالفان رسوا شده بود، امروز  دست حکومت برای ساخت برنامه ها و سناریوهایی به مراتب سیاه تر و پلیدتر بسته تر نبود؟ و البته این داستان در سرتاسر روزهای حیات دولت اصلاحات ادامه پیدا کرد و بعدها به لیست این پرونده ها موارد دیگری با ابعادی به مراتب بزرگتر هم افزوده شد، مواردی چون  پرونده کوی دانشگاه، پرونده قتل های زنجیره ای، پرونده تخلفات مکرر انتخاباتی و پرونده فساد های مالی  و ....  حالا مقایسه کنیم رفتار آمنه را با رفتار  سیاسی طیف اصلاح طلبان و باز هم برگردیم به پرسشی که در طلیعه این بحث مطرح کرده بودیم که رفتار آمنه چه درسهایی برای اصلاح طلبان و آقای خاتمی می تواند به همراه داشته باشد؟ 

قطعا روزهای آینده روزهای سخت و دشواری خواهد بود و این درس ها می تواند چراغ راهنمای روزهای سخت آینده جنبش سبز باشد. اگر قرار است مطالبات بخشی از مردم را دنبال کنیم و اگر قرار است هزینه سنگینی که مردم و فعالین سیاسی و اجتماعی در همه سالهای اخیر پرداخت کرده اند را پشتوانه عمل سیاسی خود قرار دهیم، باید به خاطر داشته باشیم که خقوقی که در سالهای گذشته از مردم ضایع شده است باید به شیوه ای احقاق شود که رضایت و اقناع جامعه را به همراه بیاورد نه اینکه به سمتی برویم که جز سرخوردگی مردم و ریزش بدنه همراهان دستاورد دیگری به همراه نداشته باشد. صحبت از انتقام نیست اما بخشش هم آنگونه که دیدیم رسم و رسومی دارد. اگر قرار هم هست که بخششی صورت بگیرد، اولا باید حقوق ضایع شده مردم و فعالین و مبارزان سیاسی به رسمیت شناخته شود، بابت تجاوزهایی که به حقوق مردم شده شفاف سازی شود و بابت آنها از مردم دلجویی و عذرخواهی شود و دوما راهکارها (اگر موجود است!) و تضمین هایی برای زدودن ریشه های ظلم و جنایت در ساختار حکومت پیدا شود و در نهایت و از همه مهمتر اینکه افکار عمومی نسبت به پیگیری این موضوعات قانع شود. روند جاری حکومت به هیچ عنوان سراغی از حرکت به این سمت ندارد و ساختار فعلی حکومت به نحوی است که قدرت مطلقه فراقانونی حاکمان اصولا امکان هر گونه حرکتی برای احقاق حقوق مردم را سلب نموده است و روز به روز بر حجم سرکوب ها و ظلم ها افزوده است. نه تنها هیچ تلاشی در جهت احقاق حقوق تضییع شده مردم صورت نمی گیرد، بلکه بصورت روزافزون بر شمار زندانیان سیاسی و عقیدتی افزوده می شود و حتی احکام صادره قبلی را هم هر گاه که نیاز باشد سنگینتر می کنند. در این شرایط چه جای طرح بحث بخشش است؟ خوب است کمی از آمنه درس بگیریم.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

 پی نوشت1: این مقاله در دفاع از حق قصاص نیست و اگر در جایی از تلاش آمنه برای حصول این حق دفاع ضمنی شده است، به این سبب بوده است که این حق ناچارا به واسطه قوانین کشور به ایشان تعلق می گیرد و از طرف دیگر، حتی اگر در مورد قصاص بتوان مواردی را مورد بحث قرار داد، در مورد  حق طلب مجازات برای کسی که ظلمی به ایشان وارد نموده است نمی توان تشکیک نمود.


پی نوشت 2: این مطلب را پیش از این در خبرنامه گویا منتشر نموده ام. 

پی نوشت 3: کاریکاتوری که در این متن استفاده شده، اثر مانا نیستانی است که در سایت مردمک منتشر شده است.