درخواست جمعی از وبلاگ نویسان سبز از مراجع برای حمایت عملی از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی

تیر ۰۱، ۱۳۹۰

علمای عظام، حضرات آیات یوسف صانعی، بیات زنجانی،  سید علی محمّد دستغیب، و موسوی اردبیلی

همانطور که خود بهتر از ما مستحضرید 12 نفر از شایسته ترین فرزندان این سرزمین، در اعتراض به وضعیت اسفناک زندان ها و احقاق حقوق حقه و قانونی خود و همچنین رسیدگی به پرونده شهادت هاله سحابی و هدی صابر، دست به اعتصاب غذا زده اند. در زمانی که جناب آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی به  دلیل ایستادگی بر استیفای حقوق مردم  در زندان خانگی به سر می برند،  انتظار از حضرات عالی،  به عنوان شخصیت هایی که مورد وثوق بخش هایی از جامعه هستید، آن بود که از تمام پتانسیل و توان خود برای شکست این فضا استفاده نمایید.

در دو سال گذشته علیرغم هشدار ناصحان نسبت به ظلم های کثیر و مشهود حاکمان، دیدید و دیدیم که سخن با کنایه گفتن با این حکومت موثر نمی افتد. کار از اعوذ و لاحول گذشته است و ظلم امروز، تدبیری صریح تر می طلبد. تمثیل های تاریخی فرعون و یزید را این حکومت نمی فهمد. توقع آن است که صریح تر سخن بگویید اگر واقعا عزمی بر سخن گفتن وجود دارد! پیشگامی علما و مراجع صدر مشروطه و راه کار عملی و راهگشای آن ها دراعلام تحصن و بست نشینی و اعتراض به حاکمیت مستبد وقت در حافظه تاریخی ملت در حال فراموشی هست. نه تنها آن خاطرات رنگ افسانه به خود گرفته است، بلکه این موضوع که که بخش عمده تقصیرات چه در شکل گیری نطفه این حکومت ناخلف و چه در تداوم حیات مریضش، بر عهده علمای حوزه و نهادهای مذهبی- سیاسی کشور است، توقع بیشتری را نسبت به مسئولیت پذیری و تلاش و جهاد علما در رفع این مظالم ایجاد نموده است.   خفقان و مظالمی که امروز با استظهار به دین اسلام و همراهی و تایید تعدادی از علما و مراجع بر مردم روا می رود، اگر مشروعیتش ستانده نشود، تصویری به غایت ناخوشایند در خاطرات امروز و فردای مردم ایران باقی خواهد گذاشت و اندک ارج و قربی که برای معدود علمای مستقل  از جمله حضرات عالی  باقی مانده است نیز در این بیدادگاه تاریخ رنگ خواهد باخت.

لذا نگارندگان این نامه از شما می خواهند که در صورت تغییر نیافتن اوضاع و ادامه اعتصاب غذای زندانیان سیاسی، با اعلام اعتصاب غذای عمومی و تحصن در اماکن متبرکه، عموم مردم را به حمایت از خواسته های به حق زندانیان سیاسی دعوت نمایید. این انتظاری بود که در همان  هنگام دستگیری آقایان موسوی و کروبی  نیز از شما می رفت ولی به هر حال تا امروز محقق نشده است. اگر قائل به تکلیف در اعتراض  به جنایت های ضد انسانی به نام دین هستید، امروز وقت آن است که از مقام کلام و عتاب فراتر رفته و از همه پتانسیل موجود برای اقدامی عملی در این راستا استفاده نمایید و انتظاری که در جامعه از شما بوجود آمده است را پاسخ بگویید. آیندگان رفتار ما و شما و ایشان را به قضاوت خواهند نشست. آنان  از شما  خواهند پرسید اگر ادعای آن را دارید که اسلام دین حریت و آزادی است، پس چرا در آن بزنگه تاریخی، هیچ اقدام عملی از مراجع و علمای مستقل سرنزد! امیدواریم که ما و شما در پیشگاه تاریخ و در برابر پرونده عملکرد خویش روسپید باشیم.

جمعی از وبلاگ نویسان سبز

---------------------------------------------------------------------
پی نوشت 1: در صورت تمایل به  امضا نمودن این نامه و اضافه شدن به این لیست، پس از انتشار این مطلب در وبلاگ خود، آدرس لینک مربوطه را به آدرس ahmadsaidi8808@gmail.com  ایمیل نمایید.

پی نوشت 2: اسامی وبلاگ های امضا کننده بیانیه:
 
2-        وبلاگ مهدی سحرخیز:    http://onlymehdi.wordpress.com
3-        وبلاگ اسپینوزا  http://spinooza.blogspot.com  :
4-      وبلاگ چه باید کرد:   http://green-khoramdin.blogspot.com
5-      وبلاگ آکریم: http://akarim8808.blogspot.com
6-      وبلاگ وبنویسی:   http://webnevisi.wordpress.com 
7-      وبلاگ روح الله شهسوار:  http://www.roohsavar.com
8-      وبلاگ کافی شاپ سبز: http://wp.me/pPDUc-aR
9-      وبلاگ امید فردا: https://omidfardadk.wordpress.com
10-  وبلاگ میرعلی سبزینه: https://miralisabzineh3.wordpress.com
11-  وبلاگ سبزین تن http://sabzintan.blogspot.com  :
12-  وبلاگ خیزش:  http://khizesh2009.blogspot.com
13-  وبلاگ ژاژ: http://zhazh.blogfa.com
14-  وبلاگ کابوک: https://kabouk.wordpress.com
15-  وبلاگ تبریز: https://tabriz26.wordpress.com
 16-  وبلاگ آرمان سبز: http://armaanesabz.blogspot.com

یاد آر، زشمع زنده یاد آر

خرداد ۳۰، ۱۳۹۰

هنوز شوک ناشی از خبرهای تلخ و پیاپی مرگ مهندس سحابی، و شهادت هاله مهربانش جامعه را در ماتم و اندوه نگه داشته بود که ناگهان خبر پرکشیدن قهرمانانه هدی صابر، همه را به بهت و حیرت فرو برد. هر روز با خود می گوییم، بالاتر از این سیاهی، سیاهی دیگری نیست. اما باز هم آنچه فراتر از تصور و تحمل مان هست رخ می دهد و جلوه ای سیاه تر از پرده های چرکین حکومت ایران به نمایش در می آید.
از خود می پرسیم مگر چه گناهی کرده ایم که چنین در این جهنم تنگ و تاریک گیر افتاده ایم و به تماشای اجباری نمایش قساوت و وقاحت فراخوانده شده ایم؟ اشتیاق آزادیخواهی در درونمان شعله ور است اما راه فریاد زدن بسته است. دست ها خالی، اما افق ها عالی است. فاصله این دستان تهی تا آن ایده های عالی گاهی چنان هست که سرخورده و مغموم به گوشه ای می خزیم، درونمان از شوق خالی می شود و نفرت از خالقان سیاهی و گاهی هم بیزاری از حال و روز خودمان، جای خالی شوق و امید را پر می کند.


درست در همین اوضاع که یاس و سرخوردگی در حال مستولی شدن است، ناگهان از سیاه چاله های اوین، ندا می آید که هدی صابر و همراه دربندش، امیرخسرو دلیرثانی، در اعتراض به برخورد وحشیانه ماموران حکومتی با برگزار کنندگان مراسم مهندس سحابی و قتل فاجعه آمیز هاله سحابی، بدون هر گونه مطالبه و خواسته شخصی، دست به اعتصاب غذا زده اند تا " به سهم خود مانع از تکرار این بیدادگری ها علیه انسانهای بی دفاع" شوند. و تو از این همه بزرگی، حیران می مانی. زندانیان سیاسی مگر چقدر تکلیف بر عهده شان است؟ اصلا چه کسی این تکلیف را به آنها واگذار کرده است؟ اما باز هم می بینی که صدای اعتراض شان حتی در اعماق سیاه چاله های اوین متوقف نمی شود. دیگر یادت می رود که دستانت خالی است. دستانت پر شده است، پر از امید، پر از شوق، پر از حرارت آزادیخواهی. ناخودآگاه دستانت مشت شده اند و مشتهایت فریاد. حتی گاهی شرمت می آید که چرا احساس کرده بودی دستانت خالی است. مگر هدی صابر در دستانش چه داشت؟ حاکمیت با آن همه زور و سرکوب، او را در سلولی تنگ به زعم خود مهار کرده بود. اما فریاد اعتراض او، نشان داد که چقدر این حاکمیت ضربه پذیر است. او خود قبلا گفته بود:

صحبت از رفتن نیست.

                     حرف زماندن هم نیست.

                                             صحبت آن است که خاکستر تو، تخم رزم‌آور دیگر باشد

 هدی صابر شمع شد، شمع وجودش آب شد، اما صدای اعتراضش قطع نشد. شهادت او روح تازه ای در کالبد آزادیخواهی جامعه دمید. و چنین است که نجوایی در گوشمان صدا می کند که یادآر، زشمع مرده یاد آر.

 اي مرغ سحر! چو اين شب تار
بگذاشت ز سر سياهكاري،
وز نفحه ي روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماري،
يزدان به كمال شد پديدار
و اهريمن زشتخو حصاري ،
ياد آر ز شمع مرده ياد آر!

 و بدین ترتیب، حکومتی که خود زمانی معترض به مرگ ناشی از اعتصاب غذای بابی ساندز در زندانهای دولت بریتانیا بود، اینک در سیاهچاله هایش فردی با اعتصاب غذا جانش را از دست داده است. آن هم فردی که ماهها بدون محاکمه در زندان نگه داشته شده بود. هرینه این فاجعه برای حکومت ایران قطعا ارزان تمام نخواهد شد. خاکستر هدی صابر، بذر رزم آوری را در جامعه کاشته است. دیری نخواهد پایید، که این بذر، ثمر خواهد داد. او به عنوان اسطوره ای بی بدیل که جان خود را آگاهانه در راه پاسداشت انسانیت فدا کرده است، جایگاه ویژه ای در صحنه تاریخ مبارزات سیاسی ایران خواهد داشت.

صدای او آنقدر بلند بود که حالا باز هم خبر رسیده است دوازده شمع زندانی دیگر پای در راه هدی صابر گذاشته اند و در اعتراض به فجایع اخیر، اعلام کرده اند که دست به اعتصاب غذای نامحدود می زنند. این شمع ها در مقابل دیدگان ما در حال ذوب شدن هستند و با توجه به پایان تلخ اعتصاب غذای هدی صابر، لحظات سختی بر همه ما می گذرد. اما تکلیف چیست؟ می توان به سبک مرسوم، تند و تند برایشان پیام بفرستیم که صدایتان را شنیدیم، اعتصابتان را بشکنید. این نگرانی ما درباره جان ارزشمندترین سرمایه های وجودی جنبش، در جای خود قابل تقدیر هست. تقاضای شکستن اعتصاب غذای آنها هم، به حق کاری رواست و جز این انتظاری نمی رود. اما آیا این کافی است؟

 چگونه می توانیم پژواک بهتری برای صدای این عزیزان باشیم. شاید قدری همراهی بیشتر بتواند تن خسته آنها را التیامی ببخشد. به عنوان مثال چه می شود اگر ضمن درخواست شکستن اعتصاب غذایشان، خود نیز با آنها همراه شویم. این کار نه برای تهییج اعتصاب غذا کنندگان، بلکه برای بلند کردن صدای اعتراضشان است. مگر همیشه باید شمع ها در مقابلمان بمیرند تا از آنها یاد کنیم. چه می شود اگر شعر شاعر فرهیخته، علی اکبر دهخدا، را تغییر دهیم و این بار بگوییم: یاد آر، ز شمع زنده یاد آر.

--------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: این مطلب را پیش از این در سایت جرس منتشر نموده ام.

حکایت نامه های بی پاسخ به خامنه ای

خرداد ۲۶، ۱۳۹۰

در این چند سالی که از خلافت رهبر جدید جمهوری اسلامی می گذرد و بخصوص پس از حوادث خرداد 88، افراد بسیاری ایشان را مخاطب نامه هایشان قرار داده اند. پاسخ نامه ها البته از پیش مشخص بود؛ آنها که در دسترس بودند، یا همچون سعیدی سیرجانی به تیغ حذف گرفتار آمدند یا به دلیل انتقادهای دلسوزانه شان همچون عیسی سحرخیز و محمد نوری زاد به حبس و شکنجه در زندانهای تحت امر ایشان محکوم شده اند. آنهایی هم که از چنگال حکومت خودکامه ایران دور بودند، همچون عبدالکریم سروش به دست روحانیون درباری تکفیر شده اند. اینها همه انجام شده است تا جایگاه خود مطلق انگارانه خلیفه آسیب نبیند! بدون شک، نگارندگان آن نامه ها با دیدن حوادث اخیر که با علم و فرمان آقای خامنه ای صورت گرفته، بر این امر واقف بودند که نگاشتن نامه به ایشان و درخواست اصلاح امر، کوبیدن آب در هاون است و کوفتن میخ در سنگ. چه کسی باور می کند که حاکم جائر از جایگاه فرعونانه به جز نغمه های متملقانه به ندای دیگر هم گوش فرا دهد و انتقادهای دلسوزانه دیگران را شنوا باشد؟! در اینصورت، حکایت و مقصود آن نامه های انتقادی چه بوده است؟ ذیلاً تلاش شده است که مختصراً آثار و تبعات آن نامه ها بررسی گردد:

1)     کارکرد مبارزاتی: حوادث پس از انتخابات 88 به خوبی نشان از آن دارد که رویکرد اصلاحی از درون جمهوری اسلامی به بن بست رسیده و ریشه های فساد ساختاری (قدرت گرفتن نهادهای غیر دموکراتیک و تقلیل نهادهای دموکراتیک) چنان در تار و پود جمهوری اسلامی ریشه دوانده که پروژه اصلاحات حکومتی با شکست کامل مواجه شده است و حاکمیت ایران را در مقابل دوگانۀ فروپاشی و سقوط یا سر فرو آوردن در مقابل اصلاحات مردمی قرار داده است. نامه هایی که به رهبری نگاشته شد؛ اولاً، مسوولیت آنچه که گذشته، یعنی شکل گیری فساد ساختاری حکومت ایران و انسداد سیاسی موجود را متوجه رهبری و نهاد ولایت مطلقه ایران می نماید. دوماً، مسوولیت آنچه که پیش خواهد آمد از جمله خطر سقوط و فروپاشی حکومت ایران را به ایشان و طرفدارانشان اعلام می نماید.


2)     کارکرد روشنگرانه: زمانی نه چندان دور که کوس رسوایی حاکمیت صدایش رساتر شده بود و دفاع از جنایات افشا شده دشوار شده بود، این موضوع تبلیغ می شد که رهبری خود از این معضلات بی اطلاع است و ایشان توسط مهره هایی در بیت محاصره شده و این حلقه مانع از رسیدن اطلاعات شفاف به ایشان می شوند و ایشان هرگاه که در جریان قرار گرفته، مواضع قابل قبولی اتخاذ کرده است و به عنوان مثال، مواضع اولیه ایشان در ماجرای کوی دانشگاه 78 را مثال می زدند. این استدلال در عین حالی که برای بسیاری از افراد غیر قابل باور بود، مورد قبول طیف مذهبی جامعه که نسبت به این حوادث منتقد اما نسبت به جمهوری اسلامی وفادار بودند، قرار گرفته بود. با بلندشدن کوس رسوایی و افزایش جنایات از یک سمت و ورود مستقیم، آشکار و جانبدارانه آقای خامنه ای به بحرانها و هدایت سرکوبها از سوی دیگر، این استدلال به تدریج به ضعف گرایید و حامیان آن دچار لرزش فکری شدند. در واقع، نامه­ های مختلفی که به آقای خامنه ای نوشته شد، بیش از آنکه مخاطبش شخص ایشان باشد، طیفی از جامعه بود که بنا به ارادت های مذهبی طرفدار جمهوری اسلامی بودند، اما نسبت به جنایات و ظلم هایی که در جریان بود هم منتقد بودند. این نامه ها از طرفی حجت را بر آقای خامنه ای تمام می کردند و از سویی دیگر تکلیف مرددماندگان را روشن می ساختند. به این ترتیب، این نامه ها ندایی در دل تردید کنندگان ایجاد می کرد که مبادا در مصداق شناسی حق و باطل اشتباه کرده باشند.

3)     کارکرد تاریخی: این نامه ها، علاوه بر اینکه خود بخشی از ادبیات مبارزه حال حاضر علیه حکومت ایران را شکل داده اند، هر یک سند تاریخی است که توصیف روزگار را به بهترین نحو انجام می دهد. این نامه ها و پوشش رسانه ای مدرن که نسبت به آنها صورت می گیرد، هر یک برگی از تاریخ معاصر ایران را شکل خواهد داد که بعدها دست جاعلین تاریخ را می بندد و مانع از این می شود که تاریخ مطابق میل حکومت و نیروهای تحت امرش نگاشته شود. همچنین در صورت فروپاشی این حکومت، ثبت وقایع تاریخی اخیر مانع از این خواهد شد که نوظهوران عرصه سیاست، از گل آلودگی آب بهره جویند و به فرصت طلبی و یا تخطئه تاریخی روی آورند.

در کنار کارکردهای فوق، جمعی از منتقدین بر این باورند که نگاشتن نامه به رهبری، در واقع رسمیت دادن به جایگاهی است که مشروعیت آن از دست رفته است. اما آنچه در عمل دیدیم؛ این نامه ها نه تنها به  مشروعیت نهاد ولایت مطلقه نیفزود بلکه، هر یک از آنها ستونی از ستونهای مشروعیت رژیم را از هم فرو پاشید و سندی برای رسوایی این حکومت گردید. از طرف دیگر باید در نظرداشت که این نامه ها می تواند آخرین ظرفیت های اصلاحی رژیم را مورد ارزیابی قرار دهد، هر چند که بی پاسخ ماندن نامه ها خود مهر تأییدی است بر عمق فساد ساختاری حکومتی ایران، حکومتی که در آن نهادی خداگونه شکل گرفته که مبرا از نقد شدن، مورد پرسش واقع شدن و عزل شدن است و هر روز گستره نفوذ پوشالی اش گسترده تر می شود، اگر چه نفوذ واقعی اش بر دلها کمتر.

در مجموع می توان چنین نتیجه گرفت که در شرایط خفقان سیاسی و خلا رسانه ای، این نامه ها یک نوع کنش مبارزاتی محسوب می شوند که با توجه به پوششی که داده می شوند پروپاگاندای رسانه ای رژیم را با شکست مواجه می کنند و با به چالش کشیدن مهمترین و اصلی ترین جایگاه در اردوگاه سرکوبگران، ریشخندی تمسخرآمیز به قدرت پوشالی نظام حاکم می زنند. همچنین حالا که دستگاه سرکوب با همه ابزارهایش در حال پاشیدن گرد مرگ و سکوت بر فضای جنبش سبز است، این نامه ها علاوه بر شکستن این فضای سکوت، نماد صدای اعتراض مردمی شده اند که سرکوبها آنها را ناگزیر به پی گرفتن اعتراضاتشان از راههایی کم هزینه تر کرده است. این نامه ها امید را به جنبش تزریق می کنند و حیات فعال جنبش را به رخ دستگاه سرکوبگر می کشند.
--------------------------------------------------------------------------
پی نوشت1: این نوشته را پیش از این در سایت جرس منتشر نموده ام.
پی نوشت 2: این نوشته مهدی سحرخیز نیز در تکمیل این بحث کمک می کند: این حکومت، با حرف برانداخته می شود.


از " تفنگت را زمین بگذار" تا " بکش دستات رو ماشه " ، حکایت پایان سرگردانی نسل ما

خرداد ۲۱، ۱۳۹۰


زمانه سخت و دشواری شده است. جامعه  به مدد آگاهی جوانانش رشد کرده است. اما حکومت همچنان در واپس ماندگی در جا می زند. مردم به لحاظ فرهنگی با ارزشهای والایی چون آزادی و دمکراسی آشنا شده اند اما حکومت هیچ درکی از این مطالبات ندارد. تقابل مردم و حکومت و فزونی گرفتن ظلم حاکم چنان شد که زبان حال مردم را  شجریان چنین واگویه می کند:
مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرربار این قفس را بَرشِکَنُ و زیر و زِبَر کن
بلبل پَر بسته ز کنج قفس درآ، نغمهٔ آزادی نوع بشر سُرا
وَز نفسی عرصهٔ این خاک توده را پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فـلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن


 قبلا هم شجریان وقتی که می بیند ظلم و سیاهی از حد گذشته است  و کار با کنایه پیش نمی رود، و راهی جز مبارزه با ظلم حکومت نیست گفته بود: 

نشستن در سیاهی ها گناهه
تفنگم را بده تا ره بجویم
که هرکه عاشقه پایش به راهه


باری به هر جهت، شکاف بین مردم و حکومت در حال گسترده شدن بود  و دود این آتش برافروخته بیش از همه در چشمان مردم فرو می رفت، آن هم مردمی که خود قربانی خشونت بودند و طالب صلح و آزادی. در اوج  این خشونت ها بود، که نسل جوان ایرانی علیرغم شدت سرکوب ها، شاخه های گل را به عمله های سرکوب تقدیم می کردند. حتی اگر جایی نیروهای سرکوب را اسیر می کردند، با جرعه آبی آنها را بدرقه می کردند. در واقع این جوانان به دنبال خشونت و انتقام نبودند  و چیزی جز آزادی و صلح نمی خواستند. اما گویی که آن سوی میدان، جز زبان آتش نمی فهمید. و چنین بود که شجریان وجدان سربازان سرکوب را خطاب قرار داد، که اگر این بار وجدان خواب آلوده تان بیدار شد، تفنگتان را زمین بگذارید و راه گفتگو را در پیش گیرید، نه اینکه برادرانتان را به خاک و خون بکشانید:

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبانِ دل -دلی لبریزِ مهر تو-
تو ای با دوستی دشمن.
نشستن در سیاهی ها گناهه
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.
تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را -برادر جان-
نباید جست...
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار



و چه خوش بین بود استاد دردمند و خوش صدای نسل ما! خطاب قرار دادن وجدان کسانی که یا اجیر شده بودند و یا مسخ، کاری از پیش نبرد،  سرکوب را مهار نکرد،  و داستان ظلم  حاکمان متوقف نشد. تراژدی از پی تراژدی پیش می آمد و مردمان نسل ما بین صلح، خشونت، و دفاع سرگردان ماندند. قتل تراژدیک  هاله سحابی، دیگر جایی برای حساب کردن بر روی وجدان نداشته  نیروهای سرکوب و عمله های ظلم باقی نگذاشت. تکلیف مشخص شده بود. یک طرف نسلی که همچنان برای لمس آزادی به مبارزه اعتقاد دارد، و طرف دیگر گروهی که به جای وجدان، تلنباری از عقده ها را جایگزین کرده است و برای بهشت موهوم، زنان و مردان شهر را به خاک و خون می کشد. و این پایان سرگردانی نسل ما بود از زبان آریا آرام نژاد:

 بذار خاکستری باشم، بکش آتیش به تقدیرم 
  منو سانسور نکن این بار، میخوام رو صحنه بمیرم
  بپوش پوتینت رو دیره، بزن عقلم سر جاشه
 برادر، پای من گیره، بکش دستات رو ماشه
برای لمس آزادی، تنم بدجوری میخواره
تمومِ فکر و ذکر من، فقط یک گلوله کم داره
  تو از چشمای خوش رنگِ، زنای شهر بیزاری
بزن! خالی شه این عقده، بزن…، آره تو حق داری
بهشت پاداش دستاته، یک کاری کن که توش جاشی
 بزن! که پیش سجادت، دوباره روسفید باشی
بزار تسبیح و تو جیبت، تو پشتت گرم باتومه
بزن! که خواهرم تنهاست، بزن. پرونده مختومه
برای لمس آزادی، تنم بدجوری میخواره
تمومِ فکر و ذکر من، فقط یک گلوله کم داره
تو از چشمای خوش رنگِ، زنای شهر بیزاری
بزن! خالی شه این عقده، بزن، آره تو حق داری
   اینک نسل ما آموخته است که نه ناله های مرغ سحر، دردی از درد طولانی مرمان رنجور فرومی کاهد و نه می توان روی وجدان نداشته حکومت و عواملش حساب کرد. ظلم ظالمان تا ناله های ما هست، هست. باید از این مرحله عبور کرد و روزی در دهان ظالمان زد:
مرغ سحر ناله سر مکن
ديدگان خسته تر مکن
ما ز آه و ناله خسته ايم
ما غمين و دلشکسته ايم
گوشمان ز ناله کر مکن
ناله سر مکن/ناله سر مکن
نغمه هاي شادمانه خوان
صد سرود جاودانه خوان
صد سرود جاودانه خوان
با نواي عاشقانه خوان
عمر مانده را چنين هدر مکن
ناله سر مکن ناله سر مکن
ظلم ظالمان هميشه هست
جور بي امان هميشه هست
مکر دشمنان هميشه هست
بر دهان ظالمان بزن
از گناهشان گذر مکن
ناله سر مکن ناله سر مکن

طالبان مجسمه های بودا را تخریب کرد، روحانیون "داستانهايی از شاهنامه" را


حتما شنیده اید که چند روز پیش بلندترین نقاشی دیواری ایران  با موضوع داستانهای شاهنامه را شبانه پاک کردند. ندا رئوفیان طراح این نقاشي ديواري می گوید: با پاك كردن نقاشي ديواري «داستانهايي از شاهنامه» تنها يك نقاشي پاك نشد، بلكه نقش فردوسي و نقاشي که به نوعي سرمايه ملي ما محسوب مي‌شد و براي تمامي شهروندان مهم و با ارزش بود، نيز پاك شد. روزي كه كار تمام شده و تنها دو بيت از يكي از كتيبه‌ها مانده بود، جلوي اتمام كار گرفته شد و نقاشي ديواري قبل از افتتاحيه پاك شد. پاك شدن نقاشي ديواري «داستانهايي از شاهنامه» يك فاجعه است به طوري كه با هيچ چيز نمي‌توان آن را جبران كرد. يك گروه چهارنفره براي اجراي كار،‌ به صورت شبانه روز فعاليت مي كردند؛ شش ماه وقت براي طراحي و يك سال وقت براي جمع آوري مطالب، خواندن مجدد شاهنامه و فهم مطالب ، ‌طراحي و اجراي آن صرف شد. 




با واکنش هایی که در سطح جامعه ایجاد شد، سعی کردند تخریب این اثر هنری را به تصمیم مالک خصوصی این دیوار ارتباط دهند و از زشتی و وقاحت این کار بکاهند. اما مالک خصوصی این دیوار چه کسی بود؟ بله! درست حدس زدید. مگر در مشهد، مالک آن دیوار بلند کسی جز آستان قدس رضوی می تواند باشد؟ تاکنون آستان قدس رضوی هیچ توضیحی در این باره نداده است. البته چندان هم نیاز به توضیح نیست و اگر توضیحی هم باشد بیشتر توجیح است و پنهان کردن علل و عوامل اصلی.  

 کسانی که با فضای شهر مشهد آشنا باشند این اتفاق هیچ جای تعجبی برایشان ندارد. کسانی که با نقش کلیدی نهادهای مذهبی و روحانیون تندوریی همچون علم الهدی در تصمیم سازیهای این شهر آشنا باشند، این اتفاق برایشان کاملا طبیعی است و  برایش توجیح و توضیح مناسبی دارند. کافی است که بدانید الان  مدتهاست که در مشهد کنسرت موسیقی برگزار نمی شود. سینماها با محدویت های فراوانی مواجه هستند و محدودیت ها و موارد مشابه از این دست فراوان است.


راستش من هم خیلی از این موضوع تعجب نکردم. ناراحت شدم و افسوس خوردم اما تعجب نکردم. در واقع آن زمانی متعجب شده بودم که یکی از دوستان خبر داده بود که پروژه نقاشی دیواری شاهنامه در مشهد در حال اجراست و گوشه ای از دیوارهای شهر مشهد را با داستانهای شاهنامه تزیین کرده اند. و برایم سوال پیش آمد که مگر دیوارهای شهرهای ایران جز به حدیث و آیه و نقل قول از امام خمینی و اخیرا امام خامنه ای به چیز دیگری هم می تواند تخصیص پیدا کند؟ مگر قرار نبود شهر و دانشگاه را قبرستان کنند و مدفن پلاک شهدا؟ پس چه  جای شور و حماسه های فردوسی؟  حماسه هم اگر حسینی نباشد که حماسه نیست!  و به خصوص اگر سراینده اش نه دستگاه حزن انگیز و سیاه جامه اسلام شیعی، بلکه فردوسی آن ناجی فرهنگ و زبان فارسی باشد! تعجبم وقتی بیشتر شد که یاد حرفهای  آیت الله محمد حسین حسینی تهرانی  افتادم که می گوید: "اينهمه‌ سر و صدا براي‌ عظمت‌ فردوسي‌، و جشنواره‌ و هزاره‌ و ساختن‌ مقبره‌، و دعوت‌ خارجيان‌ از تمام‌ كشورها براي‌ احياءِ شاهنامه‌، و تجليل‌ و تكريم‌ از اين‌ مرد خاسر زيان‌ بردۀ تهيدست‌ براي‌ چيست‌؟! براي‌ آنست‌ كه‌ در برابر لغت‌ قرآن‌ و زبان‌ عرب‌ كه‌ زبان‌ اسلام‌ و زبان‌ رسول‌ الله‌ است‌، سي‌سال‌ عمر خود را به‌ عشق‌ دينارهاي‌ سلطان‌ محمود غزنوي‌ به‌ باد داده‌ و شاهنامۀ افسانه‌اي‌ را گرد آورده‌ است‌. نزول‌ سورۀ تكاثر، براي‌ از بين‌ بردن‌ افتخار به‌ موهومات‌ ملّي‌گرائي‌ است‌. تبليغات‌ براي‌ فردوسي‌ و شاهنامه‌، تبليغات‌ عليه‌ اسلام‌ است‌."


خلاصه نمی دانم که از دستشان در رفته بود که پروژه نقاشی دیواری شاهنامه را مجوز اجرا داده بودند یا اینکه اجرای این پروژه در ادامه همان جریان فریبکاریهای  مشایی و اعوان و انصار  بود، هر چه بود وصله ناهمگونی بود در حکومت جمهوری اسلامی که با پاک شدنش خیال خودشان و ملت متعجب را راحت کردند.


در عین حالی که از این اتفاق تعجب نکردم، نمی توانم تاسف و ناراحتی خودم را ابراز نکنم. از این وضعیتی که در آن قرار گرفته ایم، از اینکه حتی یک نقاشی دیواری از فردوسی هم تحمل نمی شود، از اینکه این همه ستیز با تاریخ و فرهنگ ایرانی دارند. از اینکه بودجه های کلان برای حوزه ها و نهادها و مراسمات و آیین های مذهبی تخصیص داده می شود، و آن وقت حتی یک نقاشی از شاهنامه را بر دیوارهای شهر تحمل نمی کنند و از آن طرف  آثار فرهنگی و تاریخی کشور را تعمدا و با بی توجهی به سمت تخریب و فراموشی هل می دهند. 


وقتی خبر تخریب این نقاشی دیواری را خواندم، ناخودآگاه به یاد تخریب مجسمه های بودا در بامیان به دست طالبان افتادم. تفاوت در اینجاست که طالبان پای کاری که انجام داده بودند ایستادند و فیلم هایش را هم پخش کردند، اما در ایران اسلامی، این اثر هنری را شبانه تخریب کردند و هیچ توضیحی هم درباره آن ندادند.  و شباهت اینجاست که نه با تخریب آن مجسمه ها، اندیشه بودایی از بین رفت و نه با تخریب  این اثر هنری، فردوسی و اثرماندگارش، از یادها خواهند رفت. 







اصلاحات یا انقلاب؟ مساله این نیست!

خرداد ۱۸، ۱۳۹۰

این روزها حتما دیده اید کسانی را که یک ایدئولوژی را بالاتر از همه اصول و مفاهیم اخلاقی و عقلانی قرار داده و بر این مبنا،  سایر امور را ارزشگزاری می کنند. شاخص ترین این گروهها، همانها هستند که حفظ نظام را به عنوان اصل اول هرم ارزشی خود پذیرفته اند و بر این مبنا اگر امری، هر چند غیر اخلاقی،  به حفظ نظام کمک کند برایشان تبدیل به ارزش و اگر امری، هر چند اخلاقی،  در جهت تضعیف نظام باشد، تبدیل به ضد ارزش می شود. نه با این شدت و زشتی، اما رویکرد کسانی که اصلاحات را هم تبدیل به اصل و هدف کرده اند آنچنان که هدف و روش را با هم اشتباه گرفته اند، می تواند در همین دسته بندی قرار گیرد. 
 
در واقع، اصلاحات نه یک هدف مقدس، بلکه روشی از میان روشهای موجود برای ایجاد تحول در جامعه می باشد. بدیهی است کسانی که معتقد به این روش می باشند، برای اخذ اقبال اجتماعی می بایست در گام نخست اولا از موضوعی که قرار است هدف اصلاح قرار گیرد و دوما از امکان سنجی پروژه اصلاحات به قدر کافی و روشن سخن بگویند. اما به جای این روشن سازیها،  در فضای فکری جامعه چنین القا شده است که جامعه ایران تنها در برابر دوگانه اصلاحات-انقلاب قرار دارد. در این دوگانه، انقلاب به عنوان روشی سراسر خشونت آمیز و توام با معایب و هزینه های فراوان به تصویر کشیده شده و در مقابل اصلاحات روشی است سراسر مبتنی بر ارزشهای اخلاقی و صلح طلبانه وفاقد هر گونه عیب و ایراد.  در بزرگنمایی آن معایب و این محاسن گاهی چنان تاکید می کنند که  اصلاحات نه به مثابه یک روش، بلکه خود به عنوان هدف بخشی از گروههای سیاسی فعال در فضای  ایران قرار می گیرد. 

مغلطه دیگری که در فضای سیاسی ایران با آن مواجه هستیم این است که بعضا اصلاح طلبی را منحصرا به رویکردهایی تقلیل می دهند  که در دوره اصلاحات در پیش گرفته شده بود و  به عنوان مثال اصلاحات را صرفا به حضور در انتخابات به هر قیمتی تعبیر می کنند و چنان سخن می گویند که انگار جایی که آنها ایستاده اند اصلاح طلبی است و یک قدم آن طرف تر، انقلابی گری است.

این در حالی است که دو گانه اصلاحات- انقلاب اساسا پیش فرض درستی نبوده و اصلاحات و انقلاب نه در فضای صفر و یکی، بلکه در یک فضای فازی که طیفی گسترده را فیمابین اصلاحات و انقلاب قرار می دهد قابل تاویل و بررسی می باشد. بر این اساس، اصلاحات صرفا به حضور در انتخابات به هر قیمتی تعبیر نمی شود و مثلا تحریم انتخابات، مطالبه تغییر و اصلاح قانون اساسی، مطالبه برگزاری رفراندوم در چهارچوب شاکله کلی نظام و ... هم جزو رویکردهای اصلاح طلبانه تلقی می شوند. آنچه که باعث می شود کنشی از میان این کنشها برگزیده شود، نه اصلاح طلبانه بودن یا انقلابی گرایانه بودن آنها، بلکه عواملی نظیر موثر بودن، قابل تحقق بودن و هزینه و فایده آن عمل است. ضمن آنکه همه این بحث ها تا زمانی قابل طرح است که ظرفیت اصلاحی نظام قابل اثبات باشد در غیر این صورت چه جای سخن از اصلاحات است؟ و اگر ظرفیت اصلاحی نظام به پایان برسد، و رفتارهای اصلاح طلبانه با بن بست مواجه شود، نباید چنان فضاسازی شود که عبور از روش های اصلاح طلبانه، امری غیراخلاقی تلقی گردد. خود همین موضوع، می تواند به عنوان برگی برای فشار به حاکمیت استفاده شود آنگونه که بازرگان نیز سالها قبل به حاکمیت مستبد وقت گفته بود: ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون و به شیوه مسالمت آمیز با شما سخن می‌گوئیم. با محکوم کردن ما ملت خاموش نمی شود بلکه با زبان دیگری با شما سخن خواهد گفت.

در فضای سیاسی کشور، گروههای هستند که اصلاحات را صرفا به خاطر نام زیبایش و توان بسیج اجتماعی اش دستاویز قرار داده اند و هدف اصلی شان نه اصلاحات بلکه حفظ حیات سیاسی و حفظ سهمشان در قدرت می باشد. این گروهها بیشترین آسیب را به پروژه اصلاحات در ایران وارد کرده اند و باعث از دست رفتن سرمایه اعتماد مردم شده اند. علیرغم این، اصلاحات کماکان روشی قابل دفاع و قابل تبیین می باشد مشروط بر آنکه پروژه اصلاحات برنامه ای برای مدیریت تحولات دوران گذار کشور به سمت ایرانی آباد و آزاد و دمکراتیک داشته باشد. در این پروژه، به جای دفاع احساسی ذیل نام اصلاحات، می توان به تفکیک راجع به راهکارهای موجود سخن گفت. می بایست برنامه ای روشن چراغ راه پروژه اصلاح طلبی باشد. به عنوان مثال اگر قرار است "اصلاحات از طریق انتخابات" به عنوان نقشه راه این پروژه قرار گیرد، باید اقناع کافی در این زمینه صورت گیرد که نشان دهد حضور در انتخابات موثر و لازم است، نشان دهند که توان دفاع از رای مردم وجود دارد و در صورت انتخاب شدن افراد مورد نظر، پیگیری وعده های داده شده مقدور است و اگر تقلب صورت بگیرد، بر دفاع از حقوق و رای مردم ایستادگی خواهد شد. اینها مواردی بود که برخلاف گذشته، در انتخابات 88 رعایت شد و موسوی و کروبی بر حفظ امانتی که مردم به آنها سپرده بودند ایستادگی کردند و این تمایز عملکرد آنقدر چشم گیر بود که نقطه عطفی در پروژه اصلاحات بوجود آمد و تعریف جدیدی از اصلاح طلبی پدیدار گشت که نامش را جنبش سبز گذاشتند. 
.......................................................................................

پی نوشت: این مطلب را با کمی تغییر پیش از این در جرس منتشر نموده ام.

فتنه غدیر قم، چاه خشک ولایت را آب مشروعیت نمی بخشد

خرداد ۱۲، ۱۳۹۰

دیرزمانی است که تشت رسوایی استبداد دینی حکومت ایران از بام فرو افتاده است و مدتهاست که دیگر در اصل انحراف و فساد این حکومت، اختلافی در بین انسان­های آزاد اندیش وجود ندارد و صحبت­ها از اثبات کجروی دارالخلافة جمهوری اسلامی فراتر رفته و کلام عقلا اکنون حول این محور شکل گرفته است که ریشه ­های شکل گیری این جرثومه فساد چیست و چه باید کرد که پس از فروپاشی این طاق لرزان ، دوباره در ورطه استبداد دینی و غیردینی گرفتار نیاییم.
 اما آنچه پرداختن دوباره به رسوایی دارالفساد حکومت ایران را لازم نمود، تلاش بی­ ثمری است که این روزها خرج پوشاندن لباس مشروعیت دینی به قامت ناساز دارالخلافة ایران می­گردد. نمایش مضحک غدیر قم را که دیده­ا ید! کارگزاران و مزدوران دستگاه خلافت با علم به اینکه چاه ولایت از آب مشروعیت خشک شده، با تمسک به قرائن تاریخی نظیر غدیر خم، تلاش دارند که مشروعیت از دست رفته را به بیت ­الخلافة برگردانند و خلیفه را به جای امام بنشانند و مردم را با نیرنگ و تطمیع یا چماق و تهدید به بیعت فراخوانند. بیست سال پیش وقتی حجت­ الاسلام یک شبه آیت­ الله شد و همان شب لباس مرجعیت هم بر قامتش دوختند، فرصت نبود که او را امام نیز بنامند. وانگهی، معدود صداهای مخالفی چون آیت ­الله منتظری هم کافی بود که آن نمایش را در همان­جا موقتاً مختومه کنند و مرجعِ یک شبه تا امروز جسارت انتشار رساله را  هم پیدا نکرده بود. اما حالا که دیگر روحانیت مستقل  را به کلی از بین برده یا سرکوب کرده ­اند و قشون حکومت را به جان و مال مردم مسلط کرده­ اند، فرصت را مناسب یافته ­اند که خیمه شب بازی غدیر قم را به راه بیندازند و  قم را به جای خم، تهران را به جای کوفه، علی را به جای علی و خلیفه را به جای امام بنشانند. اینان فراموش کرده ­اند که مشروعیت، لباسی نیست که به زور بر تن حاکمان پوشانده شود. مشروعیت یعنی تأثیر حکومت بر دل­های مردمان و چه کم خردند این فرومایگان که گمان کرده ­اند قشون پرتعداد و نمایش­های فریبکارانه نظیر غدیر قم راه میان­بری است به دلهای مردم! حقیقت مغفولی که از نظرگاه حاکمان ایران پنهان مانده، این است که در این مدت که از خلافت اسلامی حاکمان ایران می­گذرد، مردمان بسیاری از دین گریزان شده ­اند و بر دین ماندگان نیز آنقدر از عقل و درایت برخوردارند که بتوانند بین استبداد دینی حکومت ایران و اسطوره ­های دینی صدر اسلام تمایز بگذارند و لذا سوء استفاده­ هایی که از مشابهت سازی­های مع­ الفارق صورت می­ گیرد بیش از آنکه محبتی در دل­ها افزون کند، ته مانده آبرو را نیز زایل می­کند.  اگر کار به این کارگزاران نالایق و کج­ اندیش واگذار شود، امروز که در غدیر قم، جامه امامت را بر تن خلیفه کردند، فردا نیز مجتبی را به امامت ثانی بر می­گزینند و همان­گونه که حسن مجتبی پس از علی آمد، در این مشابهت سازیهای تاریخی هیچ بعید نیست که مجتبی نیز از پی علی آید و خلافت را موروثی کنند!
 آنها که مردمان را بی بصیرت می­خوانند و اعتراضشان به سیاهه حکومت ایران را فتنه می­نامند، کاش کمی بصیرت داشتند و بصیرت مردمان را می­دیدند و می دانستند که این مردم بصیر، خیمه شب بازی غدیر قم و امثالهم را باور نمی­کنند. نه سکه ­ای که به نام خلیفه زده می­شود و نه خطبه­ ای که به نام خلیفه خوانده می­شود، هیچ­کدام بصیرت مردم را کور نمی­ کند. در مقابل چشمان بصیر مردم بزرگ­ترین جنایات تاریخ معاصر ایران ثبت شده است. جمعی از بهترین فرزندان این کشور به دست شحنگان و گماشتگان حکومت کشته شده­ اند و جمعی دیگر به ده­ها سال حبس در دخمه ­ها و سیاه­چاله­ ها محکوم شده ­اند و در زیر شکنجه­ ها یا جان سپرده ­اند یا جانشان به لبشان آمده است. فی ­الواقع باید گفت اگر فتنه ای هم درکار باشد، فتنه غدیر قم است و اگر مردمان بی­ بصیرتی هم باشند، آنانند که در بیابان­های قم امر بیعت با علی بر آنها مشتبه شده است.
 اگر قرار بر مشابهت­ سازی تاریخی باشد، حکومت حاضر که جورش به درازا کشیده، نه به حکومت کوتاه علی، که به جور و خدعه دستگاه فرعون بیشتر می­ ماند. هم از این روست که میرحسین موسوی در توصیف این حکومت می­گوید:
مستبدین در جهت کسب پیروزی با حاکمیت ترس، از همان روشی استفاده می کنند که فرعون و همه فرعونیان بهره بردند. طایفه طایفه کردن مردم «با خودی و غیرخودی کردن ملت» و قرار دادن مردم در مقابل هم، تحقیر مردم با گوساله و بزغاله و خس و خاشاک نامیدن برای واداشتن آنها به کرنش، و سرانجام رنگ قدسی بخشیدن به قدرت، که «انا ربکم الاعلی».
و لذا باید گفت که اگر چه حکومت مستبد ایران، به خدعه و نیرنگ عمرش به درازا کشیده، اما  توشه مشروعیتش به غایت تهی شده است و مردمان ایران پس از حوادث اخیر به چنان بصیرتی دست یافته ­اند که فتنه غدیر قم و امثالهم هیچ دردی از این حکومت  و ستون­های فروریخته مشروعیتش درمان نمی­ کند و تنها به مضحک­تر شدن چهره بزک کرده این حکومت می ­انجامد.
 بی دینان به آرزو و دینداران به دعا نشسته ­اند و بزم فروریختن دیوان مدائن و زوال استبداد دینی را در دلهایشان به استقبال رفته ­اند. کاش حاکمان را این بصیرت بود که اندکی از دل­های مردمان خبری جویند و فتنه­ از پی فتنه نیفروزند و بر سیاهی این سیاهه نیفزایند.
---------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت 1: این مطلب را پیش از این با اندکی تغییرات در وب سایت جرس منتشر نموده ام: فتنه غدیر قم، چاه خشک ولایت را آب مشروعیت نمی دهد

پی نوشت 2: شرحی از مشابهت سازی واقعه غدیر را می توانید در این لینک ها (+ ، + ، + ، + ) جستجو کنید. 

مگر سینه پروین تحمل چقدر درد را دارد؟

می بینی پروین!
هاله هم رفت. 
حالا سهراب خاله ای مهربان دارد. پس بیا با هم گریه کنیم نه برای سهراب و هاله، بلکه برای خودمان که در این جهنم تنگ و تاریک گیر افتاده ایم و به تماشای اجباری نمایش قساوت و وقاحت فراخوانده شده ایم.