وقتی نقض گسترده حقوق زندانیان سیاسی را از لابلای اخبار می شنوم، چیزی قلبم را می فشرد. نه می توانم کاری در خور انجام دهم و نه می توانم در گوشه ای کرخت و بی حس بنشینم. لاجرم فریادی که در گلویم گیر کرده، بغض می شود و وقتی بغضم می شکند، خودم هم می شکنم و از دورن فرومی پاشم. لختی که می گذرد، به یاد اسطوره های مقاومت که در زندان های حکومت گرفتار شده اند می افتم، از شکستنم عرق شرم بر پیشانیم می نشیند، دوباره خودم را جمع می کنم و برمی خیزم..... و این داستان شکستن و برخاستن، بارها و بارها در زمانهای مختلف تکرار می شود. اما این بار اعتصاب غذای هدی صابر و مرگ بهت انگیزش و سپس اعتصاب غذای اعتراضی هم بندیهایش طاقتم را طاق نمود آنقدر که دیگر تحمل تکراری شدن داستان تلخ زندانیان سیاسی را نداشتم. به پیشنهاد دوستان، تصمیم گرفتم که به جای در خود فروریختن، قلمم را بردارم و نامه ای را در وصف اوضاع امروزمان بنویسم. اما خطاب نامه به چه کسی باشد؟
خواستم به علی خامنه ای و دستگاه خلافتش نامه ای بنویسم و بگویم: شرم تان باد اي خداوندان قدرت، بس كنيد / بس كنيد از اينهمه ظلم و قساوت، بس كنيد...... خواستم بگویم: گر چه مي دانم، آنچه بيداري ندارد خواب مرگ بي گناهان است و وجدان شماست/ با تمام اشك هايم باز نوميدانه خواهش مي كنم، بس كنيد، بس كنيد، فكر مادرهاي دلواپس كنيد. ..... خواستم بگویم که ولایتی بر قلب ایرانیان ندارید اما سلطه مطلقه ای که بواسطه چماق و سرکوب به پا داشته اید، مسئولیت مطلقه همه این ظلم و جنایت ها را بر گردنتان می اندازد...... حرفهای بیشتری هم داشتم، اما چه فایده که آنها زبان من را و ملت را نمی فهمند. نامه نوشتن به آنها حکایت شکایت بردن از ظالم به خود ظالم است و کوبیدن آب در هاون.
خواستم به عقلای حکومت نامه ای بنویسم و بگویم چه غافل نشسته اید که ظلم از حد گذشته است. جام زهر را بنوشانید پیش از آن که دیر شود. شک نکنید که تسلیم در برابر مردم تلخی جام زهری که سالها پیش به خاطر کوتاه آمدن در برابر دشمن خارجی نوشانده شد را ندارد.... اما صادقانه بگویم که عاقلی منزوی نشده درمیان صاحب منصبان ندیدم که خطابش کنم. گو اینکه همگی در قطار بی ترمز استبداد نشسته اند و تخته گاز خود را و ملت را و کشور را به قهقرا و فروپاشی می برند.
خواستم به مراجع و علمای دین نامه ای بنویسم و بگویم که این حکومت دست پرورده شماست، و با سکوت یا تایید شماست که به اوضاع امروز رسیده ایم، پس چرا در کنج عافیت نشسته اید؟ پس تکلیف آن همه افسانه ها و روایت هایی که در نکوهش ظلم و مدح آزادگی می گفتید چه شد؟.... اما دیدم از این قبر بی جنازه، طرفی برای مردم بسته نمی شود. از بحرین تا فلسطین، اگر ظلمی رخ دهد فریاد روحانیت بلند می شود و کفن می پوشند و گریبان پاره می کنند اما وقتی نوبت به کشتار و زندانی کردن جوانان ایران زمین می رسد، اگر به تایید برنخیزند، زبان در کام می گیرند. خیلی که شجاعت به خرج دهند، کنایه ای آرام را در هزارتوی تمثیل ها می پیچند و نمی اندیشند که این حکومت سرکوبگر که با تایید همین علما قوام یافته است با این کنایه های آرام و زیرپوستی، چرخ سرکوبش متوقف نمی شود.
خواستم، به مردم و فعالین سیاسی و حقوق بشری نامه ای بنویسم که چه نشسته اید، باید کاری کرد. جمعی از عزیزترین فرزندان این مملکت در سیاهچاله های حکومت به زجر و رنج مداوم سردچار شده اند و رسم انصاف و غیرت نیست که تنهایشان بگذاریم و یا در اختلاف های جزیی و حاشیه ای مشغول شویم و از اصل موضوع غافل شویم. اما دیدم که سخن گفتن با مردم ظرافتی می طلبد که در قلم من وجود ندارد. از سرزنش خودمان و خودفرسایی های این روزها چه سود؟ مگر نه اینکه زندانیان سیاسی خودشان بخشی از مردم هستند؟ مگر نه این است که هزاران جوان گمنام در زندان به سر می برند و یا تجربه تلخ زندان را از سر گذرانده اند و احتمالا به واسطه گمنام بودنشان، سختی ها و تحقیرهای مضاعفی را هم تحمل کرده اند؟ منصفانه نیست که مردم را یکجا خطاب کنیم و به پرسش بگیریم.
لاجرم تصمیم گرفتم نامه را به خود زندانیان سیاسی بنویسم. به آنها که حتی در زندان نیز مشعل مبارزه را فروزان نگه داشته اند. به آنها که به ما مردم پراکنده درس مبارزه می دهند. به آنها که مسئولیت اجتماعی خود را حتی در زندان نیز فرونگذاشته اند. به آنها که به ما می آموزند، هیچ گاه خالی بودن دستها بهانه خوبی نیست. به آنها که با دستهای خالی به مبارزه با حکومت رفته اند تا نشان دهند که اقتدار پوشالین حکومت با کمی صبر و اتحاد و استقامت فروخواهد ریخت. نامه ام بر خلاف مقدمه طولانی که گذشت، کوتاه است:
قهرمانان وطن و آزادگان زندانی!
این نامه را یکی از زندان بزرگ ایران به شما ساکنین زندان اوین و رجایی شهر و ... می نویسد. مسئولیت پرچمداری جنبش سبز، نه بر شانه های خسته شما زندانیان سیاسی، که بر دوش تک تک اعضای جامعه ایران است. مشعلی که اینک در دستان شما فروزان است می بایست بر دستان ما در اهتزاز می بود. شما تا همین جایش هم مسئولیت اجتماعی خود را به کمال انجام داده اید و تکلیفی بر شما نیست که جور ناکرده های ما را بر دوش خسته خود حمل کنید. شما را می ستاییم برای آنکه فداکارانه و حتی به قیمت جانتان، پرچم مبارزه را علیرغم همه محدودیت ها فرونگذاشته اید تا روح مبارزه را در جامعه زنده نگه دارید. شرمنده هستیم برای همه کارهایی که می توانستیم و نکرده ایم و برای همه حاشیه هایی که خواسته یا ناخواسته درگیر آن شده ایم. اکنون پیام شما را دریافت و راه مبارزه را با چراغ هدایت شما پیدا کرده ایم. تنها فرصتی می خواهیم تا دوباره متحدانه جمع شویم و از حاشیه ها به متن مبارزه برگردیم و ققنوس وار از میان خاکستر سرکوب پرکشیم.
نزدیک طلوع است و دیر نباشد که ما و شما خورشید آزادی رادر آغوش کشیم.
نزدیک طلوع است و دیر نباشد که ما و شما خورشید آزادی رادر آغوش کشیم.
تا آنروز همه زمزمه می کنیم:
از نگاه یاران به یاران ندا می رسد دوره رهایی رهایی فرا می رسد
این شب پریشان پریشان سحر میشود روز نوگلافشان گلافشان به ما میرسد
----------------------------------------------------------------------
پی نوشت 1: این نوشته را در پاسخ به فراخوان وبلاگ نویسی که در حمایت از زندانیان سیاسی اعلام شده بود منتشر نمودم.
پی نوشت 2: این نوشته را تقدیم می کنم به سه زندانی کرد که هنوز در اعتصاب غذا هستند: النور خضری، کامران شیخی و سید ابراهیم سیدی.
پی نوشت 3: پیام آغازین و پایانی دوازده زندانی سیاسی اعتصاب غذا کننده و پیام هدی صابر خطاب به مردم، درسهای زیادی برای ما دارد. در نوشته ای دیگر به این پیام ها خواهم پرداخت.
پی نوشت 3: پیام آغازین و پایانی دوازده زندانی سیاسی اعتصاب غذا کننده و پیام هدی صابر خطاب به مردم، درسهای زیادی برای ما دارد. در نوشته ای دیگر به این پیام ها خواهم پرداخت.
1 نظرات:
با سلام.
پس از بازنگری وبلاگ شما و آگاهی از فعالیتتان در بخش سیاسی، جامعه وبلاگنویسان سبز بر آن شد تا با جذب شما و استفاده از افکار سودمندتان، به غنای جامعه ی خویش کمک کند.
از همین رو بدینوسیله "جامعه وبلاگنویسان سبز" با دعوت رسمی از شما، شما را به عضویت در این جامعه فرا می خواند.
برای اطلاع بیشتر از فعالیت های جامعه وبلاگنویسان سبز به تارنمای این جامعه مراجعه و درصورت آنکه آنها را مفبد یافتید، به جمع ما بپیوندید.
باتشکر از شما
آدرس تارنمای ما:
http://greenbloggercamp.wordpress.com
ارسال یک نظر
این دیوار برای یادگاری نوشتن شماست. بر این دیوار کاهگلی هر چه نبشته شود، نظر میهمانی ارجمند است و دلیلی بر موافقت یا مخالفت صاحبخانه نیست. صاحبخانه البته مختار است که هرزنوشته ها و توهین های مستقیم را از این خشت گلی بزداید. ضمنا همه کامنت ها ارزشمندند و پاسخ ندادن به یک کامنت لزوماً به معنی بی توجهی یا کم اهمیت قلمداد کردن آن کامنت یا نویسنده اش نیست.