نخبه گریزی حکومت ایران و روز دانشجو

آذر ۱۲، ۱۳۸۹

صحبت از پژمردن یک برگ نیست. برگ های سبز بی شماری به دست باغبان بی خرد حکومت ایران خشکانده شده اند یا در حال خشکانده شدن هستند. اگر چه با خشکیدن هر برگی، جوانه سبز جدیدی روییده است، اما افسوس خود را نمی توان کتمان داشت وقتی که باغبان تبر به دست بهترین های سرزمین ایران را نشانه رفته است.
آرمان رضاخانی (+)  یکی از برترین جوانان ایران زمین است. سرگذشت او آنقدر تلخ است که دل هر انسان آزاده ای را به درد می آورد. او و خانواده اش تجسم درد و رنج ایرانیان هستند و داستان زندگی آنها به تنهایی می تواند بیانگر عمق فاجعه ای باشد که در ایران در جریان است. پدر آرمان وقتی که او تنها دو سال داشت به دست یکی از کارگزاران نظام به نام جلال الدین فارسی به قتل می رسد. جلال الدین فارسی که هویت ایرانی اش مورد تردید است،  با نفوذی که در دستگاه فاسد حکومت ایران داشت نهایتا موفق می شود که روند قضایی را تحت تاثیر قرار داده و مورد تبرئه قرار گیرد و  خانواده رضاخانی را مستاصل نموده و از حق دادرسی عادلانه محروم نماید. شرح کامل و بازخوانی تاریخی این موضوع را می توانید در  این تارنما (+) دنبال نمایید.
سرپوش گذاشتن بر این جنایت، تنها ظلمی نیست که در حق آرمان رضاخانی و خانواده اش روا داشته شده است. آرمان بعدها با فداکاریهای مادرش و تلاش خودش به یکی از شایسته ترین جوانان این مملکت تبدیل می شود. آرمان اکنون جوان نخبه ای است که در رشته آی تی تحصیلات دانشگاهی خود را پی می گیرد.  آرمان برگزیده ی جشنواره خوارزمی، نخبه ریاضیات ممتاز کشوری در المپیاد ریاضی، مکتشف دو  قانون در ریاضیات به نام قانون مربعات و مثلثاث رضا خانی و مخترع جوان در زمینه هایی چون سازه های معماری و کمک آموزشی پیکتال است. آرمان در سال های گذشته کتبی در زمینه ریاضیات، ادبیات و جامعه شناسی تالیف کرده که در انتظار چاپ است. وی به زبان های انگلیسی و ایتالیایی تسلط دارد و با زبان های روسی و اکراینی آشناست و در مسابقات مختلفی چون سازه های ماکارونی حضور موفقی داشته است. از دیگر موفقیت های رضاخانی حل یکی از مسائل حل نشده  ریاضیات است که مورد تایید اساتید دانشگاه های مطرح کشور قرار گرفته است. وی هم چنین فعالیت های دیگری در زمینه ی برنامه نویسی و آی تی و ریاضیات نیز دارد .
این جوان شایسته و نخبه که علیرغم همه ظلم ها و بی مهری هایی که حکومت ایران در حقش روا داشته بود، با موفقیت هایی که کسب کرده است شایسته تقدیر بود اما حکومت ایران نه تنها از آرمان و خانواده اش هر گز تقدیر نکرد و هرگز به خاطر ظلمی که در حق خانواده انها روا داشته بود دلجویی نکرد، بلکه آرمان را از آذر 88 به بهانه  نوشته های وبلاگش و به جرم توهین به رهبری و ریس جمهور و تبلیغ علیه نظام  به حبس کشیده و ماهها تحت شکنجه و زندان انفرادی قرار داده و سرانجام در اردیبهشت 89 به دو سال حبس تعزیری محکوم نموده و از آن تاریخ تا همین اواخر (پنجم آذر ماه 89)  او را در زندان اوین  محبوس نگه داشته است.
محمد نوریزاد درباره آرمان رضاخانی که مدتی با او هم بند بوده است چنین می گوید(+):
"من این روزها، با جوان نوزده ساله ای هم نشین و هم بند هستم که مجموعه ای از خردمندی ها ودرستی ها با اوست. این جوان با همین سن و سال اندک خود، دو فرمول بدیع ریاضی را که ازدسترس همۀ دانشمندان وریاضی دانان جهان دور بوده است، کشف کرده و به اسم خود به ثبت رسانده است. این جوان، با همین سن وسال اندک خود، چهار اختراع غرور آفرین دارد. المپیادی است. برندۀ جشنوارۀ خوارزمی است. به زبان های انگلیسی وایتالیایی مسلط است. این جوان اما به اتهام متداول توهین به رییس جمهور و تبلیغ علیه نظام، پنج ماه و نیم است که در زندان است. اتهامی که مردمان جهان، به میزان ارتفاع آن غش غش میخندند. این جوان، شصت روز در زندان انفرادی بوده وتوسط بازجو های تند وبی ادب خود کتک خورده وتهدید شده است. این جوان، همان است که آقای جلال الدین فارسی، پدرش را به ضرب گلولۀ تفنگ شکاری خود کشته است. این جوان، اکنون، هفده سال است که چشم به راه تراوش حق وعدالت، از اسلام اختراعی ما است. اسلامی که آقای جلال الدین فارسی قاتل را به پرداخت یک ریال از پول خون پدر او ملزم نکرده است. اسلامی که آقای جلال الدین فارسی قاتل را آزاد گذارده، وخود او را که به ابراز نشاط سیاسی اش مشغول بوده، به زندان و انفرادی و تحمل ناسزا وضرب وشتم در انداخته است."
باری به هر جهت، روز دانشجو در راه است و هدیه حکومت به آرمان، آزادی موقتش بوده است که پس از ماهها حبس و شکنجه به او اعطا گردیده است. قطعا او از این هدیه متفرعنانه حکومت، کامش تلخ است به خصوص وقتی که می بیند که دانشجویان دیگری همچنان در بندند. مجید توکلی، علی ملیحی، بهاره هدایت، و ...  و دهها نام آشنا و نا آشنای دیگر لیستی از دانشجویان دربند را تشکیل می دهند که ماههاست در حبس و شکنجه به سر می برند.  این لیست طولانی سند افتخار جنبش دانشجویی و مدرک رسوایی حکومت نخبه گریز و مستبد ایران است که دانشگاه  و دانشگاهیان را دشمن تلقی نموده و وزیر علومش وعده تخریب دانشگاه را داده است. در چهارچوب فکری نخبه گریز و دانشجوستیز حکومت ایران می توان دریافت که جرم آرمان رضاخانی دو مورد بوده است: اول اینکه دانشجو بوده و دوم اینکه نامش آرمان است و در سرزمین تاریکیها مگر از آرمان سخن گفتن هم جایز است؟!

اگر چه فرصت آزادانه نفس کشیدن را از دانشگاهها ستانده اند اما افتخارات جنبش دانشجویی ما را بر آن می دارد که در مقابل این همه مجاهدت و فداکاری دانشجویان سر تعظیم فرود آوریم و روز دانشجو را بر همه دانشجویان چه آنان که در زندان های کشور محبوسند و چه آنان که در زندان بزرگ ایران به حبس کشیده شده اند تبریک بگوییم. به امید آنروز که فرصت قدردانی از جوانان دانشجو و گرامیداشت سهم شان در تحولات اجتماعی و سیاسی ایران فراهم آید.
-----------------------------------------------------------------------
پی نوشت 1: این مطلب را پیش از این در وبلاگ رویش سبز منتشر نموده ام: نخبه گریزی حکومت ایران و روز دانشجو

پی نوشت 2: هر گاه که یاد ظلم های حکومت به داشنجویان و فشار بر خانواده هایشان می افتم، یاد ناله های پدر معلمی در ذهنم زنده می شود که از رنجهایش در غم فرزند دانشجوی دربندش می گفت. دردنامه او را می توانید در این ویدیو (+) ببینید.

جناب کدیور! وقت آن است که درباره "هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران" تجدید نظر نمایید.

آبان ۱۸، ۱۳۸۹

 جناب کدیور!

چندی پیش در مصاحبه ای تلویزیونی ابراز داشتید که هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران، شعار غالب مردم ایران در تظاهرات و راهپیمایی های مختلف بوده است. پس از اینکه اعتراضات محافل مختلف درباره تحریف پیام مبارزات مردم ایران به سمع شما رسید، در یادداشتی بی آنکه اشاره ای به تحریف انجام شده داشته باشید، با اندکی کوتاه آمدن از موضع اولیه، اشاره نمودید که شعارنه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران ، هم شعار برخی از مردم بوده است و سپس به دفاع اخلاقی از شعار هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران پرداختید و شعار نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران را نوعاً متضمن نقض اصول اخلاقی دانستید. 

ذیلاً اشاره خواهم کرد که شعار هم غزه، هم لبنان چندان هم با اصول اخلاقی مطابقت نداشته و تلاش شما برای پوشاندن لباس اخلاق بر قامت این شعار بنا به دلایلی که خواهم گفت موجه نمی نماید:

1 – اگر چه نقض حقوق بشر در هر جایی عمل  غیر اخلاقی است که می بایست مورد اعتراض وجدان بشری قرار گیرد، اما متمایز کردن بخشی از مردم دنیا از سایر مردم مطابقتی با اصول اخلاقی ندارد و شاید بهتر باشد که شعار مدنظر شما را به هم سودان، هم چین، هم کوبا، هم کره شمالی، هم غزه، هم لبنان، هم ... و در آخر هم ایرن تغییر داد، که در این صورت  چه معنایی از این شعار که کل دنیا را شامل می شود، مستخرج می گردد؟

2- اگر چه حقوق همه انسان های دنیا اهمیت دارد، اما کدام اصل اخلاقی ناظر بر این است که احراز حقوقی بخشی و صرفاً بخشی از مردم دنیا، هم تراز با احراز حقوق مردم ایران باید باشد؟ بحث بر سر اهمیت و اولویت حقوق انسانها نیست، بحث بر سر احراز حقوق است. برابری حقوق انسان ها مانع از اولویت بندی در احراز حقوق مردمان کشورمان نمی گردد. 

3- در شرایطی که ایران پذیرفته است  که بخشی از جامعه جهانی باشد و الزام خود را به قوانین بین المللی ابراز داشته است، مداخله در امور داخلی یک کشور دیگر و حمایت از یک جریان داخلی در آن کشور با کدام اصول اخلاقی و حقوقی مطابقت دارد؟ 

4- نقض حقوق بشر در لبنان و غزه، توسط جریان های مورد حمایت ایران چه مبنای توجیهی دارد. لطفاً نفرمایید که نقض حقوق بشر توسط آنها نیز مورد تأیید شما نمی باشد، که در این صورت این سوال مطرح خواهد بود که در کدام یک از فرصت های پیش آمده شما به نقض حقوق بشر توسط این گروه ها اشاره داشته و این نقض حقوق تعمداً پنهان داشته شده را محکوم نموده اید؟ 

لذا، با توجه به موارد فوق می بینید که شعار هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران، نه تنها با اصول اخلاقی مطابقت نداشته، بلکه خود ناظر بر سوء استفاده غیر اخلاقی از اصول اخلاقی است که وجه المصالح افکار ایدئولوژیک و نه صرفاً اخلاقی قرار گرفته اند و بر عکس شعار نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران، نه به معنی تأیید نقض حقوق بشر در این دو حوزه، بلکه ناظر بر تعیین اولویت  بندی در احراز حقوق انسانی مردم ایران و اعتراض به رویکرد سوء استفاده گرانه حکوت ایران است. 

از طرف دیگر دفاع جانبدارانه و یکسو گرایانه جنابعالی از بخشی از حقوق مردم دنیا ولو به صرف قرابت ایدئولوژیک در کنار شائبه هایی که در موارد فوق تبلور یافته، مورد تردید و سوال فعالین سیاسی و حقوق بشر قرار گرفته است. این امر بخصوص پس از مواضع شرم آور دبیر کل حزب الله لبنان اهمیت بیشتری یافته است و به جهت زدودن این شائبه، از جنابعالی درخواست دارم که نسبت به مواضع شرم آور حزب الله
لبنان اعلام موضع نموده، تا از این رهگذر  به شفافیت فضای غبار آلود موجود، کمک نمایید. لابد در جریان هستید که با سخنان سید حسن نصرالله حق حاکمیت ملی ایرانیان مورد تعرض قرار گرفته است و از جنابعالی که درباره نقض حقوق انسان های در هر کجای دنیا حساسیت نشان می دهید، انتظار می رود که به نقض حقوق انسان ها در ایران نیز حساس باشید.
 
احمد سعیدی
17 آبان  89
-------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت 1: این نامه و پاسخ آن در وب سایت جرس منتشر گردید: جناب کدیور! وقت آن است که درباره هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران تجدید نظر نمایید.


پی نوشت 2:  پاسخ نامه که گزیده ای از مواضع قبلی  کدیور بوده است به شرح ذیل می باشد:


اولا. شعار "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" در روز قدس در تهران توسط جمعی از جوانان ایرانی فریاد شده است و در وقوع آن تردیدی نیست. ثانیا. این شعار عکس العملی در مقابل استفاده ابزاری از مسئله فلسطین از جانب حکومت ایران بوده است. بسیاری از سردهندگان این شعار سوء استفاده حکومت از آرمان فلسطین برای سرپوش گذاشتن بر ستمی که بر ملت ایران می رود را صادقانه محکوم کرده اند. هر چند از بیان مناسبی برای نیل به این هدف انسانی استفاده نکرده اند.  ثالثا. علیرغم اینکه این شعار در روز قدس سر داده شده است، و با اینکه در قصد خیر بسیاری از سردهندگان آن هم تردیدی نیست، من این شعار سلبی را صحیح نمی دانم، زیرا این شعار نه اخلاقی است و نه اسلامی. ظلم به هر ملتی ناپسند است چه ایرانی چه غیر ایرانی. هر چند اولویت در نبرد با ظالم خانگی است و اول باید خانه را از لوث ظالم پاک کرد ، آنگاه به دفاع از دیگر مظلومان پرداخت.


بیانم در باره شعار "هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران" نادرست و باعث سوء تفاهم شد. ...از شعارهای فوق - به شهادت یوتیوبهای موجود - شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" رواج بیشتر و چشمگیرتری داشته است.

اعضای جنبش سبز درباره شیوه مواجهه با غزه و لبنان متکثر می اندیشند. شعار "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" از مسلمات و مقدسات جنبش سبز نیست. شعار "برخی" از هموطنان ایرانی است. آنچنانکه شعار "هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران" مطالبه برخی دیگر از اعضای جنبش سبز است. هر دو گرایش در صفوف همین جنبش قابل مشاهده اند. نادیده گرفتن گرایش اول همانقدر نادرست است که تعمیم شعارشان به کل جنبش و نادیده گرفتن گرایش دوم. هیچیک از این دو شعار را نمی توان شعار کل مردم ایران یا کل جنبش سبز اعلام کرد. هیچکدام را هم نمی توان نادیده گرفت. هر دو را هم می توان نقد کرد.

من به عنوان یکی از اعضای ساده این جنبش ضمن اعتراف به شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" به عنوان مطالبه برخی از هموطنان محترم، تمام انتقاد خود را متوجه حکومت بیخرد و عقب افتاده ای می کنم که به دلیل استفاده ابزاری از آلام ملت مظلوم فلسطین، جوانان صادقش را به وادی عکس العمل کشانده است. این شعار و شعارهای مشابه معلول سوء تدبیر استبداد دینی است. برای اصلاح این کاستی باید همه همت خود را مصروف مبارزه ملی با خودکامگی و دیکتاتوری کنیم. من حال برخی جوانان هموطنم را به نیکی درک می کنم که چرا به چنین نتیجه ای رسیده اند، اگر چه به شیوه ای متفاوت با ایشان استنتاج می کنم.

استفاده ابزاری حکام جمهوری اسلامی از باورهای دینی و سوء استفاده ایشان از احساسات و عواطف پاک انسانی ایرانیان باعث شده است، که اکنون مسائلی که برای همه عدالت خواهان و آزادی خواهان جهان از بدیهیات شمرده می شود، در فضای عمومی ایران نیازمند استدلال است. واضح است که "چراغی که خانه رواست، مسجد حرام است". در کلیه تصمیمات مرتبط با ایران، مصالح ملی ایران اولویت قطعی بر تمام امور دیگر دارد. اگر قرار است به کمک دیگر مظلومان بشتابیم مظلومیت مسلمانان همسایه در چچن (روسیه) و مظلومیت مسلمانان ترکستان شرقی در چین که یک سوم لغاتشان فارسی است و به فرهنگ ایرانی عشق می ورزند، چرا در بده و بستان سیاسی حکومت با فرمانروایان روسیه و چین فراموش شده است؟


پاسخ به پرسشهای کاربران سبزلینک، سیزدهم  شهریور ۱۳۸۹

شعار “نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران” بر شعارهای دیگر غلبه داشته است. هرچند من این شعار را برخلاف ضوابط حقوق بشر، موازین اخلاقی و مصالح ملی ارزیابی می کنم. افراط و سوء استفاده رژیم جمهوری اسلامی از آرمان فلسطین نباید ما را در برابر نقض حقوق بشر و تجاوز به کرامت انسانی در دیگر سرزمینها بی تفاوت کند. آدم کشی و جنایت همه جا زشت و محکوم است چه در کهریزک و اوین چه در غزه و لبنان. شهروندان کشور همسایه ترکیه در این موضع از هموطنان محترم مدافع این شعارِ عکس العملی موفق تر عمل کرده اند.

پی نوشت 3:   شخصا توضیحات جناب کدیور درباره اصلاح موضع اولیه و اعلام این موضوع که شعار "نه غزه ،  نه لبنان،  جانم فدای ایران"  شعار غالب مردم ایران بوده است را قانع کننده می دانم و اصلاح موضع اولیه توسط ایشان را قابل ستایش می دانم. اما اولا نسبت به غیراخلاقی خواندن شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدی ایران"  و اخلاقی خواندن شعار "هم غزه ، هم لبنان،  جانم فدای ایران"  بنا به استدلالات ارایه شده در نامه ارسالی ام به ایشان، متقاعد نشده ام و ضمنا مقصود اصلی این نامه که همانا اعلام موضع درباره سخنان اخیر سید حسن نصرالله  تا کنون بی پاسخ مانده است که امیدوارم در روزهای آتی و پس از فروخوابیدن التهابات موجود نسبت به این امر اقدام فرمایند.

پی نوشت 4: الان که متن را به روز رسانی می کنم، سه روز از انتشار مطلب اصلی می گذرد. همانطور که انتظار می رفت، جناب کدیور طی مصاحبه ای با مسیح علینژاد به اعلام موضع در برار سخنان سید حسن نصرالله پرداخته و گفته است که : ایرانیان بر خلاف اعراب حجاز، صاحب فرهنگ و تمدنی بزرگ بوده اند. فرهنگ و زبان پارسی خود را با جهانی عوض نمی کنیم. وی همچنین خطاب به دبیرکل حزب الله لبنان گفت که اگر خامنه ای برای او امام است برای بسیاری از ایرانیان داخل کشور کسی است که راهِ معاویه را رفته است.

اعدام، از جلب رضایت خدا تا تحکیم پایه های حکومتی خودکامه

مهر ۱۷، ۱۳۸۹


اعدام یکی از بارزترین وجوه سیستم تاریک قضایی ایران است. بیش از آنکه تدوین چنین سیستم ناکارآمدی بر مبنای اقتضائات روزگار و استدلالت حقوقی و قضایی صورت گرفته باشد، اعدام و مجازاتهای مشابه تبدیل به نمایشی از دینگرایی حکومتی شده است که مشروعیت خود را نه بر پایه مشارکت مردم که بر پایه مذهب بنا نهاده است. اگر چه حتی اگر از منظر درون دینی هم به مجازاتی نظیر اعدام نگریسته شود، اجرای این مجازات چندان قابل دفاع نیست و ایرادات فراوانی بر آن وارد است (+) و متاسفانه باید گفت اجرای چنین احکامی با هزینه کردن از مبانی دینی، مایه وهن دین و احکام دینی شده است. فارغ از مبنای دینی مجازاتهایی مانند اعدام، روند چند سال اخیر نشان داده است که حکومت ایران، چندان هم دغدغه های دینی ندارد و دین را بهانه ای کرده است برای تسلط بر جامعه و چپاول ثروتهای مادی و معنوی آن. در واقع اگر دقیق تر به مساله احکام هراس انگیزی مانند اعدام نگریسته شود، درخواهیم یافت که حکومتی که در بحران فقدان مشروعیت گرفتار آمده است، ناگزیر از اجرای مانور اقتدار شده است تا اگر حکومتی بر دلها ندارد، هراسی را در دلها بنا نهد که ستون سست بقایش شود و فی الواقع راز بقای این حکومت به پراکنش ترس و نفرت وابسته شده است! به عنوان مثال اعدام های دسته جمعی و در ملا عام بیش از آنکه به هدف مجازات و بازدارندگی باشد مانور اقتدار حکومتی است که از حل بحرانهای اجتماعی و سیاسی اش عاجز شده است و با نمایش هایی از این دست ناتوانی مدیریتی خود را پنهان می کند. و تاسف بار آنجاست که حکم  اعدام را به محکومین سیاسی هم تعمیم می دهند و فضاحت را  تا بدانجا می رسانند که از خطبه های دارالخلافه می گویند خداوند از اعدام ها خوشحال می شود و دستوربه قتل و اعدام می دهند تا رضایت خداوندگارشان را بدست آورند (+).

تکلیف چنین حکومتی با موضوع اعدام  مشخص است. اما سوال اینجاست که سهم مردم و باورهایشان در مشروعیت بخشیدن به این مجازات سیاه چیست؟ نقل است که تا زمانی که اعدام تماشاچی دارد، اعدام کننده از آن حمایت می کند. واقعیت این است که بخشی از جسارت نظام حاکمه ایران در اجرای این احکام ننگین، حمایت بخشی از بدنه جامعه از اعدام هاست. صحنه های اعدام در ملا عام یکی از  دردآورترین فجایع بشری است. فاجعه آنجایی فزونی می گیرد که آدمهایی هلهله کنان به تماشا می آیند و گو اینکه به سینما آمده اند، از سر و کول هم بالا می روند که این اعدامها را به نظاره بنشینند. به راستی ما وارث چه فرهنگی هستیم! این درد را کجا باید برد؟
بخش اعظمی از اعدام ها که پشتوانه اجتماعی هم دارد، اعدام هایی است که ذیل نام حکم قصاص (این قتل بی مجازات) صورت می گیرد. حمایت فکری بخش قابل توجهی از جامعه از این نوع اعدام ها  در واقع خشونت خفته در تار و پود پوسیده یک جامعه ناهنجار را نشان می دهد. جامعه ای که چشم در برابر چشم قانون جاری آن است. و کسی که با قصاص آرام می گیرد، در واقع خود به نوعی مرتکب قتل شده است. قتلی سفید و متاسفانه مشروع که فقط مجازات ندارد ولی حقیقتا تاریکی و سیاهی آن بر دل و روح اعدام کننده باقی خواهد ماند. پدری را تصور کنید که فرزند جوانش در درگیری با دوستش بصورت اتفاقی کشته شده است و حالا در پی اعدام قاتل فرزندش است. او که آتش انتقام خون فرزندش را با اعدام خاموش می کند، همانقدر تاریکی بر دلش می نشیند که بر دل قاتل فرزندش نشسته بود. انتقام گیرنده با اجرای قصاص، تاریکی ناشی از کینه و نفرت و بغضش را از دلش بیرون می کند ولی تاریکی ماندگاری را بر دلش جایگزین خواهد نمود که تا ابد با او همراه خواهد بود. او قبل از اعدام قاتل فرزندش، می توانست هر گاه که قلبش بزرگ می شد کینه و نفرت را از دلش بیرون کند اما حالا بعد از قتل قاتل فرزندش، تاریکی این قتل سفید را هرگز نمی تواند از قلبش بیرون کند. مراد از این نوشتار این نیست که از قتل دفاع نموده و وارثان مقتول را بی آنکه حمایت اجتماعی کنیم به حال خود رها سازیم. در مجازات قاتل شکی نیست، اما اعدام راه حلی نیست که برای یک معضل اجتماعی انتخاب شده است و نه تنها چرخه خشونت را متوقف نمی کند، بلکه خود ابزاری است در جهت تزاید نفرت ها و ترویج خشونت ها. و مگر نه اینکه خون به خون شستن محال آمد پدید؟

باری به هر جهت، حمایت فکری بخشی از بدنه اجتماعی مردم از مجازات اعدام به همین جا ختم نمی شود و آثار و تبعات آن به موارد دیگری نیز تعمیم یافته است. حکومت ایران متکی بر همین باورها، راه حل بسیاری از مشکلاتش را، از مبارزه با آنچه خود فساد اخلاقی می خواند گرفته تا مشکلاتی نظیر قاچاق مواد مخدر در اجرای احکامی نظیر اعدام یافته است. و کاش اعدام ها فقط  در همین حوزه باقی می ماند. متاسفانه با سو استفاده از همین باورهای اجتماعی، حکومت ایران به راحتی توانسته  است اعدام های سیاسی و ایدئولوژیک را نیز تئوریزه کند و در راستای دریافت های اجتماعی مردم مشروع جلوه دهد و بدینوسیله اعدام و سرکوب را راهبرد تضمین بقا قرار دهد.  فاجعه قتلهای دهه شصت، که لکه ننگی در تاریخ معاصر ایران است ریشه در همین فضای غبارآلود دارد (+).

اگر هدف را حرکت به سمت جامعه ای مدرن و متعادل قرار دهیم، یکی از جنبه های چنین جامعه ای اجرای مجازات ها به هدف اصلاح جامعه و زدودن خشونت و جرم و همچنین افزایش سطح فرهنگ عمومی است و نه ایجاد ترس و هراس در جامعه. جامعه ای که جرم در آن با مجازات های خشن و رفتار های سرکوبگرانه کنترل شود، حتی اگر در مهار جرم موفقیت هایی هم بدست آید، نمی توان ادعا کرد که رفتارهای جرم خیز بطور کامل از بین رفته اند ، بلکه اشتیاق به انجام جرم کماکان در لایه های جامعه وجود دارد و شاید حتی این انگیزه ها در قالبی جدید بیشتر و بیشتر انگیخته شوند. لذا مبازره با اعدام و مجازاتهای مشابه نظیر سنگسار، قطع دست، شلاق، و ... باید به عنوان یکی از سرفصلهای مبارزات اجتماعی مردم ایران قرار گیرد. در این راه دو مانع عمده وجود دارد. اول حکومتی که این مجازاتها را دستآویز شیوه خشن حکومتمداری نموده است و دوم مردمی که با باورهایشان در این اجرای این مجازاتها سهیم اند و بعضا مجری. خوشبختانه نسل جوان و تحصیلکرده ایرانی، تا حدودی نسبت به عواقب چنین مسایلی آگاه دارد، و می تواند به عنوان سفیر مبارزه با اعدام و خشونت رسمی مهمترین نقش را در این عرصه بازی کند. نهادهای اجتماعی و مردم نهاد نیز می توانند کمک بسیاری در این زمینه داشته باشند. حرکت های اجتماعی اخیر تعدادی از هنرمندان برای مبارزه با اعدام و کسب رضایت صاحبین دم ، بسیار موثر بوده است و مساله اعدام و کراهت آن با برد رسانه ای که این عزیزان داشته اند به یکی از مسایل مهم روز ایران تبدیل شده است (+). با تداوم این گونه حرکت های اجتماعی، حداقل می توانیم امیدوار باشیم که سهم باورهای اجتماعی مردم در رسمیت دادن به این خشونت ها کاهش پیدا خواهد کرد و می توانیم همچنان به انتظار بنشینیم که روزی فرا رسد که به  ایران بدون اعدام افتخار کنیم. تا آن زمان  درد فرهنگی اعدامها، چندان فرصتی برای افتخار کردن و به خود بالیدن نخواهد گذاشت. 
----------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت 1:  این مطلب را با تغییراتی اندک پیش از این در وب سایت خبرنگاران سبز منتشر نموده ام. (+)

پی نوشت 2:  این مطلب را به مناسبت روز جهانی مبارزه با اعدام (دهم اکتبر) و در پی فراخوان وبلاگ ها و وب سایت ها برای طرح عمومی این موضوع نوشتم. اگر چه دغدغه اعدام و مبارزه با آن همیشه در ایده ها ی ذهنی ام وجود داشت، اما این فراخوان سبب گردید که این ایده اندکی رنگ تحقق گیرد. امید دارم که این حرکت در همین جا متوقف نگردد و تبدیل به یک موج اجتماعی در راستای مبارزه با اعدام گردد.

پی نوشت 3:  از صادق خلخالی تا صادق لاریجانی ، از اعدام تا اعدام  مقاله ارزشمندی است که در قسمت به بیان روند اعدام ها در ایرام می پردازد. قسمت اول، به اعدام های انقلابی و سیاسی پس از پیروزی انقلاب و دهه شصت می پردازد، قسمت دوم اعدام های فراقانونی در داخل و خارج از کشور(قتل های زنجیره ای دهه هفتاد) را بررسی می کند، و قسمت پایانی، اعدام مجرمان صغیر، جرائم اجتماعی، اراذل و اوباش، اعدام های سیاسی (دهه هشتاد) مورد بحث قرار می دهد.

پی نوشت 4: نمونه ای دردآور از یک اعدام ایدئولوژیک را می توانید در این لینک ببینید. کاملا مشخص است که این اعدام در یک کانتکست مذهبی صورت می گیرد. فرد اعدام شونده همچون یک قهرمان شعارگویان به پای چوبه دار می رود در حالی که مردم نیز در سوی دیگر با شعارهای مذهبی نفرت خود را نسبت به فرد اعدام شونده ابراز می دارند. نفرت مذهبی در گفتگوهای مردم نیز کاملا هویداست. بدیهی است که این گونه اعدام ها اولین اثرش شعله ورکردن آتش جنگهای مذهبی در مناطقی است که تفاوت های مذهبی بخشی از فرهنگ منطقه است.

پی نوشت 5: حاشیه های چند نمونه از اعدام کودکان در ایران را که به بهانه قصاص انجام شده است را می توانید در این لینک ها جستجو کنید: + ، + ، + . ضمنا به پیشنهاد یکی از دوستان می توانید یک نمونه اعدام کودکان را از ابتدای موضوع تا انتها به لحاظ تاریخ و شرح حوادث (از انتها به ابتدای فهرست جستجو) در این لینک (+) جستجو کنید. 

پی نوشت 6:  این صحنه جزو معدود صحنه هایی است که مردمی به تماشای اعدام آمدند اما این بار نگذاشتند که مراسم اعدام به اجرا درآید و صرفا تماشاچی نبودند.

پی نوشت 7:  برای دریافت عمق فاجعه اعدامهای دسته جمعی می توانید به گزارشهای منتشر شده ای که درباره اعدامهای دسته جمعی در زندان وکیل آباد مشهد صورت می گیرد، مراجعه کنید. ( به عنوان نمونه این گزارش )  
 

پی نوشت8: امیدورام که روزی بتوانیم نسبت به اعدام حیوانات در ایران هم اعتراض کنیم. فعلا که انسانها را اعدام می کنند و خیلی هم کاری از مردم ایران بر نمی آید ولی می توان امیدوار بود. نشانه های خوبی در حال ظاهر شدن است. نمونه ای از اعدام حیوانات در ایران را می توانید در این لینک ببینید.



اعدام شناسه کشور ما نیست

روز دهم اکتبر روز جهانی مبارزه با اعدام است و متاسفانه اعدام  های روزافزون در ایران بصورت سیستماتیک در حال انجام است  که این امر بیان کننده  نیاز  مبرم به توجه و عزم جدی نهادهای مردم نهاد به موضوع مبارزه با این پدیده شوم است. در این نوشتار نمونه هایی از مقالات، نوشته ها و سروده هایی از هنرمندان، نویسندگان و فعالین ایرانی را جمع آوری کرده، که نشان می دهد هنر و فرهنگ ایرانی والاتر از آن است که با پنجه هایی که بر چهره آن کشیده می شود مخدوش شود. اعدام شناسه کشور ما نیست، جمله ای است از مانا نیستانی که در پای یکی از طرح هایش نوشته بود. همین بهانه ای شد که در طرحها و نوشته های ایشان و دیگران جستجویی داشته باشم تا  بتوانیم به آینده ای روشن که قرار است  به همت جوانان  و فرهیختگان ایرانی شکل بگیرد دل خوش داریم، اگر چه اوضاع فعلی چندان خوشایند نیست.
----------------------------------------------------------------------------------

1: شاعر فرهیخته ایرانی، سیمین بهبهانی  در پی اعدام پنج تن از هموطنان ایرانی در ایام پس از انتخابات شعری زیبا سروده است:

بگو چگونه بنویسم یکی نه، پنج تن بودند
نه پنج، بلکه پنجاهان به خاطرات من بودند
*
بگو چگونه بنویسم که دار از درخت آمد
درخت آن درختانی که خود تبر شکن بودند

*
بگو چگونه بنویسم که چوب دارها روزی
فشرده پای آزادی به فرق هر چمن بودند
*
نسیم در درختستان به شاخه ها چو می پیوست
پیام هاش دست افشان به سوی مرد و زن بودند
*
کنون سری به هر داری شکسته گردنی دارد
که روز و روزگارانی یلان تهمتن بودند
*
چه پای در هوا مانده چه لال و بی صدا مانده
معطل اند این سرها که دفتری سخن بودند
*
مگر ببارد از ابری بر این جنازه ها اشکی
که مادران جدا مانده ز پاره های تن بودند
*
ز داوران بی ایمان چه جای شکوه ام کاینان
نه خصم ظلم و ظلمت ها که خصم ذوالمنن بودند
 ----------------------------------------------------------------------------
2: سروده زیبای هوشنگ ابتهاج(ه.ا سایه)  درکی ظریف از موضوع اعدام سیاسی می دهد:
 
خبر کوتاه‌ بود اعدام‌ شان‌ کردند!

خروش‌ دخترک‌ برخاست‌
لبش‌ لرزید
دو چشم‌ خسته‌اش‌ از اشک‌ پر شد
گریه‌ را سر داد
و من‌ با کوششی‌ پر درد
اشکم‌ را نهان‌ کردم‌
چرا اعدامشان‌ کردند؟
می‌پرسد ز من‌، با چشم‌ اشک‌آلود
عزیزم‌، دخترم‌
آنجا شگفت‌انگیز دنیایی‌ست‌
دروغ‌ و دشمنی‌ فرمانروایی‌ می‌کند آنجا
طلا، این‌ کیمیای‌ خون‌ انسان‌ها
خدایی‌ می‌کند آنجا

شگفت‌انگیز دنیایی‌ست‌
که‌ همچون‌ قرن‌های‌ دور
هنوز از ننگ‌ آزار سیاهان‌، دامن‌ آلوده‌ست‌
در آنجا حق‌ و انسان‌ حرف‌های‌ پوچ‌ و بیهوده‌ست‌
در آنجا رهزنی‌، آدم‌کشی‌، خون‌ ریزی‌ آزادست‌
و دست‌ و پای‌ آزادی‌ در زنجیر

عزیزم‌، دخترم‌
آنان‌ برای‌ دشمنی‌ با من‌
برای‌ دشمنی‌ با تو
برای‌ دشمنی‌ با راستی‌ اعدام‌ شان‌ کردند
و هنگامی‌ که‌ یاران‌
با سرود زندگی‌ بر لب‌
به‌ سوی‌ مرگ‌ می‌رفتند
امید آشنا می‌زد چو گل‌ در چشمشان‌ لبخند
به‌ شوق‌ زندگی‌، آواز می‌خواندند
و تا پایان‌ به‌ راه‌ روشن‌ خود با وفا ماندند

عزیزم‌
پاک‌ کن‌ از چهره‌ اشکت‌ را، ز جا برخیز
تو در من‌ زنده‌ای‌، من‌ در تو
ما هرگز نمی‌میریم‌
من‌ و تو با هزارانِ دگر
این‌ راه‌ را دنبال‌ می‌گیریم‌
از آن‌ ماست‌ پیروزی‌
از آن‌ ماست‌ فردا
با همه‌ شادی‌ و بهروزی‌

عزیزم‌
کار دنیا رو به‌ آبادی‌ست‌
و هر لاله‌ که‌ از خون‌ شهیدان‌ می‌دمد امروز
نوید روز آزادی‌ست

-----------------------------------------------------------------------------------

کتاب دو جلدی حق حیات نوشته عمادالدین باقی  تاکنون به نزبانهای انگلیسی و عربی ترجمه شده است. مطالعه باقی مبتنی بر مباحث حقوقی در قوانین اسلامی و بین المللی است که در آن  به این جمعبندی می رسد که پایان دادن به هر شکلی از اعدام یک ضرورت است از جمله محکومیت اعدام کودکان بخاطر جرایمی که در سن کمتر از ۱۸ سالگی مرتکب شده اند. نسخه الکترونیکی این کتاب از این لینک قابل دریافت است.

---------------------------------------------------------------------------
میر حسین موسوی ومهدی کروبی، اعدام های سیاسی بهمن ماه 88 را که به قصد ایجاد رعب و وحشت در مردم انجام شده بود محکوم نمودند.

در موضع گیری دیگری، در اردیبهشت 89، میرحسین موسوی اعدامهای سیاسی پنج نفر از هموطنانمان را محکوم نمود.  مهدی کروبی نیز در اردیبهشت 88 طی بیانیه ای خواستار لغو مجازات اعدام کودکان زیر 18 سال شده بود.
----------------------------------------------------------------------------------
 رهنورد  ضمن محکوم کردن اعدام های دهه شصت در یک موضع گیری شجاعانه گفت که اعدام های سال شصت و هفت لکه ی سیاهی است که به آب زمزم و کوثر نتوان سفید کرد. وی همچنین در یادداشتی تحت عنوان چرا اعدام؟ به نقد این پدیده شوم در عرصه قضایی ایران می پردازد.


------------------------------------------------------------------------------
صبا واصفی پژوهشگر، فعال حقوق بشرو فعال جنبش زنان  که اکنون ساکن استرالیاست طی یک ابتکار حقوق بشری، به همراه ایرانیان مقیم استرالیا ضمن 50 کیلومتر دوچرخه سواری خواستار لغو مجازات اعدام درجمهوری اسلامی ایران می شود.
صبا واصفی ضمن تشکر از ایرانیان فعال در انجام این حرکت اعتراضی، می گوید: "بر مبنای آمار ارایه شد ه از طر ف سازمان های جهانی و نهاد  حقوق بشری سازمان ملل متحد، جمهوری اسلامی دارای رتبه اول در محکومیت کودکان به مجازات اعدام و رتبه دوم در اعدام بزرگسالان درجهان است. اکنون که درآستانه روز جهانی مبارزه علیه اعدام قرار داریم، برای آگاه سازی افکارعمومی، این حرکت اعتراضی را سازمان دادیم."
---------------------------------------------------------------------------------
شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل نیز همواره نسبت به اجرای مجازات اعدام در ایران موضع گیری نموده و کمک شایانی در بسیج افکار عمومی دنیا بر علیه اعدام در ایران و به خصوص اعدام کودکان زیر 18 سال داشته است.

---------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت 1: نمونه های فوق تنها بخش کوچکی از آثار و فعالیت ها در راستای مبارزه با اعدام بوده است و قطعا نمونه های دیگری نیز وجود دارد که همگی در جای خود ارزشمند می باشند.
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت 2: این مطلب را به مناسبت روز جهانی مبارزه با اعدام (دهم اکتبر) و در پی فراخوان وبلاگ ها و وب سایت ها برای طرح عمومی این موضوع نوشتم. اگر چه دغدغه اعدام و مبارزه با آن همیشه در ایده ها ی ذهنی ام وجود داشت، اما این فراخوان سبب گردید که این ایده اندکی رنگ تحقق گیرد. امید دارم که این حرکت در همین جا متوقف نگردد و تبدیل به یک موج اجتماعی در راستای مبارزه با اعدام گردد.

جنبش سبز و مساله ای به نام دین

شهریور ۲۷، ۱۳۸۹


در تاریخ ایران، کم نبوده است برشها و دوره هایی بعضاً بسیار طولانی که سوارکارانی نشسته برمرکب دین، بر جان و مال و زندگی مردم مسلط شده اند، جامعه را به قهقرا برده اند و نهایتا پس از تحمیل هزینه فراوان رو به زوال گذاشته اند. مقاطعی هم بوده است که طبقه روحانیون اگر چه مستقیما در حکومت نقش نداشته، اما به قوام حکومت جور و یا سقوط دولتهای مردمی کمک نموده و به  قول معروف ضلع تزویر از مثلث زر و زور و تزویر(منبر) را تشکیل داده اند. آخرین نمونه از سیاهه حکومت های دینی، حکومت اخیر ایران است که وضعیتی تاریک را بر ایران حاکم نموده و چشم انداز هر گونه اقدام اصلاحی را تیره و تار ساخته است. حال که از پس این ابرهای سیاه، بارقه های امید سبز نمایان شده، جمعی از ایرانیان نگران از بازتولید استبداد دینی در قالبی نوین، همچون مارگزیده ای که از ریسمان مذهب در هراسند، با حضور هر نماد مذهبی در تار و پود این جنبش مخالفند و عموما استدلالهایشان را بر مبنای نوعی قیاس با انقلاب 57 بنا می کنند و نسبت به تکرار تجربه ای مشابه هشدار می دهند.

در نقد این نظر، با نویسنده همراه شوید تا فضای دهه پنجاه را مروری سریع کنیم. انقلاب 57 ایران، یک انقلاب مذهبی بود. مطالبات مذهبی در صدر مطالبات قرار داشتند و مطالبات اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی با اختلافی فاحش در درجات بعدی مطرح بودند. پایگاه اصلی انقلاب، مساجد و مبلغین آن، روحانیت بودند. اگر چه ائتلاف های نانوشته ای بین روحانیون و سایر گروهها وجود داشت، اما نقش آن گروهها  و ضریب نفوذ آنها در جامعه در مقابل نفوذ و سیطره روحانیون ناچیز بود. این روند به خصوص در سالهای منتهی به انقلاب شدت بیشتری هم به خود گرفته بود. در دوران سالهای قبل از انقلاب، حتی دغدغه دانشگاههای ما هم مفاهیم مدرن نبود و بیشتر دغدغه مذهب داشتند. رشد گروههای اسلامگرا در دانشگاههای آن دوران انکار ناشدنی است. حتی روشنفکر آن زمان هم، شریعتی بود که دغدغه اش ترویج اسلام سرخ به جای اسلام سیاه صفوی و حوزه تاثیرش جوانان و بخصوص اقشار دانشگاهی بود. صدای غالب جامعه و دانشگاه، مذهب و دغدغه های مذهبی بود.  به قول یکی از روزنامه نگاران: "خمینی که از آسمان نازل نشد، او حاصل جمع جامعه ما بود. حرف های خمینی همان جملاتی بود که بارها و بارها از دهان روشنفکران چپ و لائیک این مملکت در سالهای استبداد درآمده بود. امام زمان را قبل از همه فروغ فرخزاد خواب دیده بود و پرویز صیاد در صمدش دقیقا همان انتقاداتی را از حکومت می کرد که خمینی می کرد. هادی خرسندی قبل از بنده و جنابعالی " خدا را یک شب با خمینی" دیده بود در آن شعر معروف. اسماعیل نوری علا در هفته نامه ای که توسط احمد شاملو سردبیری می شد، نوشته بود که حکومت دینی هیچ ربطی به استبداد ندارد. خشونت را بهترین نمایشنامه نوبس تاریخ ایران، حضرت ساعدی در سال 1357 تئوریزه کرده بود. حاصل همه اینها شد آیت الله خمینی. "

بعد از انقلاب، وقتی مردم طعم یک حکومت دینی را چشیدند، کم کم از آرمانهای اولیه فرو آمدند. دانستند که حکومت دینی، فریبی بر قامت استبداد دینی است. با پوست و گوشت خود درک کردند که استبداد دینی تلخ ترین طعم را از میان حکومت های استبدادی دارد. دانستند که اگر در میخانه ها را ببندند، راههای تزویر و ریا باز می شود و در پایان نه از دین نشان ماند و نه از ملک! این تصویر مردمی است که دغدغه به قدرت رساندن اسلام را داشتند و حالا پس از محقق شدن آرزویشان، اینک سی سال است که در عزل حکومتی که خود بر سر کار آورده اند، حیران مانده اند. مگر غول استبداد دینی را به این راحتی می شود عزل کرد؟

علیرغم این، تصویر جامعه امروز ایران، کماکان تصویری مذهبی است، با این تفاوت که مردم دانسته اند که دین امری شخصی است و دخلی به حکومت ندارد. مردم به دو چشمان خود دیده اند که حکومت، دین را نه برای تحقق جامعه دینی که برای بقای خودش هزینه خواهد کرد. مردم اگر چه هنوز از اسم سکولاریسم هراس دارند، اما به واقع سکولارانی معتقد به جدایی نهاد دین از حکومت هستند و دغدغه امروزشان نه دغدغه دینی که عزل حکومتی است که دین را بهانه کرده است.  دعوای امروز مردم ایران دیگر دین نیست، نان و آزادی است. این به معنی ضد مذهبی شدن مردم نیست، بلکه مردم با تجربه کردن تلخی های یک  دین سیاسی، مذهب را به خلوت منزلشان برگردانده اند و دانسته اند که اینگونه هم ایمانشان بهتر حفظ می شود و هم مملکتشان! و چنین است که دیگر نبض جامعه در دست روحانیت نیست. جوانان تحصیلکرده که این روزها صدای غالب جامعه شده اند، ندای آزادیخواهی و عدالت را تا روستاهای دورافتاده هم برده اند و در مقابل، منابر و مساجد روحانیون غالبا  بی رونق  شده است! و خلاصه اینکه طعم بحرانهای ناکارآمدی حکومت دینی را همه چه شهرنشینان و چه روستانشینان چشیده اند.

و چنین است که می پندارم، قیاس این روزها با روزهای قبل از انقلاب 57 قیاسی باطل است و نگرانی از بازتولید استبداد دینی در لوای جنبش سبز، نوعی بدبینی است و اصرار بر حذف دین از متن جنبش و ترویج عقاید ضدمذهبی، منجر به از دست دادن بدنه اصلی جنبش و انزوای آن خواهد شد و حتی ممکن است که نقض غرض شود و  دغدغه مذهب را بصورت انفعالی به جامعه بازگرداند. علیرغم این امر، می توان  با حفظ حقوق و احترام دینداران حاضر در جنبش، نسبت به خطرات بازتولید استبداد دینی بر بستر اسلام سیاسی تاکید کرد و خاطره سی سال گذشته را زنده نگه داشت تا مبادا ظلمی که به نام دین بر مردم روا داشته شد، از خاطره مردم ایران فراموش شود و تا مبادا که دوباره هوس حکومت دینی کنند! 


------------------------------------------------------------------


پی نوشت1: دوستانی که علاقه دارند را به خواندن پاسخ های محسن کدیور به پرسشهای کاربران سایت سبزلینک  و همچنین  شنیدن سخنرانی منتقدانه ایشان نسبت به ولایت فقیه فرا می خوانم که خود گویای بخشی از داستانی است که فوقا نقل گردید.
 الف:پاسخهای محسن کدیور به پرسشهای کاربران سبزلینک
ب:  سخنرانی کدیور در باب ولایت فقیه

 پی نوشت 2: این مطلب را پیش از این در وبسایت خبرنگاران سبز منتشر نموده ام: جنبش سبز و مساله‌ای به نام دین



نمی‌دانستیم حکومت اسلامی آخرش می‌رسد به دستگاه اموی و عباسی

شهریور ۱۳، ۱۳۸۹



 خدایا چنان کن سرانجام کار، که اینها رفتنی باشند و مردم ماندگار

این روزها کمی کلافه کننده می گذرد. امیدهای ملتی در حال پژمرده و له شدن است. هنر دولتیان کشتن آرزوهای ملتی دردمند شده است. مسیح علی نژاد  که هلهله های کلبان آستان ولایت او را آزرده خاطر و حیران کرده است در دل نوشته ای می پرسد ما کجا هستیم و خودش را می گوید که در لابلای خبرها گم و معلق است و یک گوشش به صداهایی است که از ایران بلند است و گوش دیگرش به صداهایی که در ایران و در این بحران خاموش.

یکی دیگر می گوید با این وضعیت باید که ایران را ایران اشغالی بنامیم. منظورش این است که حکومت آنقدر با مردم بیگانه شده، که انگار به این خاک تعلق ندارد. حق هم دارد. رفتار حکومت با مردم یادآور رفتاری است که قشون خارجی به گاه لشکرکشی به این مرز و بوم داشته اند. وانگهی رفتاری که این روزها با اسرای دربند می شود حتی با اسرای جنگی هم انجام نمی دهند. از شکنجه و توهین گرفته تا تجاوز و خرد کردن دهان زندانیان و نهایتا قتل آنها. 
مسجد و منزل و مکتب را به آتش کشیده اند و اوباش را به جان مردم انداخته اند و به قول سعدی سنگها را بسته اند و سگها ها را رها کرده اند در خیابان های شهر. نمی دانم اینگونه زیستن و حکومت کردن به دل خود آنها می چسبد یا نه؟ حکومتی که پایگاهش نه دلها که چماق اوباش باشد، به چه می ارزد؟ این حس مالیخولیایی قدرت مطلقه آدمی را به چه پستی و دنائتی که نمی رساند!
آنچه هست باید بگویم که روزگار تلخی شده است. نه مذهبی ها دل خوشی از این حکومت دارند و نه غیرمذهبی ها. گمان نکنید که حکومتیان پایگاهشان در دلهای مذهبی هاست، اینها مذهب را واسطه لمپنیزم خودشان کرده اند و ستون حکومتشان را نه در دلهای مذهبی ها که بر شانه های آنها گذاشته اند. پیاده نظام اینها اگر روزی مذهبی ها بودند، امروز صحنه گردان آنها اراذل و اوباش و پیغمبرشان، پیغمبر دزدان است.
 متاسفانه خیلی از ما و پدرانمان در هزینه ها و انقلابی که اینها میراث خوار آن شده اند شریک بوده ایم. فکر می کردیم که حکومت اسلامی آخرش می رسد به یک دنیای آرمانی. نمی دانستیم آخرش می رسد به دستگاه اموی و عباسی. نمی دانستیم که نامردمانی پیدا می شوند که امنیت خودشان را امنیت ملی و مخالفت با خودشان را محاربه با خدا می خوانند و مثل بختک بر روی مقام و نظام می افتند و حفظ نظام را اوجب الواجبات جلوه می دهند. نمی دانستیم که کارشان بدانجا می انجامد که همچون حرامیان به زن و مرد حمله می کنند و بعد هم خیمه شب بازی باور نکردنی دفاع از مظلومان فلسطین را اکران می کنند. . اینها مظلومیت را هم مبتذل کرده اند. از یک طرف اسلحه به دست گرفته اند و مردمی که اعتراضی به حق و مدنی داشته اند را به وحشیانه ترین روشها سرکوب می کنند و از آن سوی دچار توهم حسینی بودن و در کربلا تنها  و مظلوم ماندن هم شده اند! چه حس متناقضی است و من مانده ام که اینها خود چگونه این تناقض را باور کرده اند. نیک می دانم که امروز بحث باورها نیست. این رویکرد دوگانه و این ایدئولوژی مستهجن، راهکار فریبکارانه دستگاه استبداد دینی است برای پنهان کردن چهره پلیدش.
این روزها دلمان تلخ شده است. این حکومت جور هم که انگاراز تلخ بودن دنیای ما کامش شاد می شود. این دین اینهاست. ایرادی ندارد، ما با پوست و گوشت خود استبداد دینی را و تلخی هایش را تجربه می کنیم. این هم فرازی از مبازره صد ساله ماست. این تجربه ها اگر به کار خودمان نیاید، به کار فرزندانمان خواهد آمد. فرزندانی که شاید دیگر حتی اسلام رحمانی را هم سخت باور کنند، بس که اینها و رهبرانشان به اسم اسلام ظلم کردند.
 دیر یا زود باید این فراز تلخ و این آرمان حکومت دینی در ایران تجربه می گردید و طعم گول زننده این آش چشیده می شد. از بد اقبالی ما، این فراز سیاه تاریخ معاصر با کودکی و جوانی ما هم عصر شد و ما اینک نسلی سوخته هستیم در آینه تاریخ. باشد که آیندگان این تجربه تاریخی را به خوبی درک کنند و تجربه های این نسل سوخته را چراغ راه آینده شان کنند به سوی ایرانی آباد و آزاد.
نوشته ام زیادی رنگ و بوی یاس و دلمردگی گرفت. باید از این هوای دلمردگی گریخت. هنر آن است که ققنوس وار بال بر آتش زنیم و  از زیر خاکستر یاس و دلمردگی، حیاتی دوباره و پرنشاط بیابیم. تاریخ همیشه پر از درس است به خصوص برای ما که خیلی عجولانه دوست داریم آخر قصه را همان اول بفهمیم و برای دیدن نتیجه گاهی طاقتمان طاق می شود. خیلی نیازی به راه دور رفتن نیست.  کافی است که همین انقلاب تلخ اخیر را مروری کنیم تا ببینیم که چقدر فراز و فرود داشته است. خلاصه آنکه راهمان اگرچه طولانی است و پر نشیب و فراز، امیدوارم که پایانش به تلخی انقلاب 57 نباشد. شاید طولانی شدن راه این فایده نهان را داشته باشد که با تجربه تر با قضایا برخورد کنیم و در سیکل معیوب انقلاب و استبداد گرفتار نگردیم. تا آن هنگام چراغ امید را در دلمان زنده نگه می داریم و آرزو میکنیم که پایان کار چنان شود که اینها رفتنی باشند و مردم ماندگار. سروده زیبایی از "ر.دامون" که گل امید ما را خطاب قرار می دهد، پایان بخش این دلنوشته است.

گل من تاب بیار
بغل باغچه ی کوچک ما
پشت پهنای سپیدار  بلند
دو کبوتر به تماشای تو بر خاسته اند

اندکی تاب بیار
بغل باغچه ی کوچک ما
جای گره خوردن مهتاب و شب و پنجره بود
پاتوق پوپکِ معشوقه، که از عاشق خوش باور و بخت
هی نهان میشد و پنهان میکرد
ناز چشمان تَرَش را به تن دار و درخت

گل من، طاقت ما بیشتر از عمر شب است
میتوانیم به لالای لب مادرکی دل بسِپاریم هنوز
گرچه گهواره شکستند و به جاپای بلورین خدا سنگ زدند
آسمانی به بلندای شب و عاطفه داریم هنوز

گل من، باغچه ی خاطره ها
این دل آشفته دیار
چشم در راه قدمهای تو است
تو فقط گریه نکن

گل ِ من تاب بیار
همه امید منی
نشکنی شیشه ی رؤیایم را
پشت، بر بختِ سیاهم مکنی
زیر قولت نزنی

دورترها غزل و قافیه در جریانند
صحبت از ما شدن است
گل من نوبت شبها که گذشت
وقت فردا شدن است
------------------------------------------------------------------------
این مطلب را پیش از این در سایت خبرنگاران سبز منتشر نموده ام:

نمی‌د انستیم حکومت اسلامی آخرش می‌رسد به دستگاه اموی و عباسی


روزخیمه شب بازی قدس در راه است: نشاط در اردوگاه سبز و هراس در لشکرگاه کودتا

شهریور ۰۷، ۱۳۸۹

حکومت ایران، مدعی است که جنبش سبز را به طور کامل سرکوب کرده است، اما حتی از برگزاری شبهای قدر در حرم بنیانگذار حکومتش هم هراسان است و آن را تعطیل کرده است. کشور هنوز پادگان است و لرزش دست و دل کودتاگران از دور هویداست، اما ادعای مضحک فتح جنبش را دارند. در خیال کودتاگران، فتح خیابانها فتح جنبش است، اما نمی دانند که جنبش سبز دلها را فتح کرده است، و دلهای مردم جایی است که با لشکرکشی و حکومت نظامی فتح نمی شود. وقتی دلها با حکومت نباشد، خیابانهای مرده شهر خبر از آتشی می دهد که در زیر خاکستر و در انتظار بهانه ای برای شعله ور شدن است.
 برخلاف این آشفتگی در آوردگاه متزلزل کودتا، در اردوگاه سبز وضعیت متفاوت است. جنبش سبز بعد از آن راهپیمایی های میلیونی، به این باور رسیده است که بیشمار است و به این بلوغ سیاسی رسیده است که لزوما نباید همه چیز را در کف خیابان جستجو نکند و مگر چند بار باید بی شماریشان را اثبات کنند؟ جنبش سبز به خوبی دریافته است که پاشنه آشیل غول استبداد دینی، آگاهی مردمان است. وقتی پایگاه جهل و خرافه و دروغ فروپاشد، غول استبداد دینی خود به خود ذوب خواهد شد. و روز قدس یکی از همان روزهایی است که کاخ نامشورع جور بر آن بنا شده است. حکومتی که در نوع خودش ظالمانه ترین و وحشیانه ترین روشها را برای سرکوب مردمان خودش به کار برده است، امروز مدعی دفاع از حقوق فلسطینیان در برابر ظلم دولت نظامی اسراییل است. این دروغ بین المللی صرفا از زبان دولت کودتا گفته نمی شود، بلکه با برگزاری راهپیمایی های صوری در حمایت از مردم فلسطین، می خواهند دروغشان را در نقابی گمراه کننده به نام مردم ایران جلوه دهند.
 خوشبختانه علیرغم همه تدارکاتی که دولت کودتا اندیشیده بود، حضور مقتدرانه سال گذشته جنبش سبز، نقاب را از چهره کریه حکومت فریبکار ایران برداشت و پیامی شفاف را به دنیا مخابره کرد. امسال نیز روز قدس دیگری در راه است و عفریته کودتا در پی چینش نمایشنامه دروغین دیگری است. از یک سو، می خواهند دروغ سی ساله شان در دفاع از مظلوم را تکرار کنند و از سویی دیگر و در صورت عدم حضور جنبش سبز، می خواهند مارش دورغین پیروزی کامل را بنوازند. از همین روست که جنبش برای مقابله با این طرح های شوم، در حال برنامه ریزی برای حضور سبز دیگری است. بدیهی است با همینه ای که دولت کودتا برای جلوگیری از تکرار رسوایی سال گذشته تدارک خواهد دید، قرار نیست و ممکن هم نیست که با هزینه بسیار یک راهپیمایی میلیونی به نمایش گذاشته شود، اما همینقدر که این نمایش کودتایی رسوا شود، خودش یک پیروزی است. همینقدر که خیابان های شهر چهره نظامی به خود بگیرد و سربازان دولت نظامی ایران  همچون نظامیان اسراییلی برای جلوگیری از حضور واقعی مردم در خیابان قطار شوند، نمایش مضحکشان شکست می خورد. در بدترین ( وشاید بهترین) شرایط ، اگر باتومی بلند کنند و اگر گلوله ای شلیک کنند، افتضاحی جهانی را به نمایش خواهند گذاشت که قابل پرده پوشی نیست و پیام جنبش سبز دگرباره جهانی می شود.
اهالی جنبش سبز در خارج از کشور نیز می توانند همزمان با روز خیمه ش بازی قدس، تصاویر سرکوب مردم ایران را به جهانیان نشان دهند و به رسوا کردن این نمایش یاری رسانند. کافی است شعارهایی نظیر دولت ایران دروغ می گوید در کنار تصاویر سرکوب قرار گیرد، تا هم پیام مردم ایران به دنیا مخابره شده باشد و هم از خرج کردن دولت کودتایی ایران از مشروعیت جعلی برای حمایت دروغین از مردم فلسطین جلوگیری شود.
جان کلام اینکه، روزهای سبز در راه است و نشاط در اردوگاه جنبش و هراس در لشکرگاه کودتا خود نشان از پیروزی زودهنگام جنبش سبز دارد. می توانیم با این امید، روزهای آینده را برای حضوری مدبرانه  برنامه ریزی کنیم.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: اصل این مطلب را با اندکی تغییر پیش از این در سایت خبرنگاران سبز با عنوان   حضور سبز، نمایشنامه روز قدس را رسوا خواهد کرد منتشر نموده ام.

فیفا و همراهی با نقض حقوق زنان ایرانی

مرداد ۲۵، ۱۳۸۹

رفتاری که  مورد اعتراض فعالین حقوق زن قرار نگرفت:
فیفا و همراهی با نقض حقوق زنان ایرانی


امروز سیاست زدگی بیش از حد و تمرکز بر روی مسایل حاشیه ای، ما را از بسیاری مسایل غافل کرده است. یکی از این مسایل که مورد کم توجهی فعالین سیاسی و اجتماعی قرار گرفته است، به رسمیت شناختن حجاب اجباری توسط سازمانهای بین المللی بوده که آخرین مورد، توافق فیفا و حکومت ایران برای نحوه پوشش تیم دختران ایرانی در مسابقات المپیک چوانان سنگاپور است. در اینجا هدف نگارنده از باز نمودن این بحث تمرکز بر روی اصل مساله حجاب نیست، بلکه مساله نگران کننده، حجاب اجباری است که بی شک با حقوق اولیه زنان در تعارض جدی است. نگرانی دیگر، تصویر ناخوشایندی است که در اثر حضور این چهره عجیب و غریب دختران ایرانی  در جهان پدیدار می گردد، آنچنان که گویی ایرانیان، مسلمانانی افراطی تر از دیگر بلاد اسلامی هستند، حال آنکه این تصویری واقعی از ایران نیست و خود این تصویر مخدوش از بین برنده بخشی از دستاوردها، تصویر و نقش مثبت زنان ایرانی در جنبش اجتماعی یک سال گذشته  می باشد.   شاید از همین روی باشد، که دولت کودتا حاضر به هر نوع همکاری با فیفا شده تا بتواند این چهره عجیب و غریب را روانه عرصه ای کند که تاثیر تبلیغاتی آن  قابل چشم پوشی نیست.
اما عجیبتر سکوت و انفعال فعالین سیاسی، اجتماعی و فعالین حقوق زنان است. توافق فیفا با ایران، در واقع به رسمیت شناخته شدن نقض یکی از بدیهی ترین حقوق بشری به دست یکی از مهمترین سازمانهای بین المللی است. حال که رژیم ایران بر این بوده است که چنین از غفلت فعالین ایرانی، سو استفاده کند، هنوز فرصت جبران از دست نرفته و می توان این حضور دختران ایرانی در المپیک را بهانه ای کرد برای اعتراض به نقض حقوق زنان در ایران، به گونه ای که صدای جنبش زنان در ایران به نحوی بلندتر به گوش جهانیان رسانده شود. بدینسان، اولا حرکت مزورانه حکومت ایران  خنثی شده و ثانیا  صدای جنبش زنان ایرانی جهانی تر می شود. دغدغه ای که وجود دارد این است، که باید مراقب بود تا خود اصل حضور دختران ایرانی در مجامع بین المللی مورد تعرض قرار نگیرد. به نظر می آید، همین امر هم باعث رفتار محافظه کارانه فعالین عرصه زنان در این زمینه شده است. اینکه دختران ایرانی در چنین عرصه ای حاضر شده اند، خبر مسرت بخشی است، اما این موضوع نباید بهانه ای برای به رسمیت شناختن نقض حقوق آنان شود و به عبارت دیگر، حضور دختران ایرانی در عرصه های بین المللی به هر قیمتی، در واقع تحقیر آنان بوده و مضافا بر اینکه حکومت ایران این موضوع را دستاویزی خواهد نمود که به صورت غیرواقعی تصویری بزک کرده نشان دهد که گویی عرصه فعالیت زنان ایرانی را باز گذاشته است.
پیشنهاد می گردد، فعالین زنان با این موضوع فعالانه تر برخورد نمایند، کمپین هایی برای دفاع از حق پوشش دختران ایرانی تیم ملی جوانان ایرانی تشکیل شود، در صورت امکان در محل مسابقات (سنگاپور) حرکت های اعتراضی در این زمینه صورت پذیرد و زبانی بین المللی برای بیان اعتراضات انتخاب شود و کاریکاتوریست ها و نویسندگان با زبانی بین المللی پیام حمایت از حقوق دختران ایرانی را به جهان مخابره کنند.  این رویکرد سبب خواهد شد که دست حکومت ایران برای این رفتار مشمئز کننده و سواستفاده از نهادهای بین المللی برای همراهی در نقض حقوق بشر در ایران بسته نگه داشته شود.

اگر دین دارید آزاده هم باشید

مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

در اخبار آمده است که دینداران بر چهار دسته اند
1-    حکومتیان و جیره خواران و مزدوران که تکلیف شان مشخص است. آنها آزادگی را خیلی وقت است فروخته اند. دین را هم صرفا دکان کرده اند. امویه وار دین را می دوشند و مردم را مرکب کرده اند. افسوس که گروهی از علما نیز با دستگاه جور رفت و آمدی می یابند و حلقه زر و زور و منبر(تزویر) را تکمیل می کنند. اینها نه دین دارند و نه آزادگی.

2-    آنها که جهل چشمهایشان را کور کرده است و گمان می کنند که حفظ دین اوجب الواجبات است و به هر طریق ممکن باید بیضه دین را حفظ کرد و لذا حکومت ظالم را که داعیه دینداری دارد را حمایت می کنند اینها مشروعیت بخش پایه های حکومت جورند. اینها مرکبی هستند که نه تنها به حکومت جور سواری می دهند بلکه باعث فساد جامعه هستند و  باعث می شوند که  تر و خشک با هم به جور ظالم بسوزند. اینها دین دارند اما آزادگی ندارند. لذا باید گفت اگر دین دارید آزادگی هم داشته باشید.

3-    آنها که یقین دارند ظلمی بزرگ بر این مردم روا داشته می شود و عفریته گریهای دستگاه جور را باور نکرده اند اما بر جور ظالم سکوت کرده اند. از قضا بسیار هم مذهبی هستند و روضه های پرشور امام حسین را پراشک برگزار میکنند و بسیار آرزو می کردند که جزو 72 تن باشند. اما وقتی به مصداق های ظلم می رسند آن هم مصداق هایی به این وضوح، دیگر تشنه شربت شهادت نیستند و ساکت می شوند. گو اینکه حسین را برای گریه و عزا می خواستند.  افسوس که بسیاری از علمای دیندار هم در این گروه می افتند. اینها دین دارند اما غیرت ندارند. به اینها باید گفت اگر دین دارید غیرت هم داشته باشید.

4-    آنها که هم دین دارند، هم آزادگی، و هم غیرت. اینها را جامه سبز سزاوار است و قدمشان بر چشمان سبزجامگان هموار.

----------------------------------------------------------
اصل این مطلب را پیش از این در وبلاگ دوست عزیزم Spinooza منتشر نموده ام: اگر دین دارید آزاده هم باشید

وظیفه اخلاقی جنبش سبز و رهبران در برابر اعتصاب غذای آزادگان دربند

امروز، شرایط جامعه ایران به گونه ای است که دردها و آلام هموطنانمان هر روز فزونی می گیرد. درد نان و آب و آزادی، زندگی را بر بیشتر ایرانیان دشوار نموده است. این روزها، درد جدیدی نیز به دردهایمان اضافه شده است و آن تحمل خرد شدن عزیزترین عزیزانمان در برابر چشمان حیرت زده مان است و در مقابل این حیرت، آنچه می بینیم قساوت حکومتی است که گویی از انسانیت کمترین بهره را هم نبرده است. و سوالی که پیش می آید این است که چه باید کرد؟
دلهای همه ما چرکین است. خشم درونمان را پر کرده است. ابزارهای مبازره هم که این روزها به حداقل رسیده است. در این هماورد سخت و دشوار، گروهی ترجیح داده اند حالا که زورشان به منبع آلام امروزشان نمی رسد، این خشم را بر سر همدیگر خالی کنند، گروهی نغمه های یاس سردهند و گروهی در تخیلات و توهمات، به تصور پیروزی به مرز بندی و افزودن مطالبات پرداخته اند و دستهای پیدا و نهان حکومت هم در دامن زدن به این ناملایمات قابل تامل و بررسی است.  این البته قصه چهره غالب جنبش نیست و بدنه اصلی جنبش که روزهای بلوغش را تجربه می کند، نیک می داند که خشم را به نفرت و یاس دامن زدن اندیشه ای سبز نیست. و تصور کنید که در این میانه، دشواری رهبران سبز چیست؟ از یک سو، نه می بایست سر تسلیم فرود آورند که سپاه انبوه و بی شمارشان بی رمق و سرخورده گردد و از آن سوی گشودن راهی در این کشاکش به دشوارترین امر موجود تبدیل شده است. لحظه ای خود را به جای آنان تصور کردن، ما را به دشواری این لحظه سخت تصمیم سازی متقاعد خواهد کرد.
 و موسوی و کروبی، نه بسان قهرمانان اساطیری، که در نقش رهبران مدرن، اخلاقی ترین تصمیمشان را گرفتند. اگر باور کنیم، که درد امروز جنبش، درد تحقیر انسانیت است و پیروزی را نه در حصول نتیجه به هر قیمت، بلکه دستیابی اخلاقی به اهدافی انسانی بدانیم، درخواست موسوی و کروبی برای شکستن اعتصاب آزادگان دربند را باید گامی در جهت پیروزی جنبش به حساب آوریم.
اما، در این میانه بودند کسانی هم که به این تصمیم معترض بودند و منتقد. این انتقادها حق آنان است و زیبایی جنبش سبز چنان است که نقد را نه نغمت که نعمتی برای تعالی  جنبش و روزهای آینده آن می داند. هم از این روست که نگارنده ضمن محترم شمردن حق انتقاد این دوستان، در این کوتاه نوشته، نقدی بر بر یکی از نقدهای مطرح شده می نگارد.
دوستی نوشته بود که از این درخواست رهبران سبز به درد آمده و آنها را به بی هنری و انفعال و عدم درایت در استفاده از فرصتهایی نظیر اعتصاب روزنامه نگاران و تبدیل آن به اهرمی برای فشار به حاکمان محکوم کرده بود. در پاسخ به این نقد وارده باید گفت که اقبال عمومی مردم به رهبران سبز، به دلیل صداقت، پایمردی و  رویکرد اخلاقی در رفتار سیاسی شان بوده است. این رویکرد اخلاقی حکم می کند، که در مبارزه، انسانها را وسیله ای برای هدف غایی هر چند مطلوب قرار ندهند. موسوی و کروبی، فرماندهان جنگی نیستند که سربازانشان را برای خنثی کردن مینها به عبور از میدان مین فراخوانند. بر خلاف اسلافشان،  شیوه آنها پیروزی خون بر شمشیر نیست. انسان نه وسیله، که هدف مبارزه شان است. آمده اند که دردها و آلام هموطنانمان را کاهش دهند. چگونه از آنها بخواهیم، که به تهییج اعتصاب کنندگان که در شرایط سخت زندان به سر می برند، بپردازند؟ استقامت وپایمردی آزدگان دربند برای افشای برهنگی های این حکومت ستودنی است، اما تهییج آنها به نحوی که جانهای عزیزشان به خطر افتد، نه اخلاقی است و نه هنر. بسیار مسرورم که رهبران سبز، هنر سواستفاده از جانها و انسانها را ندارند. بگذار که به بی هنری محکوم شوند، اما از شکوه اخلاق سقوط نکنند. تصمیم اخلاقی رهبران سبز، نه دردآور که ستودنی است. درد آنجاست که از وظایف اخلاقی مان عدول کنیم و به بهایی اندک رهبران را به بی اخلاقی فراخوانیم. درد آنجاست که تن عزیزترین عزیزانمان در بند و سختی است و ما در بهره برداری از تنهای آزرده شان  برنامه ریزی کنیم.
مبارزه امروز، تفنن و تفریح نیست. پای جان انسانها در میان است. دیر نباشد که خبرهای ناگوار بشنویم، به خصوص آنکه شنیده ها از تصمیم مبارزان آزادی در ادامه اعتصاب غذایشان حکایت دارد. در این میانه باید که هم صدا شویم. هر قدر که می توانیم صدای دربندشان را بلندتر فریاد زنیم تا پژواک صدایشان در همه جا منتشر شود. شاید که این حکومت جائر اندکی شرم کند. از آن سوی همه با هم همصدا با رهبران سبزمان آنها را به شکستن اعتصاب غذایشان فراخوانیم:
آزاد مردان زندانی! همه آزادی خواهان و حق طلبان پیام شمارا شنیدند و استواری شما را بر سر مطالبات انسانی و مشروع مشاهده کردند.
درود بر شما! ایستادگی شما گواه بر آن است که می توان بدن ها را به محبس کشید، اما نمی توان بر جان آن ها چیره شد.
عزیزان ملت و پیشتازان جنبش سبز! اکنون که پیام شما و خانواده های مبارزتان در سطح جهان و داخل کشور منتشر شده است، مردم نگران سلامتی شما به عنوان سرمایه های سبز کشورند. ما ازهمه شما درخواست می کنیم اعتصاب غذای خود را پایان دهید
پیشنهاد می کنم، تا دیر نشده و خبرهای ناگوار از اوین مخابره نشده، به حکم وظیفه اخلاقی مان کمپینی ملی و عظیم تشکیل دهیم که صدای این عزیزان را بلندتر و رساتر به گوش همگان رسانیم، و در عین حال از آنها بخواهیم که اعتصابشان را بشکنند.
----------------------------------------------------------
پی نوشت: اصل این مطلب پیش از این در سایت خبرنگاران سبز منتشر نموده ام:

در ستایش پیام سبز زندگی از زبان میر سبز


جنبش سبز، جنبش زندگی است. زندگی هایی که همچون رودخانه ای در دل کویر و در بستر زمان در جریانند. این رودها را سر ایستادن نیست.
 جنبش سبز بر آن نیست که رودی را بخشکاند، بل بر آن است که آهنگ زندگی را نیک تر و دلنشین تر کند. بر آن است  که به جای خشکاندن رودها، بر عمق آنها بیفزاید. آگاهی و همدلی راز مانایی رودخانه هایی است که هوای خشکیدن ندارند.
جنبش سبز رود خانه ای فصلی نیست، که هر گاه آسمان به هیجان آمد، سیلاب وار و خروشان خراب کند و فروپاشاند، و چون آسمان از غرش ایستاد، به ضعف و خشکیدن گراید.
جنبش سبز، بستری است که در آن رودهای بسیار جریان دارد. هر کسی از ظن خود همراه شده است. رودهایی که هر یک مسیر خود دارند و حیات خود را به ممات دیگری نبسته اند. این رودخانه ها، در عین تکثر در پیام زندگی اشتراک دارند. در پس آرامش این بستر زیبا، دردی نهفته است که از مهجوریت انسان و انسانیت نگران و غمزده است. اگر چه این اندوه بزرگ، زندگی را متوقف نکرده است و برای فرا رسیدن یک روز خوب و شاد همچنان نور امید تابان است. آن روزخوب، روزی است که این رودهای شفاف و زلال برای بها دادن و گرامی داشتن انسان و انسانیت و فروکاهاندن دردهای بشری به هم بپیوندند. آنگاه است که از این دغدغه و درد مشترک، دریایی پدیدار می شود که همه ناپاکیهای روزگار ما در آن ناپدیدار می شود.
 میر سبز نگران از جانهایی که برای فدا شدن باکی ندارند، به آنها یادآور می شود که جان عزیز است غنیمت شمریدش. پیروزی جنبش سبز، پیروزی خون بر شمشیر نیست، پیروزی آگاهی بر تاریکی و جهل است. خونفشانی رسم رودخانه های فصلی است که خیلی زود هرز می روند. راه پیروزی نه از کربلای شهادت، که از دلهای آگاه می گذرد. جان عزیزان آزاده و دربندمان،  که دلهای آگاه دارند و ضمیرهای روشن، ارزشمندتر از آن است که برای رسوایی رسوایان هزینه شود. این جانهای اسیر و دلهای آزاد، بی شک برای دستگاه ضد انسانی استبداد رسوا کننده است و برای جامعه استبداد زده، آگاهی بخش و زندگی بخش. دریغ است که از این جانهای ارزشمند محروم شویم. و چه زیبا بود پیام سبز زندگی از زبان میر سبز.
نمی دانم که آیا میر سبز با من هم نظر است یا نه؟ اما فارغ از این دغدغه، پیام سبز زندگی را گامی فراتر می برم. می اندیشم که نه شایسته است که از درد کشیدن انسانها در هر کجای دنیا، بی تفاوت گذر کنیم و نه شایسته است که جانمان را فدای غزه و لبنان یا چیزی دیگر کنیم. به جای آن که جانی را فدا کنیم، تلاش کنیم که جانی را زنده نگه داریم و دردی از دردهای بشری را درمان کنیم. برای آزادی جانها هزینه می دهیم، اما جان را عزیز می شماریم. جان را هزینه آزادی جانها کردن خود نقض غرض است. جنبش سبز، قربانی نمی خواهد و از قربانی دادن استقبال نمی کند، اگر چه شهیدان راه سبز آزادی را قدرشناسانه ارج می گذارد، شهیدانی که قربانی شدنشان ناخواسته بود و تحمیل دستگاه جور و استبداد. جنبش سبز به جای آنکه خون شهیدان راه آزادی را مقدمه ای کند برای خونهای بیشتر، وسیله ای می کند برای تاباندن نور آگاهی بر اعماق تاریک جهل و رساندن جرعه زندگی به کویر خشک استبدادزدگی.
-------------------------------------------------------
پی نوشت1:
پیام میرحسین موسوی به زندانیان سیاسی اعتصاب کننده:
آزاد مردان زندانی! همه آزادی خواهان و حق طلبان پیام شمارا شنیدند و استواری شما را بر سر مطالبات انسانی و مشروع مشاهده کردند.
درود بر شما! ایستادگی شما گواه بر آن است که می توان بدن ها را به محبس کشید، اما نمی توان بر جان آن ها چیره شد.
عزیزان ملت و پیشتازان جنبش سبز! اکنون که پیام شما و خانواده های مبارزتان در سطح جهان و داخل کشور منتشر شده است، مردم نگران سلامتی شما به عنوان سرمایه های سبز کشورند. ما ازهمه شما درخواست می کنیم اعتصاب غذای خود را پایان دهید.

پی نوشت2: اصل این مطلب را پیش از این در سایت خبرنگاران سبز منتشر نموده ام:در ستایش پیام سبز زندگی از زبان میر سبز

حکومت نامشروع، از تقابل با مردم تا تعامل با بازار

رفتار دولت ایران، بخصوص در یک سال گذشته نمایشگر گسست عمیق دولت-مردم و بحران فزاینده و حل ناشدنی ناکارآمدی و عدم مشروعیت است.  از این جهت معتقدم که این بحران حل ناشدنی است، که مسیری که حکومت ایران در پیش گرفته است  به هیچ عنوان در راستای پر کردن گسست ایجاد شده و ترمیم و برافراشتن دیوار فروریخته پایگاه مشروعیتش نیست، و برعکس با سو رفتارها و مدیریت ها به طور محسوسی بر ابعاد این بحران می افزاید و شرایط کشور را در حالت بحران زده نگه داشته است. بحرانی که هر لحظه می تواند به تحولی ساختاری بینجامد و همین موضوع خواب و خیال امن و راحت را از این حکومت ربوده است. سایه ترس از این وضعیت شکننده  به گونه ای هویدا است که به وضوح می توان  ترس و اضطراب را  در کلیه تصمیم گیریهای حکومت مداران ایران و حفظ و گسترش وضع پادگانی کشور مشاهده کرد. ظواهر امر حکایت از آن دارد که حکومت ایران خود بر نحیف بودن پایگاه مشروعیتش و گستره نارضایتیها واقف است. هم از این روست که در حوادث یک سال گذشته، هر جا که یک پای قضایا مردم بوده اند، حکومت حاضر به کوچکترین مصالحه و مسامحه ای نشده است. اخباری هم که از درون حاکمیت به بیرون درز کرده است حکایت از این امر دارد که تحلیل غالب در میان تصمیم گیران این است که  هر گونه مصالحه ای با مردم و برآورده کردن مطالباتشان منتج به زنده شدن اعتراضات و مطرح شدن مطالبات گسترده تر خواهد شد . به بیان واضح تر، حکومت داران نگرانی از آن دارند که در صورت تعامل با مردم،  سدی که مطالبات انبوه مردم در پشت آن انباشته شده است بشکند و سیل متاثر از آن کل حاکمیت را با خود ببرد. در این که انبوهی از مطالبات انباشته وجود دارد شکی نیست، اما اولا رفتار نابخردانه حاکمیت در انباشت مطالبات نقش اساسی داشته است، دوما مسیر فعلی به انباشت بیشتر مطالبات می انجامد، و سوما هر چه این وضعیت بیشتر ادامه پیدا کند، آثار و تبعات ناشی از شکسته شدن سد مطالبات بیشتر خواهد بود و مدیریت فضای آشفته پس از این ویرانی دشوارتر. به گونه ای که مشخص نیست که از دل این آشفتگی، نتیجه ای الزاما منطبق بر منافع ملی مردم منتج شود و این امری است که به نظر می آید از نظر حاکمیت فعلی کوچکترین اهمیتی ندارد و به همین دلیل همه تلاشهای اصلاح طلبانه را با شکست  مواجهه کرده است، بطوریکه انسداد و بن بست بر فضای سیاسی ایران سایه افکنده و چشم انداز هر گونه عمل اصلاحی را نا امید کننده نموده است.
مقایسه ای که از رفتار حکومت ایران در مقابل مردم و دانشجویان، زنان و مردان معترض به نتایج انتخابات با رفتاری که حکومت ایران در برابر یک شرور تروریست مانند عبدالمالک ریگی بروز داد،  خود به تنهایی بیانگر عمق فاجعه ای دردآور است. نحوه دستگیری و دادگاه برگزار شده بخوبی نشان می دهد که این حکومت  شان و احترامی که برای ریگی قایل شد، برای هیچ کدام از مردم، دانشجویان، اهالی فکر و هنر و سیاست که بعد از انتخابات دستگیر شدند قایل نشد و این خود به تنهایی نوع نگاه حکومت به مردم و اندیشمندان را نشان می دهد.
نمونه دیگری از رفتارهای مردم ستیز حکومت ایران، مصالحه و مسامحه با اهالی بازار بود. این دومین باری است که دولت قانونی را تصویب می کند و از اجرای آن در برابر بازاریان ناتوان است و نهایتا پس از مذاکرات، با یک وادادگی و عقب نشینی آشکار از اجرای قانون تصویب شده کوتاه می آید. اما همین حکومت در برابر مردمی که به صلح آمیزترین وجه ممکن برای اعتراض به خیابانها آمدند،  بدون آنکه تلاشی برای اقناع مردم کند، از همان ابتدا زبان اسلحه و سرکوب استفاده می کند.
به نظر می آید، یکی از رئوسی که باید در دستور کار جنبش سبز قرار گیرد، همین رفتارها ومردم ستیزی های حکومت است. در چند روز گذشته که بازار در اعتصاب بود، جنبش سبز به دلیل مشخص نبودن ماهیت اعتراضات بازار و همچنین عدم همراهی بازار در روزهای خون و سرکوب در حمایت از بازار مردد بود، با همه این اوصاف تمامی تلاش خود را برای پوشش دادن وانعکاس منصفانه اخبار مربوط به این اعتراضات به کار برد. باری به هر جهت، به رغم ادامه اعتراضات پراکنده در بازار، خبرها حکایت از آن دارد که  پس از کوتاه آمدن دولت از قانون مصوبش، دولت و بازار به نوعی تفاهم دست یافته اند. این دومین باری است که دولت عدالت پرور از احقاق مالیات قانونی از بازاریان کوتاه آمده است. حقیقتا می بایست بر وادادگی های این حکومت نامشروع تاکید کرد و رسم مردم ستیزی آن در کانون توجهات قرار گیرد.  
باید به همه یادآور شد که این سرنوشت حکومتی نامشروع است که به دلیل ناامیدی از پشتوانه مردمی اش زشت ترین رفتارها را به نمایش گذاشته است. حکومتی  که در اقناع مردمش، جز اسلحه و زور ابزاری نمی شناسد، و برای اهل فکر و اندیشه بیدادگاه نمایشی راه می اندازد، و از آن طرف شرور تروریست را با احترام به دادگاه می آورد، و به بیگانگان از شمال و جنوب بخشش می کند، و با اهالی بازار چنین تن به مذاکره و مصالحه و تعامل می دهد.
-------------------------------------------------------------
پی نوشت: اصل این مطلب را پیش از این در سایت ندای سبز آزادی منتشر نموده ام:

بازخوانی برگی از تاریخ مبارزه

اپیزود1:

تیر 78 بود. داتشگاه تهران. امروز یکشنبه است و قرار است همه احزاب اصلاح طلب در روز چهارشنبه  به تحصن دانشجویان و اساتید در مسجد دانشگاه تهران بپیوندند. حریف از واکنش یکپارچه دانشجویان و احزاب و فعالین شوکه شده است و فضای سیاسی به نفع دانشجویان و اصلاح طلبان است.  بچه ها برای خودشان انتظاماتی تشکیل داده بودند و سعی می کردند کمی تشکیلاتی تر و منظم تر عمل کنند. یک گروه مشکوک  بودند که می گفتند چرا ما باید از تحکیم وحدت و اصلاح طلبان پیروی کنیم و نیازی به انتظامات و تشکیلات نداریم. باید ببینیم کل جمع  دانشجویان چه میگوید و کلی شلوغ بازی می کردند.  سحابی و بسیاری دیگر آمدند که بچه ها را تشویق کنند که در دانشگاه بمانند  و بازی برده را به باخت تبدیل نکنند. استدلالشان این بود که پیروزی آنها در دانشگاه است نه در جنگ خیابانی. خیلی ها با همان شیوه که گفتم مخالفت کردند.



اپیزود2:
 
امروز 20 تیر است. یکی از بچه های دفتر تحکیم در حال سخنرانی است و سعی می کند که دانشجویان را تشویق به ماندن در داخل کوی کنند. چند نفر با عصانیت به وی معترض شدند. قیافه شان هم کاملا مثل سایر دانشجوها بود. خلاصه آنکه سخنرانی را به هم زدند و یک گروه را با خودشان همراه کردند و به سمت درب کوی حرکت کردند. ابتکار عمل از دست بچه های دفتر تحکیم خارج شده بود و نیروهای انتظامات دانشجویی نیز در کنترل جمعیتی که هر لحظه بر تعداد آنها افزوده می شد و به سمت درب کوی در حال حرکت بودند کاری از دستشان بر نمی آمد. دانشجویان بسیاری نیز سعی می کردند که یک دیواره و زنجیر انسانی تشکیل دهند و با بحث کردن با دانشجویان آنها را متقاعد به ماندن در کوی دانشگاه کنند. فضا آرام آرام به سمت منطقی تر شدن می رفت اما همچنان گروهی در جلوی درب کوی تجمع کرده بودند و  به درب فشار می آوردند که درب را بشکنند و از کوی خارج شوند. نیروهای انتظامات دانشجویی به یکی از همان نیروهایی که سخنرانی را به هم زده بود و رهبری تجمع کنندگان در مقابل درب کوی را بر عهده گرفته بود مشکوک می شوند و پس از بازرسی این نیرو کارت بسیج  را در جیبش کشف می کنند.


اپیزود3:
 
  امروز 21 تیر است. بخش بزرگی از دانشجویان در داخل دانشگاه مانده اند و به تحصن در مسجد دانشگاه روی آورده اند. فضای زیبایی شکل گرفته است. دانشجویان در مسجد دانشگاه جمع شده اند حلقه زده اند و برای شهدای کوی عزاداری می کنند. استادان هم به این تجمع پوسته اند. متاسفانه علیرغم همه مخالفتها بخش معدودی از دانشجویان از دانشگاه خارج شده اند. خبر می رسد که در میدان ولیعصر یک خودرو پلیس را به آتش کشیده اند. خبر می رسد که گروهی در میدان منیریه به آتش کشیدن بانکها و مغازه ها پرداخته اند. از این دست خبرها مرتب شنیده می شد. جالب اینجاست که بعضی ها که خیلی جوگیر شده اند و  وعده سقوط حکومت تا شب را می دهند و  برای صدا و سیما و وزارت کشور و بیت رهبری برنامه ریزی می کنند. اما عاقلان می دانستند  که  خبرهای خوشی از میان دودهای بی حاصل و بدون تشکیلات بیرون نخواهد آمد.  خلاصه آنکه تحلیلمان این بود که خبرها ناگوار است و بازی برده در حال واگذاری است. آتشی که با بی خردی بخشی از دانشجویان و مدیریت نیروهای امنیتی حکومت ایجاد شد، بهانه را برای سرکوب دانشجویان داخل دانشگاه فراهم نمود. تا شب کل دانشگاه را پاکسازی می کنند. تعداد زیادی زخمی و دستگیر شده اند.  


اپیزود 4: 
 
سه شنبه 22 تیر است. کسی در حوالی انقلاب پرسه نمی زند. همه چیز در آرامش گورستانی است. خیابانها آرام اما پر از نیروهای انتظامی است. به نظر می آید همه چیز خاتمه یافته است. خبری از تحصن چهارشنبه احزاب اصلاح طلب در دانشگاه نیست. همه سرکوب شده اند.  بچه های دفتر تحکیم و شورای صنفی همه دستگیر شده اند. آغاز افول فعالیتهای دانشجویی در دانشگاهها از همین روز شروع شد. راهپیمایی 23 تیر فضا را به صورت مطلق به نفع متجاوزینی شکل داد که خود باید محاکمه می شدند اما به علت سو تدبیرها، فضای سیاسی آن روز به نفع متجاوزین مصادره به مطلوب شد.

----------------------------------------------------------
 
پی نوشت1:
 
بد نیست که  دقیقه 6 به بعد ویدیوی  زیر را ببینید که در آن نحوه به دست گرفتن یک تجمع اعتراضی توسط نیروهای امنیتی توضیح داده شده است.


پی نوشت2:
 
در آن ایام، فضای وب تا این حد فراگیر نبود. تنها راه حلشان فرستادن افراد بی هویت به داخل نیروها بود. نیروهای نفوذی تشویق می کردند که سازماندهی نیروههای دانشجویی هویت دار مثل شورای صنفی دانشجویان یا دفتر تحکیم وحدت را نپذیرید و تجمع را به سمت غیر قابل کنترلی هدایت و پراکنده می کردند. بعدها شبکه های ماهواره ای  که نقش اپوزیسیون ساختگی را بازی می کردند هم به نیروهای نفوذی اضافه شدند. اما امروز  ابزارهای دیگری هم در دستشان است. امروز فضای وب و آی دی های بی هویت و مجازی مهمترین ابزار برای به انحراف کشیدن مبارزه مردم شده است.  به نظر می آید این روش هم برایشان موثر تر است و هم کم هزینه تر. 


پی نوشت3:
 
درباره نقش فضای وب در توسعه اهداف مبارزاتی مردم شکی نیست. در نبود رسانه های آزاد فضای وب نقش خود را به خوبی بازی کرده است. اما بعضی وقتها به بیراهه رفتن اهالی فضای وب هزینه های سنگینی را بر مردم و جنبش اعتراضی آنها تحمیل کرده است.  در واقع فضای وب تنها نقشش اطلاع رسانی و تبادل آزاد اندیشه ها و آرا را می تواند بازی کند. این باعث می شود که خلا رسانه های آزاد پر شود. اما انحراف آنجا پیش می آید که به جای پوشش حوادث و اخبار، اهالی فضای وب بر آن شوند که جریان سازی کنند، حادثه ساز شوند و رهبری مردمی را بر عهده گیرند که با محدودیت های بسیاری مواجهند. اهالی فضای وب که محدودیتی ندارند. آی دی هم که مجازی است. می توانند از بیت رهبری تا صدا و سیما را با یک کلیک طی کنند، اما آیا این خود باعث بالا بردن هزینه ها و تصمیم سازی های اشتباه نمی شود؟ یادمان باشد، نتیجه بازی باید در زمین بازی رقم بخورد. ما اهالی فضای  وب فقط می توانیم بازی سخت و دشوار خون و آتش را به تصویر بکشیم، اطلاع رسانی کنیم و پوشش خبری دهیم.


پی نوشت4:
 
ابتدا تصمیم داشتم تیتر این نوشته را " از فتح صدا و سیما تا بیت رهبری با یک کلیک!"  انتخاب کنم. بعد دیدم که این تیتر در عین حالی که گویای بخشی از حقیقت است، ممکن است باعث کم لطفی به بسیاری از دوستانی  شود  که در یک سال گذشته بی وقفه و بی ادعا  در فضای وب حضوری فعال دارند و  با زحمت بسیار به امر حیاتی  اطلاع رسانی رسانی پرداخته اند. لذا همین جا از همه این دوستان تشکر می کنم و امیدوارم که این نوشته را به عنوان گامی در جهت شفاف سازی نقش رسانه های اینترنتی ارزیابی کنند.


پی نوشت 5:
 
این مطلب را به بهانه 22 خرداد 89 و تصمیات هیجانی آن دوران نوشته بودم و در وبلاگ دوست عزیزم spinooza منتشر کرده بودم. اصل مطلب در لینک ذیل قابل دسترسی است: